در دنیا عذاب بزرگ منافق افشاگرى است. منافق از هیچ چیز بیشتر از افشاگرى بدش نمیآید. هر کسى که علیه او افشاگرى بکند، با او دشمن میشود ...
شهید عبدالحمید دیالمه:
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذرهای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط میکنیم. فردا نباشد پسفردا سقوط میکنیم چون انقلاب هر زمان یک موج میزند یک مشت زباله را بیرون میریزد ...
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
«وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» و هنگامی که زنان را طلاق دادید و به پایان مهلت (عدّه) رسیدند، پس یا به طرز شایسته آنها را نگاه دارید (و آشتی کنید) و یا آنها را به طرز پسندیدهای رها سازید. و برای آزار رسانیدن، آنان را نگاه ندارید تا (به حقوقشان) تعدّی کنید و کسی که چنین کند، به خویشتن ظلم کرده و مبادا آیات خدا را به مسخره بگیرید. و نعمتی را که خداوند به شما داده و کتاب آسمانی و حکمتی را که بر شما نازل کرده و شما را با آن پند میدهد، یاد کنید و از خدا پروا داشته و بدانید خداوند به هر چیزی آگاه است. نکتههای سورۀ بقره - آیه ۲۳۱:
هر کجا زمینۀ انحراف و ظلم و خطر بیشتر است، هشدارها و سفارشها نیز باید بیشتر باشد.
با آنکه در دو آیۀ قبل فرمود: «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ» بار دیگر در این آیه میفرماید: «فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» زیرا شرایط روحی زن و مرد در موقع جدایی، عادّی نیست و زمینۀ انتقام و آزاررسانی بسیار وسیع و خطر ظلم و تعدّی فراوان است.
در ظلم و تعدی به حقوق زن، خود مرد نیز زجر میکشد. زن و مرد در نظام آفرینش جزو یک پیکر هستند و ظلم به عضوی، ظلم به تمام اعضا است. کسیکه به زن ظلم کند به استقبال کیفر الهی رفته و لذا به خودش نیز ظلم کرده است. پیامهای سورۀ بقره - آیه ۲۳۱:
۱. اسلام، زندگیِ همراه با صفا و محبّت را میخواهد، نگاهداری همسر به قصد آزار او حرام است. «وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا»
۲. کسانی که با همسر خود بدرفتاری میکنند، متجاوزند. «لِتَعْتَدُوا»
آنان که متجاوز به حدود و حقوق دیگران باشند، مورد مهر و محبّت خداوند قرار نمیگیرند. «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» «بقره، ۱۹۰»
۳. ظلم به زن، ظلم به خویشتن است. «فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»
۴. ازدواج، یکی از آیات بزرگ الهی است. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» از آیات الهی آن است که برای شما از خودتان، همسرانی آفرید تا وسیلۀ آرامش شما باشند و بین شما و آنان مودّت و رحمت قرار داد. «روم، ۲۱»
و نباید با طلاقهای بیمورد یا نگاهداری همسر به قصد آزار او، این قانون مقدّس استهزا شود. «وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً»
۵. به جای کینهها و ضعفها و تلخیها از نعمتها یاد کنید. مشکلات اندک خانوادگی را در کنار میلیونها نعمت الهی چیزی نشمارید. «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ»
۶. برای بهبود روابط زناشویی، توجّه به احکام و مواعظ کتاب آسمانی و تقوا لازم است. «وَ اذْکُرُوا» «ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
۷. کسی که خود را در محضر خدا بداند، از گناه پرهیز میکند. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»
۸. اگر هدفتان از طلاق، ظلم به همسر و سوءاستفاده باشد، باید بدانید که خداوند آگاه است. «أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» تفسیر صفحۀ ۳۷ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیه ۲۳۲ - تفسیر نور:
«وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» و هنگامی که زنان را طلاق دادید و مهلت (عدّه) خود را به پایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش ازدواج کنند، البتّه در صورتی که میان آنها به طرز پسندیدهای، توافق برقرار گردد. هر کس از شما که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، به این دستورات پند داده میشود. (مراعات) این امر مایۀ پیرایش و پاکی بیشتر شما است و خداوند میداند و شما نمیدانید. نکتههای سورۀ بقره - آیه ۲۳۲:
اگر زنان مطلّقه، با همان شوهران سابق خود توافق کرده و ازدواج کنند، در پاکی و تزکیۀ فرد و جامعه، تأثیر بسیار دارد. «ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ» زیرا در این نوع ازدواج، اسرار یکدیگر مخفی مانده و فرزندان به آغوش والدین و سرپرست واقعی خود برمیگردند و چون زن و شوهر طعم تلخ طلاق را چشیدهاند، از جدایی مجدّد نگران هستند. پیامهای سورۀ بقره - آیه ۲۳۲:
۱. رأی زن مطلّقه، در انتخاب شوهر محترم است و در ازدواج مجدّد، اجازه از دیگری لازم نیست. «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ»
۲. با یک طلاق، برای همیشه بدبین نباشید؛ چهبسا بعد از طلاق، دو طرف پشیمان شده و آمادۀ زندگی مجدّد به نحو شایستهای باشند. «یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ»
۳. شرط اصلی ازدواج، رضایت طرفین است. «تَراضَوْا بَیْنَهُمْ»
۴. توافق بر ازدواج، باید بر اساسی عقلایی و عادلانه باشد. «تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ»
۵. کسانی که در راه ازدواجِ مشروع دیگران، کارشکنی و مشکلآفرینی میکنند، باید در ایمان خود نسبت به خدا و قیامت شک کنند. «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ» «ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»
۶. از جاذبههای طبیعی و مشروع، جلوگیری نکنید. چهبسا زن و مردی که میان آنها طلاق جدایی افکنده، از یکدیگر خاطرات شیرینی نیز داشته باشند و گاه و بیگاه آن خاطرات را یاد بیاورند که اگر به طور طبیعی و مشروع به هم نرسند، خطر انحراف وجود دارد. «یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ» «ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ»
۷. برای حفظ سلامتی جامعه، زنان مطلّقه نباید بیهمسر بمانند. «یَنْکِحْنَ» «ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ»
۸. برکات ازدواج مجدّد و بازگشت به همسر اوّل و همچنین مفاسد طلاق و بیهمسری، فوق درک بشر است. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» تفسیر صفحۀ ۳۷ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیه ۲۳۳ - تفسیر نور:
«وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» مادرانی که میخواهند دوران شیردهی را کامل سازند، دو سال تمام فرزندانشان را شیر دهند. و خوراک و پوشاک این مادران، به وجهی نیکو بر عهدۀ (پدر و) صاحب فرزند است. هیچکس جز به قدر توانش مکلّف نمیشود.
هیچ مادری به خاطر فرزندش و نیز هیچ پدری به خاطر فرزندش نباید دچار ضرر شود. و (اگر پدر نباشد، هزینۀ خوراک و پوشاک مادر) بر عهدۀ وارث اوست. و اگر پدر و مادر با توافق و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند، گناهی بر آنها نیست. و اگر (به جهت عدم توانایی یا عدم موافقت مادر) خواستید دایهای برای فرزندانتان بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط اینکه آنچه را به وجهی پسندیده قرار گذاشتهاید، بپردازید. و از خدا پروا داشته و بدانید خدا به آنچه انجام میدهید بیناست. نکتههای سورۀ بقره - آیه ۲۳۳:
در مورد پدر و مادر و فرزند، در این آیه کلمات «أب» و «ام» نیامده، بلکه «والد» و «والده» آمده است. زیرا کلمات «أب» و «امّ» شامل عمو، معلّم و پدر زن میشود.
همانگونه که زنان پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله امّهات مؤمنین هستند، نه والدات آنها.
چون آیات قبل مربوط به طلاق و جدایی زن و شوهر از یکدیگر بود، لازم است تکلیف کودکان و نوزادان نیز روشن شود، تا آنان فدای اختلافات پدر و مادر نشوند. توجّه به عواطف مادر، اهمیّت شیر مادر، مقدار نیاز طبیعی نوزاد به شیر و مدّت آن، در این آیه مطرح شده است. پیامهای سورۀ بقره - آیه ۲۳۳:
۱. اسلام، دینی جامع است؛ حتّی برای تغذیه مناسب نوزاد با شیر مادر، برنامه دارد. «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ»
۲. حتّی مادرِ طلاق داده شده، در شیر دادن نوزادش بر سایرین اولویّت دارد. «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ»
۳. مدّت شیر دادن کامل دو سال است. «حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ»
۴. باید حقوق مالی و مادّی مادر و دایه در برابر شیر دادن فرزند پرداخت شود. «وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ»«إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ»
۵. مقدار خرجی باید بر اساس عرفِ شناخته شده و به قدر توانایی باشد. «بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»
۶. تکلیف، بر اساس قدرت و به اندازۀ توانایی انسان است. «لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»
۷. فرزند نباید اسباب ضرر به والدین شود. «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها»
۸. باید زندگی مادر در دوران شیردهی تأمین شود؛ هر چند پدر فرزند از دنیا رفته باشد. «وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ»
۹. از شیر گرفتن کودک، نیاز به مشورت و توافق والدین دارد. «فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ»
۱۰. زن و شوهر دربارۀ امور نوزاد باید مشورت کنند. «تَشاوُرٍ»
۱۱. در شیر دادن، اوّل مادر بعد دایه. «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ» «إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ»
۱۲. رعایت تقوا در تغذیۀ کودکان، بر عهدۀ والدین است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
۱۳۸ - و گفتند این قسمت از چهار پایان و زراعت (که مخصوص بتها است براى همه ) ممنوع است و جز کسانى که ما بخواهیم - به گمان آنها - از آن نباید بخورد و (مى گفتند اینها ) چهارپایانى است که سوار شدن بر آنها تحریم شده و چهار پایانى که نام خدا را بر آن نمى بردند و به خدا دروغ مى بستند (و مى گفتند این احکام از ناحیه او است ) به زودى کیفر افتراهاى آنها را مى دهد.
They say: 'These cattle, and these crops are forbidden. None can eat of them except those whom we permit' so they claim 'and cattle whose backs are forbidden, and others over which they do not pronounce the Name of Allah. ' As� such fabricating lies against Him. He will recompense them for their invented lies. (138)
۱۳۹ - و گفتند آنچه در شکم این حیوانات (از جنین و بچه ) وجود دارد مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است اما اگر مرده باشد (یعنى مرده متولد شود ) همگى در آن شریکند و به زودى (خدا ) کیفر این توصیف (و احکام دروغین ) آنها را مى دهد او حکیم و دانا است .
They also say: 'What is in the bellies (wombs) of these cattle is reserved for our males but not for our wives. ' But if it is stillborn, they all partake of it. He will recompense them for their describing. He is Wise, Knowing. (139)
تفسیر در این آیات به چند قسمت از احکام خرافى بت پرستان که حکایت از کوتاهى سطح فکر آنها مى کند اشاره شده است و بحث آیات قبل را تکمیل مى نماید. نخست میگوید بت پرستان مى گفتند: این قسمت از چهار پایان و زراعت که مخصوص بتها است و سهم آنها مى باشد به طور کلى براى همه ممنوع است ، مگر آنهائى که ما مى خواهیم و به پندار آنها تنها بر این دسته حلال بود نه بر دیگران (و قالوا هذه انعام و حرث حجر لا یطعمها الا من نشاء بزعمهم ). و منظورشان همان خدمه و متولیان بت و بتخانه بود تنها این دسته بودند که به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند. و از این بیان نتیجه مى گیریم که این قسمت از آیه در حقیقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است که براى بتها از زراعت و چهار پایان قرار مى دادند، که شرح آن در دو آیه قبل گذشت . کلمه (حجر) (بر وزن شعر ) در اصل به معنى ممنوع ساختن است و همانطور که راغب در کتاب مفردات گفته است بعید نیست از ماده (حجاره ) به معنى سنگ گرفته شده باشد زیرا هنگامى که مى خواستند محوطه اى را ممنوع اعلام کنند، اطراف آن را سنگچین مى کردند و اینکه به حجر اسماعیل این کلمه اطلاق شده است به خاطر آن است که به وسیله دیوار سنگى مخصوصى از سایر قسمتهاى مسجد الحرام جدا شده است . به همین مناسبت گاهى به عقل حجر گفته مى شود زیرا انسان را از کارهاى خلاف منع مى کند، و هر گاه کسى زیر نظر و تحت حمایت دیگرى قرار بگیرد مى گویند در حجراو است ، و محجور به کسى گفته مى شود که از تصرف در اموال خویش ممنوع است . سپس اشاره به دومین چیزى مى کند که آنها تحریم کرده بودند و مى گوید:(آنها معتقد بودند که قسمتى از چهار پایان هستند که سوار شدن بر آنها حرام است ) (و انعام حرمت ظهورها ). و ظاهرا همان حیواناتى بوده است که در آیه 103 سوره مائده به عنوان سائبه و بحیره و حام شرح آن گذشت (براى اطلاع بیشتر ذیل آیه مزبور را مطالعه فرمائید). بعد سومین قسمت از احکام نارواى آنها را بیان کرده مى گوید): (نام خدا را بر قسمتى از چهار پایان نمى بردند) (و انعام لا یذکرون اسم الله علیها ). این جمله ممکن است اشاره به حیواناتى باشد که به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند و یا حیواناتى بوده است که سوار شدن بر آنها را براى حج تحریم کرده بودند، چنانکه در تفسیر مجمع البیان و تفسیر کبیر و المنار و قرطبى از بعضى از مفسران نقل شده است ، و در هر دو صورت حکمى بود بى دلیل و خرافى . عجیب این است که به این احکام خرافى قناعت نمى کردند بلکه (به خدا افترا میبستند و آن را به او نسبت مى دادند) (افتراء علیه ). در پایان آیه پس از ذکر این احکام ساختگى (خداوند به زودى کیفر آنها را در برابر این افترائات خواهد داد) (سیجزیهم بما کانوا یفترون ). آرى هنگامى که بشر بخواهد به فکر ناقص خود جعل حکم و قانون کند.
ممکن است هر طائفه اى با هوا و هوسهاى خود احکام و مقرراتى بسازند، و نعمتهاى خدا را بی جهت بر خود حرام و یا کارهاى زشت و خلاف خود را بر خود حلال کنند، این است که مى گوئیم قانونگزار تنها باید خدا باشد که همه چیز را مى داند و از مصالح کارها آگاه و از هر گونه هوا و هوس بر کنار است . در آیه بعد به یکى دیگر از احکام خرافى آنها در مورد گوشت حیوانات اشاره کرده مى فرماید: (آنها گفتند جنین هائى که در شکم این حیوانات است مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود، همگى در آن شریکند) (و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرم على ازواجنا و ان یکن میتة فهم فیه شرکاء). باید توجه داشت منظور از (هذه الانعام ) همان حیواناتى است که در آیه قبل به آن اشاره شده است . بعضى از مفسران احتمال داده اند که عبارت ما فى بطون هذه الانعام (آنچه در شکم این حیوانات است ) شامل شیر این حیوانات نیز بشود، ولى با توجه به جمله و ان یکن میتة (اگر مرده بوده باشد ) روشن مى شود که آیه فقط از جنین بحث مى کند که اگر زنده متولد شود، آن را مخصوص مردان مى دانستند و اگر مرده متولد مى شد، که زیاد مورد رغبت و میل آنها نبود همه را در آن مساوى مى دانستند!. این حکم اولا هیچگونه فلسفه و دلیلى نداشت و ثانیا در مورد جنینى که مرده متولد مى شد، بسیار زشت و زننده بود، زیرا گوشت چنین حیوانى غالبا فاسد و زیانبخش است و ثالثا یکنوع تبعیض آشکار میان جنس مرد و زن بود زیرا آنچه خوب بود، مخصوص مردان ، آنچه بد بود به زنان هم از آن سهمى داده مى شد. قرآن به دنبال این حکم جاهلى ، با این جمله مطلب را تمام کرده و مى گوید: (بزودى خداوند کیفر این گونه توصیفات آنها را مى دهد) (سیجزیهم وصفهم ). تعبیر به وصف اشاره به توصیفى است که آنها از خدا مى کردند و تحریم این گونه غذاها را به خدا نسبت اگر چه منظور از آن صفت و حالتى است که بر اثر تکرار گناه به شخص گناهکار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى کند و در پایان آیه مى فرماید:(او حکیم و دانا است ) (انه حکیم علیم . هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان با خبر است و هم روى حساب ، آنها را مجازات مى کند.
خوشا بحال پرچمداران روز قیامت که بر همه مردم سبقت میگیرند به رفتن به بهشت، آنها پیشتازان رفتن به مساجد در سحر گاهان و دیگر اوقات هستند.
الوافی، ج ۲۶
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
هرکس روز جمعه صدبار بر من صلوات بفرستد، خداوند شصت حاجت او را روا می کند. سی حاجت آن برای دنیا و سی حاجت برای آخرت است.
ثواب الآعمال و عقابالآمال ترجمه انصاری، ص30
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی در جمع اصحاب فرمودند:
دیشب عمویم حضرت حمزه و پسر عمویم جعفرطیار را در خواب دیدم که از غذاهای بهشتی میل میکنند.
از آنها سوال کردم: در آن عالم بهترین اعمال کدام است، گفتند: پدر ومادرمان به قربان شما!
این جا سه چیز افضل اعمال است:
- محبت علی علیه السلام - آب دادن به تشنهها - صلوات بر محمد و آل محمد
مستدرک الوسائل، ج۵، ص۳۲۸
قال الإمامُ علیٌّ علیه السلام:
لَو قَد قَامَ قائمُنا لأَنْزَلَتِ السَّماءُ قَطْرَها، و لأخْرَجَتِ الأرضُ نَباتَها، و لَذَهَبتِ الشَّحْناءُ مِن قلوبِ العِبادِ، و اصْطَلَحَتِ السِّباعُ و البَهائمُ، حتّى تَمشیَ المرأةُ بینَ العِراقِ إلى الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَیْها إلاّ علَى النَّباتِ، و على رأسِها زِینَتُها (زِنْبیلُها) لا یَهِیجُها سَبُعٌ و لا تَخافُهُ ؛
اگر قائم ما قیام کند، آسمان برکتهاى خود را فرو میریزد و زمین گیاهانش را میرویاند و کینه و دشمنى از دلهاى بندگان رخت بر مى بندد و درندگان و چرندگان با هم میسازند، تا آنجا که زنِ زیور به سر، عراق را تا شام مى پیماید و جز بر سبزه ها گام نمى نهد و هیچ درندهاى آشفته و هراسانش نمیکند!
بحار الأنوار : ج ۱۰، ص ۱۰۴.
علائم ظهور در کلام امیرالمومنین(علیهالسلام)
من شما را خبر دهنده ام به آنچه که در بعد من میگذرد و به آنچه که در آخرالزمان به وقوع میپیوند تا خروج صاحب الزمان، که به پا دارنده امر ما و از ذریه فرزندم حسین ع است.
آنان گفتند: آن واقعه در چه هنگام است ، ای امیرالمومنین ؟
حضرت فرمودند:
زمانی که مرگ در فقها شایع شود و امت محمد ص نمازها را ضایع کنند و پیروی از شهوات نمایند.
امانتداری کم و خیانت فراوان گردد.
زمانی که مسکرات بیاشامند و دشنام دادن به پدر و مادر شعارشان گردد.
به سبب کینه و دشمنی با یکدیگر نمازی در مساجد به پا داشته نشود .
از مساجد به عنوان مجلس خورد و خوراک استفاده شود .
در انجام گناهان زیاده روی و در بجای آوردن کارهای خوب کم کاری صورت گیرد.
آن زمان که برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته شود .
هر سال به مقدار یک ماه و هر ماه به اندازه یک هفته و هفته به مقدار یک روز و هر روز به قدر یک ساعت گردد.
غیبت حضرت مهدی علیهالسلام تا چه زمانی طول خواهد کشید؟
در مورد زمان دقیق پایان غیبت حضرت مهدی علیهالسلام و وقت ظهور ایشان، کسی اطلاعی ندارد و اگر کسی مدعی تعیین وقت ظهور و پایان غیبت بشود، دروغگو است؛ زیرا موضوع پایان غیبت حضرت و اعلام ظهور، فقط به اراده الهی بستگی دارد و خود حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف هم منتظر دستور و فرمان ظهور از سوی خداوند است.
به همین دلیل نه تنها در روایات، زمانی برای ظهور تعیین نشده، بلکه تعیین کنندگان نیز به شدت دروغگو خوانده شدهاند. فردی به نام مهزم از امام صادق علیهالسلام پرسید: «فدایت شوم! ظهور قائم آل محمد صلیالله علیه و آله و سلم و تشکیل دولت حق به درازا کشید؛ پس چه وقت روی می دهد؟» حضرت پاسخ دادند: «تعیین کنندگان وقت ظهور دروغ می گویند، تعجیل کنندگان هلاک می شوند، و تسلیم شوندگان نجات مییابند و به سوی ما باز میگردند.»*1
تعیین وقت نکردن از سوی معصومان علیهمالسلام و تکذیب وقت گذاران، با توجه به اسرار و حکمتهایی است که در نامعلوم بودن آن نهفته است. یکی از آن حکمتها، جلوگیری از سوء استفاده اشخاص ناپاک از این قضیه است.
البته سخن از نزدیک شدن به عصر ظهور، چنان که در روایات نشانههای ظهور مطرح شده، با این مطلب منافات ندارد؛ زیرا آن چه در روایات ممنوع و تکذیب شده، اظهار نظر قطعی در مورد ظهور از نظر سال و ماه و روز است، نه نزدیک دانستن ظهور.
البته ظهور امام مهدی عجلالله تعالی فرجه الشریف شرایطی دارد. در زمانی که این شرایط محقق شود، ظهور نیز تحقق مییابد. مهم ترین این شرایط و زمینه ها، فراهم شدن یاوران مخلص و توانمند و آمادگی جهانی برای پذیرش رهبر معصوم است.
1. کافی، ج١، ص٣۶٨ ،ح١
چهل حدیث درباره امام زمان(عج)
راوی می گوید به امام صادق(علیهالسلام) عرضه داشتم مرا به حدود ایمان آگاه کن حضرت صادق الائمه (علیهالسلام) فرمودند : 1_شهادت به یگانگی خداوند و انکار خدایان باطل 2_گواهی به رسالت پیامبر اکرم(ص) 3_اقرار به حقانیت هر آنچه پیامبر(ص) آورده 4_انجام نمازهای پنج گانه 5_ پرداخت زکات (وحقوق شرعی) 6_گرفتن روزه ماه رمضان 7_انجام حج و مناسک آن 8_تولای اهل بیت(ع) 9_تبری از دشمنان اهل بیت(ع) 10_حمایت و همراهی با صادقین و درستکاران. الکافى، ج٢، ص١٨
امام صادق علیه السلام میفرمایند: مَن دَخَلَ فی هذا الدِّینِ بالرِّجالِ أخرَجَهُ مِنهُ الرِّجالُ کما أدخَلُوهُ فیهِ و مَن دَخَلَ فیهِ بِالکِتابِ والسُّنَّةِ زالَتِ الجبالُ قَبلَ أن یَزولَ
(مستدرک الوسائل، ج۱۷، ص۲۴۱)
هر که از طریق اشخاص به این دین در آید همان اشخاص همچنان که او را به آن در آورده اند از آن خارجش کنند و کسى که از طریق کتاب و سنّت (سیره معصومین) به این دین وارد شود، کوهها منهدم میشود قبل از آنکه او نابود شود.
پینوشت: در عقیده و دینش چنین فردی، متزلزل و نابود نمیشود چرا که دینش را از مبانی اصیل اخذ کرده و حق و باطل را از قرآن و احادیث معصومین(ع) شناخته نه اینکه حق و باطل را از اشخاص بشناسد و آنها را معیار حق و باطل بداند.
هان، بشارت ده آنانى را که در تاریکى ها به سوى مساجد مى روند، به نور درخشانى که در روز واپسین برآنان پرتوافکن خواهد بود.
ثوابالأعمال(باب ثواب الأعمال)، جلد 1، صفحه 26
پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
هنگامی که خداوند سبحان از آسمان آفت نازل کند، حاملین قرآن، رعایت کنندگان خورشید(یعنی کسانی که اوقات نماز را مراعات کنند) و مساجد را (با رفتن به آن) آباد میسازند از این آفت در امانند.
جامع احادیث الشیعه، ج ۴، ص ۶۱
پنج نفر از حیله شیطان در امانند
امام صادق علیه السلام:
شیطان گفت: به جز پنج نفر سایر مردم از حیله و نیرنگم مصون و محفوظ نمی باشند،
آنان عبارتند از: 1- کسی که به خدا متوسل شود و در جمیع امور بر او توکل نماید؛ 2- کسی که بسیار ذکر و تسبیح خداوند در هر شب و روز کند؛ 3- کسی که آنچه برای خود می پسندد برای برادر مؤمن خود نیز بخواهد؛ 4- کسی که هرگاه مصیبتی به او می رسد جزع نکند؛ 5-5 کسی که به تقسیم رزق خداوند راضی باشد و از برای روزی غم نخورد. خصال/ج1/ص285
امام باقر علیه السلام فرمودند : إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی إذا أحَبَّ عَبداً غَتَّهُ بِالبَلاءِ غَتّاً وَ ثَجَّهُ بِالبَلاءِ ثَجّاً فإذا دَعاهُ قالَ لَبَّیکَ عَبدی لَئِن عَجّلتُ لَکَ ما سَأَلتَ إنّی علی ذلِکَ لَقادرٌ و لَئِنِ ادَّخرتُ لَکَ فَما ادَّخرتُ لَکَ فَهُوَ خَیرٌ لَکَ . خداوند تبارک و تعالی چون بنده ای را دوست دارد در بلا و مصیبتش غرقه سازد و باران گرفتاری بر سرش فرود آرد و آنگاه که این بنده خدا را بخواند فرماید : لبیک بنده ی من ! بی شک اگر بخواهم خواسته ات را زود اجابت کنم می توانم اما اگر بخواهم آن را برایت اندوخته سازم این برای تو بهتر است اصول کافی(ط-الاسلامیه)، ج2 ، ص 253 (باب شدة ابلاء المومن حدیث 7)
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: أنَّهُ إذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبىِّ قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ فَقالَ الصَّبىُّ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ کَـتَبَ اللّهُ بَراءَةً لِلصَّبِىِّ و بَراءَةً لأِبـَوَیهِ و بَراءَةً لِلمُعَلِّمِ؛ وقتى معلم به کودک بگوید: بگو بسم اللّه الرحمن الرحیم و کودک آن را تکرار کند خداوند براى کودک و پدر و مادرش و معلم، برائت از آتش در نظر خواهد گرفت. بحارالانوار(ط-بیروت)،ج۸۹،ص257
امیرالمومنین امام علی (علیهالسلام) فرمودهاند: پیوسته امت مسلمان به راه خیر قدم مینهند، تا زمانی که از فرهنگ و آداب و رسوم (مانند پوشیدن لباس و غذا خوردن و … ) از کافران تقلید نکنند؛ و اگر در آداب از بیگانگان پیروی کردند، خداوند قادر، آنان را ذلیل میگرداند. بحارالانوار جلد ۷۹ ( ۷۶ ) صفحه ۳۰۳ باب التجمل و اظهار النعمه
امام حسین(ع) زمانى که در مکّه بود، پیوسته از جانب مردم کوفه، نامه دریافت مى کرد. مردم کوفه در نامه هاى خود، حضرت را به جانب کوفه و پذیرفتن رهبرى خویش دعوت مى کردند.
امام نامه اى در پاسخ مردم کوفه نوشتند که متن نامه چنین بود:
«به نام خداوند بخشاینده مهربان
از حسین بن على(علیه السلام)، به بزرگان مؤمنان و مسلمانان!
و اما بعد، هانى و سعید همراه نامه هایتان به سوى من آمدند ـ و این دوتن آخرین پیام آوران از جانب شما بودند که بر من وارد شدندـ همانا هر آنچه را که روایت کرده و متذکر شده بودید را دانستم که محتواى همه نامه هایتان (به طور فشرده) این بود که:
«همانا امام و پیشوایى که بر ما ولایت داشته باشد نداریم پس به سوى ما بیا! امید است که خداوند به وسیله تو ما را بر محور حقّ و هدایت گردآورد». اکنون من، برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم ـ مسلم بن عقیل ـ را به سوى شما مى فرستم که به او فرمان دادم که رفتار و برنامه و نظرتان را براى من بنویسد. پس اگر برایم نوشت که نظر بزرگان و اهل فضل و خردمندان شما، با آنچه که پیام آوران تان برای من آوردند و در نامه هایتان خواندم یکی است به زودى به سوى شما خواهم آمد إن شاء الله».
ـ در پایان نامه نوشت ـ : « پس به جانم سوگند! امام و پیشوا نیست مگر آن کسی که به کتاب خدا عمل کند و عدل و داد را برپا دارد و بحقّ دینداری نماید و جان خود را وقف ذات خدا کند. والسّلام».
ارشاد مفید، ص ۳۸۰-۳۸۱
سپس امام نامه را پیچیده و مهر زدند و آنگاه مسلم بن عقیل را رهسپار کوفه فرمودند.
بستگی به نیت او دارد...
پس از پیروزی مسلمانان در جنگ صفین، یکی از یاران امام، اندوه و ناراحتی برادرش را از اینکه نتوانسته در این نبرد همراه امام باشد را به امیرالمومنین ع ابراز کرد. امام پرسیدند: «آیا فکر و دل برادرت با ما بود؟ عرض کرد: آری امام فرمودند: پس او هم در این جنگ با ما بود، حتی کسانی که در زمان ما حضور ندارند و در صُلب پدران و رَحِم مادرانشان میباشند، ولی با ما همعقیده و آرمان خواهند بود در این نبرد با ما شریک و همسنگرند.
نهج البلاغة، خطبه۱۲
آیا ما شیعه هستیم؟ قال الصادق علیهالسلام: لیس من شیعتنا مَن قال بلسانه و خالفنا فی أعمالنا و آثارنا... امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که به زبان دم از تشیع زند اما در عمل بر خلاف اعمال و کردار ما عمل کند از شیعیان ما نیست. وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۴۷
لبخند انسان به چهره برادرش حسنه و کار نیک است و دورکردن خار و خاشاک و رنج و گرفتارى از برادر دینى حسنه است و خداوند به چیزى بهتر از شادکردن مؤمن عبادت نشده است.
مصادقةالأخوان، ص۵۲
تولی و تبری دستگیره هاى ایمان پیامبر صلى اللَّه علیه وآله روزى پرسشى را در بین اصحابش مطرح کرد و آن این بود: «در میان دستگیره هاى #ایمان کدامیک از همه محکمتر است؟» گفتند: "خدا و پیغمبرش بهتر می دانند"آنگاه یکى از ایشان گفت: "نماز" و دیگرى گفت: "زکات"؛ شخصى گفت: "روزه" و یکى دیگر از ایشان گفت: "حج و عمره" و دیگرى گفت: "جهاد". آنگاه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «همه این ها که نام بردید، کارهاى با فضیلتى است، ولى پاسخ سؤال من نیست، بلکه قوى ترین دستگیره #ایمان ، دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خداست، و دوست داشتن اولیاء خدا، و بیزارى جستن از دشمنان خدا مى باشد» معانی الاخبار، ص۳۹۸
در این روز در سال 1344 ه قبور ائمه بقیع علیهم السلام و نیز قبر حضرت حمزه در احد به دست وهابیون تخریب شد.
مستدرک سفینه البحار: ج ٦، ص ٦٥_٦٦
علت و انگیزه تخریب این قبور مطهر در کتب مختلفى که بر رد عقائد ضاله وهابیت تألیف شده، بیان گردیده است.
آنان اضافى بر قبور مطهر ائمه معصومین علیهم السلام، دیگر قبور را هم تخریب نمودند که عبارتند از: قبر منسوب به حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، قبر مطهر فاطمه بنت اسد علیها السلام مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، قبر مطهر حضرت ام البنین علیها السلام، قبر ابراهیم پسر پیامبر صلى الله علیه و آله، قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق علیه السلام، قبر دختران پیامبر صلى الله علیه و آله، قبر حلیمه سعدیه مرضعه پیامبر صلى الله علیه و آله، و قبور شهداى زمان پیامبر صلى الله علیه و آله.
وهابیان در سال 1343 در مکه گنبدهاى قبر حضرت عبد المطلب، ابى طالب، خدیجه، و زادگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام را با خاک یکسان کردند.
در جدّه نیز قبر حوا و دیگر قبور را تخریب کردند.
در مدینه منور نبوى را به توپ بستند، ولى از ترس مسلمانان قبر شریف را تخریب نکردند. در شوال 1343 با تخریب قبور مطهر ائمه بقیع علیهم السلام اشیاء نفیس و با ارزش آن قبور مطهر را به یغما بردند.
قبر حضرت حمزه علیه السلام و شهداى احد را با خاک یکسان کردند، و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پیامبر صلى الله علیه و آله، قبر اسماعیل پسر حضرت صادق علیه السلام و دیگر قبور را هم خراب کردند.
در همان سال به کربلاى معلى حمله کردند، و ضریح مطهر را کندند و جواهرات و اشیاء نفیس حرم مطهر را که اکثرا از هدایاى سلاطین و بسیار ارزشمند و گرانبها بود، غارت کردند و قریب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را کشتند.
سپس به سمت نجف رفتند که موفق به غارت نشدند و شکست خورده برگشتند.
هشدار امام نسبت به وضعیت مساجد! مساجد باید مجتمع بشود از جوانها، اگر ما بفهمیم که این اجتماعات چه فوائدی دارد و اگر بفهمیم که اجتماعاتی که اسلام برای ما دستور داده و فراهم کرده است، چه مسائل سیاسی را حل می کند، چه گرفتاری ها را حل می کند، این طور بی حال نبودیم که مساجدمان مرکز بشود برای چند پیرزن و پیرمرد... صحیفه امام، ج 13، ص 325
هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم توصیه مهم حضرت آیتالله امام خامنهای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.ا
حضرت آیتالله امام خامنهای:
آباد کردن مساجد، زنده نگه داشتن مساجد، یکی از کارهای واجب است. ۲۱ تیرماه ۱۴۰۲
امام خامنه ای:
کسانی که کانون خانواده را تحقیر میکنند، خیانت میکنند؛ هم به ملّت، هم به جامعهی زنان. کسانی که وانمود میکنند عدالت جنسیّتی به این است که در همهی میدانهایی که مردها وارد میشوند، زنها هم باید وارد بشوند، اینها به اعتماد، حرمت، شخصیّت و هویّت زن خیانت میکنند ... 96/12/17
حضرت آیتالله امام خامنهای:
ایستادگی بینظیر نیروهای مقاومت فلسطین و همچنین مردم غزه صبر تاریخی مردم غزه:
در مقابل جنایتها و وحشیگریهای رژیم صهیونیستی که با حمایت کامل غرب انجام میشود، یک پدیده عظیم است که حقیقتا به اسلام عزت بخشیده و موضوع فلسطین را علیرغم خواست دشمن، به مسئله اول جهان تبدیل کرده است ...
کشتار مردم غزه و نسلکشی در این منطقه هر انسان صاحب وجدانی را متاثر میکند:
جمهوری اسلامی ایران در موضوع حمایت از قضیه فلسطین و مردم مظلوم و مقاوم غزه هیچ تردیدی به خود راه نخواهد داد ...
اهمیت حمایت افکار عمومی بینالمللی و همچنین افکار عمومی جهان اسلام بهویژه دنیای عرب از مردم غزه:
اقدامات تبلیغاتی و رسانهای مقاومت فلسطین تاکنون بسیار خوب و جلوتر از دشمن صهیونیستی بوده است و باید در این زمینه بیش از پیش اقدام شود ...
رهبر انقلاب در دیدار رئیس دفتر سیاسی حماس و هیأت همراه 7 /فروردین/ 1403
پاداش صبر
حضرت آیتالله امام خامنهای:
اوج عزت و ایستادگی مردم غزه و فلسطین و ناکامیهای رژیم صهیونیستی در این جنگ شش ماهه، یک حادثه و پدیدهای الهی است ...
جنایات رژیم صهیونیستی در کشتار مردم غزه:
اینکه رژیم صهیونیستی با آن همه ساز و برگ نظامی و پشتیبانیهای قدرتهای ظالم دنیا، اقدام به کشتار زنان و کودکان میکند، نشان میدهد این رژیم قادر به مقابله با نیروهای مقاومت و شکست آنها نیست ...
رهبر انقلاب در دیدار دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین و هیأت همراه 9 /فروردین/ 1403
مسئله حجاب که اکنون تبدیل به یک چالش تحمیلی شده است، پیش از این وجود نداشت و افرادی با برنامهریزی و نقشه کشیدن، آن را به مسئلهای تحمیلی تبدیل کردند ...
از لحاظ شرعی، حجاب حکم مسلّم شرعی است و پوشاندن بدن برای زنان غیر از صورت و دو کف دست واجب شرعی و غیرقابل صرفنظر کردن است و مردم و بانوان ما که مسلمان و مقیّد و متعبّد هستند، باید این حکم شرعی را رعایت کنند ...
از منظر قانون، حجاب حکمی قانونی رعایت قانون بر همگان، چه معتقدان به شرع و چه غیرمعتقدان واجب است:
در خصوص ملاحظات جانبی، دخالت بیگانگان در قضیه حجاب از طریق انواع رسانهها واضح بود البته عدهای هم در داخل به آنها کمک کردند اما اصل هدایت و طراحی برای مخالفت با حجاب از بیرون کشور انجام شد که بانوان عاقل و فهمیده ما باید به این واقعیت توجه کنند ...
گزارشهای موثق از استخدام افرادی برای حضور هنجارشکنانه در جامعه با هدف از بین بردن حرمت حجاب:
وقتی ما دست بیگانه را در قضیهای میبینیم باید مواضع خود را متناسب با این واقعیت تنظیم کنیم ...
طراحی برای برداشتن حجاب بانوان را اولِ کارِ بدخواهان:
هدف نهایی آنها برگرداندن تدریجی وضع کشور به دوران فضاحتبار طاغوت است که در آن دوره وضع زنان برخلاف امروز از لحاظ سطح سواد و نقشآفرینی مدیریتی، ضعیف و از لحاظ پوشش و هنجارهای اجتماعی هم بسیار مفتضح بود ...
اطمینان دارم که بانوان کشورمان حتی کسانی که در زمینه حجاب قدری سهلانگاری دارند، دلبسته به اسلام و نظام هستند؛ بنابراین باید به این چشم به موضوع نگاه کرد در عین حال که قضیه حجاب را هم همه باید رعایت کنند ...
دولت و قوه قضائیه، موظف به عمل به مسئولیتهای شرعی و قانونی خود در موضوع حجاب:
البته خود بانوان در این زمینه بیش از همه مسئولیت دارند که حجاب اسلامی را رعایت کنند.
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حامد کوچک زاده
شهادت : 1394/11/12 ... نبل و الزهرا - سوریه
حال در این زمانه، فرزندان خمینی (ره) میروند تا با خون خود، عقیده و ایمان، حجاب و عفاف، مردانگی و شرف و اسلام ناب محمدی را از هجوم حرامیان پلشت، نگهبان باشند، باشد که با پشتیبانی از ولی زمانه، قدردان خون این عزیزان باشیم.
و سختترین و مشکلترین کار ماندن و گوش به فرمان و اطاعت کردن از ولی و رهبر میباشد، که بارها و بارها تأکید داشتند که هان ای فرزندان روح الله! دارد تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ نرم رخ میدهد، مراقب باشید. مراقب باشید و اجازه ندهید داستان کربلا دوباره تکرار گردد.
یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری میگوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچهها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچههای گل آلود با چشم ضعیف به کجا میروند؟!
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن میگفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم.
بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» اجازه پیدا میکنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) میروم و زیارت جامعه را میخوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری میخواهم و برمی گردم.
سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.
حضرت عبدالعظیم از نوادگان حضرت امام حسن(ع) می باشد و از اصحاب امام جواد و امام هادی (ع) بود و عقاید خود را بر امام هادی (ع) عرضه داشت و امام او را تأیید کرد. مناسب است ما این روایت را نقل کنیم.
شیخ صدوق (ره) و غیر ایشان از جناب عبدالعظیم روایت کرده اند که فرمود: بر آقای خودم، حضرت امام هادی (ع) وارد شدم. چون مرا دید فرمود: مرحبا به تو ای ابوالقاسم! تو ولیّ ما هستی. عرض کردم : ای فرزند رسول خدا! می خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم. اگر مورد پسند شما است تأیید بفرمایید و اگر ناپسنداست راهنماییم کنید.
من عقیده دارم خدا، واحد و یگانه است و مثل و مانندی ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، بلکه پدیدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالک هر چیزی است. او مالک و صاحب هر چیزی است.
عقیده دارم محمد(ص) پیامبر و رسول و آخرین آنان است و بعد از او پیامبری نخواهد بود و تا روز قیامت دین آن حضرت اسلام خواهد بود و شریعت دیگری نخواهد بود.
عقیده دارم امام و خلیفه و ولیّ امر بعد از پیامبر(ص) امیرالمؤمنین (ع) و بعد از آن حسن (ع) و بعد حسین (ع) و علی بن الحسین و بعد محمد بن علی و سپس جعفر بن محمد و بعد موسی بن جعفر و بعد علی بن موسی و سپس محمد بن علی است و بعد شما را امام می دانم.
حضرت فرمود: بعد از من پسرم حسن و بعد از او مهدی (ع) خواهد بود که کسی او را نمی بیند و از نظرها غائب خواهد بود و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از این که پر از ظلم و جور شده باشد.
گفتم : عقیده دارم دوست ایشان دوست خداست و دشمن ایشان دشمن خدااست و اطاعت ایشان واجب ومعصیت اینان معصیت خدا است.
عقیده دارم معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان حق است و قیامت خواهد آمد و همه زنده خواهیم شد.
پس امام هادی (ع) فرمود: ای ابوالقاسم! به خدا این است دین پسندیده ثابت. بر همین اعتقاد بمان. خداوند تو را براین اعتقاد محافظت کند.
منتهی الآمال، ج ۲ ص ۳۹۲.
«نماز اول وقت، وسیله رسیدن به مقامات عالی!»
سؤال: اینکه حضرت آیتالله قاضی رضوان الله علیه فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام میرسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟
حضرت آیتالله بهجت رضوان الله علیه:
نه! اگر نماز با حضور قلب [مرادشان باشد]، آنوقت سؤال میکنند که چگونه نماز [با حضور قلب] را بخواند؟ به چه سببی بخواند نماز کامل را؟
اینکه چیزی به دست نداد. وقتی چیزی به دست میدهد که بگوید مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت، به نماز عالی میرسد. میرسد خودش، تکویناً! شیئاً فشیئاً، روزبهروز میرود بالاتر.
تقویت اراده
پرسش از آیت الله بهجت(ره):
شخصی که ایمان بسیار ضعیف دارد، چگونه اراده را قوی کند تا هر کاری را انجام ندهد و حتی بتواند از کارهایی که خارج از اختیار است جلوگیری کند.
پاسخ:
بسمهتعالی، آنچه در تحت اختیار اوست، اختیاراً خلاف رضای خدا را بهجا نیاورد؛ همین راهِ نجات است. بهسوی محبوب، ص 76
شکست تجاوز نظامی آمریکا در صحرای طبس/5 اردیبهشت 1359
پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان 1358 توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و به اسارت گرفتن 53 نفر از اتباع آمریکا، ضربه محکمی به حیثیت آمریکا زده شد و کاخ سفید سعی داشت به هر نحو ممکن این مساله را حل کند. به موازات کوشش های دیپلماتیک، تحریم های اقتصادی و ... مساله طرح تجاوز نظامی به جمهوری اسلامی در دستور کار قرار گرفت.
از همان روزهای اول تسخیر سفارت آمریکا در تهران، برنامه ریزی جهت نجات گروگان های آمریکایی شروع شد و نود نفر از کماندوهای آمریکا به صحرای اریزونای آمریکا اعزام شدند و بیش از 5 ماه تعلیمات پیچیده و فشرده ای را پشت سر گذاشتند و پس از ناکامی همه تلاش های آمریکا در جهت حل بحران، نوبت تجاوز نظامی فرا رسید.
عملیات در غروب روز پنجشنبه 4 اردیبهشت 59 شروع شد و شش فروند هواپیمای130-c و نود نفر از کماندوهای آمریکا موسوم به نیروهای دلتا، از قاهره به ناو هواپیمابر Nimitz در دریای عمان منتقل شدند. طبق نقشه می بایست هواپیماها به همراه 8 فروند هلی کوپتر در صحرای طبس فرود آیند و سپس هلی کوپترها، کماندوها را به اطراف تهران منتقل کنند تا از آنجا با کامیون ها و خودروهایی که از قبل توسط عمال داخلی و نفوذی آمریکا آماده شده بود به اطراف جاسوسخانه انتقال یابند. اما یکی از هلی کوپترها پس از ورود به حریم ایران اسلامی دچار نقص فنی شد و سرنشینان آن با هلی کوپتر دیگری خود را به ناو نیمتیز رساندند و بدین ترتیب شش هواپیما و شش هلی کوپتر در صحرای طبس فرود آمد, اما در حال سوختگیری جهت انجام مرحله بعد عملیات یکی دیگر از هلی کوپترها دچار نقص فنی شد و با بهم خوردن برنامه ها رییس جمهور " کارتر" دستور توقف عملیات که عملیات پنجه عقاب نام گرفته بود و عقب نشینی داد اما در هنگامی که قصد بازگشت داشتند توفان شن برخاست و یک هواپیما و یک هلی کوپتر با هم برخورد کردند و هر دو آتش گرفته و 8 تن از آمریکایی ها در آتش سوختند. حادثه طبس مصداقی از امدادهای غیبی الهی برای انقلاب اسلامی مردم ایران بود که بار دیگر قدرت فائقه و مطلقه الهی و وهن و سستی کید و مکر دشمنان خدا را آشکار ساخت.
علامه حسن زاده میفرمود:
شما نمی بینید، من میبینم اعمال شما از شما دور نمی شود، در جانتان می نشیند ! وقتی مردید و پرده افتاد می فهمید چه چیز را در خود نهادینه کرده اید! می فرمود: این لقمه ها که می خورید، بو دارد، کاش می فهمیدید این لقمه برخی ها چه بویی دارد! میفرمود: دهان باب الله است صادرات و وارداتش را کنترل و مواظبت کنید! برخی ها از دهانشان آتش زبانه می کشد! و برخی دهانشان معطر و منزه است!
هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ...
شهید مهدی زین الدین: هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین(ع) یاد می کنند ...
شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود.
شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت #نماز است.
بخشی از وصیت نامه شهید «ابوالفضل بختیاری»
«خواهران مهربانم! از شما هم تقاضا دارم که با حجاب بوده و به دستورات اسلام عمل کنید ...»
بخشی از وصیت نامه شهید «داود قاسمیمیزوجی»
«از دوستانم بخواهید ادامهدهنده راه شهدا باشند و امام را تنها نگذارند؛ البته میدانم که تنها نمیگذارند! ...»
بخشی از وصیت نامه شهید «قدرتالله فصیحیرامندی»
«از شما مىخواهم در تربیت فرزندانت کوشا باشی و افرادى را به جامعه تحویل بدهی که نیازهای آن جامعه را برطرف نمایند و به خواستههاى به حق مردم جامه عمل بپوشانند ...»
شهید «سیدجمال علایی» در سال ۱۳۶۴ در زندان موصل بر اثر شکنجه به شهادت رسید، او در وصیتنامهاش نوشت: «به نماز اول وقت که موجب قبولی بسیاری از اعمال میگردد.»
شهید مدافع حرم شهید حسن اکبری شـهادت: 1395/09/20 سوریه، تدمر ـ حلب
بخشی از وصیت نامه:
برادران و خواهران، میخواهم که راهم را ادامه دهید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران مخصوصا آمریکا، اسرائیل و داعش ملعون که در آنسوی مرزها نقشه نزدیکشدن به مرز ایران عزیز را در سر میپرورانند، بر شما مسلط گردند و خونهای هزاران شهید از دست برود ...
در نماز اولوقت کوشا و در نمازهای جماعت با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن، توطئههای استکبار را خنثی و نقشِ بر آب کنید. به مادر احترام و تکریم کنید؛ زیرا چنانچه دنیا و آخرت را میخواهید، باید چنین کنید ...
* دنیای بهشتآسا * حضرت آیتالله امام خامنهای: در اعیاد موالید ائمّه، از گذشته تجلیل میکنیم؛ امّا در عید نیمه شعبان، همهى نگاه به آینده است؛ یعنى این نگاه دو چیز را با خود دارد: یکى امید، یکى تلاش. دلهاى افسرده در نهایت گرفتارى و تنگنا، یک روزنهى روشن و درخشانى به یک دنیاى نورانى و بهشتآسا در مقابل چشمشان مىبینند و به آینده امید دارند. ۱۳۹۴
*****************
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
️* خداوند متعال به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام فرمود:
ای موسی !
* ️من شش چیز را در شش جا قرار دادم؛
ولی مردم در جای دیگر آنها را جست و جو می کنند
و این درحالی است که هرگز آنها را در آنجا نخواهند یافت:
۱- راحتی و آسایش مطلق را در '' آخرت'' قرار دادم،
ولی مردم در '' دنیا '' به دنبال آن میگردند!
۲- عزت و شرف را در ''عبادت'' قرار دادم،
ولی مردم آن را در '' پست و مقام '' میجویند!
۳- بینیازی را در ''قناعت'' قرار دادم،
ولی مردم آن را در ''زیادی مال و ثروت'' جستجو میکنند!
۴- رسیدن به بزرگی و مقام را در ''فروتنی'' قرار دادم،
ولی مردم آن را در'' تکبّر و خود برتر بینی'' می جویند!
۵- کسب علم را در ''گرسنگی و تلاش'' قرار دادم،
ولی مردم با ''شکم سیر'' دنبال آن میگردند!
۶- اجابت دعا را در "" لقمه حلال "" قرار دادم،
ولی مردم آن را در ''طلسم و جادو'' جست و جو میکنند!
* مستدرک الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۱۷۳ ، باب ۱۰۱
*****************
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
بر آقا و مولایم امام جواد علیه السلام، وارد شدم و میخواستم راجع به قائم
از او سؤال کنم که آیا قائم، همان مهدی علیه السلام است یا نه؟
حضرت قبل از سؤال من، شروع به جواب کرد و به من فرمود:
ای ابوالقاسم!
همانا قائم ما، همان مهدی است که
واجب است در روزگاری غیبت، منتظرش بمانند
و در ظهورش، فرمانبرداریاش کنند
و او، سومین فرد از فرزندان من است،
سوگند به آن خدایی که
حضرت محمد را به پیامبری برانگیخت
و ما را به امامت مخصوص فرمود،
اگر از دنیا باقی نماند، جز یک روز،
هر آینه خداوند آن را طولانی خواهد کرد
تا قائم ما ظهور کند
و زمین را از عدل و داد آکنده سازد،
چنانکه از ظلم و جور، پر شده باشد
و خدای متعال البته در یک شب،
کار او را سامان میدهد،
چنانکه کار موسای کلیم را سامان، بخشید،
هنگامی که رفت تا برای خانوادهی خود آتش بیاورد
و رسول و نبی مراجعت نمود.
سپس فرمود:
برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است.
منبع (ادامه مطلب ...):
https://ahlolbait.com/content/8873/
*****************
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد چگونه به چهار چیز پناه نمیبرد!؟
۱_ در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده چگونه به این ذکر پناه نمیبرد 【حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَکیلُ】 ↲سوره آل عمران، آیه ۱۷۱
۲_ در شگفتم برای کسیکه اندوهگین است چگونه به این ذکر پناه نمیبرد 【لَا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنْ الظَّالِمِینَ】↲سوره انبیاء، آیه ۸۷
۳_ در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده چگونه به این ذکر پناه نمیبرد 【اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنَّ الله بَصیرٌ بِالعِباد】↲سوره غافر، آیه ۴۴
۴_ در شگفتم برای کسیکه طالب دنیا و زیبائیهای دنیاست چگونه به این ذکر پناه نمیبرد 【مَا شَاءَ الله لاَ قُوَّةَ إِلّا بِاللهِ】 من لا یحضره الفقیه، جلد ۴
#حدیث
#امامصادقعلیهالسلام
#ذکر
*****************
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
امام علی (علیه السلام) از امام صادق (علیه السلام) روایت است: عبداللَّهبنیحیی بر امیرالمؤمنان (علیه السلام) وارد شد. و در مقابلش صندلی بود، امیرالمؤمنان (علیه السلام) به او دستور نشستن داد و او هم، روی آن نشست. [ناگهان] صندلی کج شد! و با سرش [به زمین] فرود آمد! و [سرش شکست] و استخوان سرش اندکی نمایان شد! و خون، جاری گشت! امیرالمؤمنان (علیه السلام)، دستور آب داد. آوردند و خون را از او شست. آنگاه فرمود: «نزدیک من بیا»! نزدش آمد. دستش را بر آن [زخمی] که استخوانش نمایان بود، گذاشت. از درد آن، بیتاب شد و بر آن، دست مالید و آب دهان انداخت. به مجرّد این کار زخمش خوب شد! آنچنانکه گویی [اصلا]! جراحتی به او نرسیده است. امیرالمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «ای عبداللَّه! حمد و ستایش برای خداوندی است که پاککردن گناه شیعیان ما را [در دنیا] به رنج و محنتشان قرار داده است! تا فرمانبری و طاعت، آنان را بیآلایش و سالم گرداند! و مستحقّ اجر و ثواب آن گرداند». عبداللَّهبنیحیی گفت: «ای امیرالمؤمنان (علیه السلام)! آیا بهراستی ما جز در دنیا به گناهانمان مجازات نمیشویم»؟! فرمود: «آری! [همین طور است]. آیا نشنیدی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «دنیا، زندان مؤمن است! و بهشت کافر»! خدا شیعیان ما را [به خاطر محنت و رنجی که در این دنیا متحمّل شدهاند، و به خاطر آمرزشی که؛ نصیب آنان فرموده است] حتما از گناهان، پاک و پاکیزه میگرداند! از این جهت است که خدا میفرماید: آنچه از گرفتاری و پیشامدی به شما رسد، از آن چیزی است که تابوتوان شما بهدست آورده، و [تعداد] بیشماری [از آن را] میبخشد و میگذرد. (شوری/۳۰) تا هنگامیکه؛ به آستان رستاخیز در آمدند، طاعات و عباداتشان بر آنها، سرشار گردد! و دشمنان محمّد (صلی الله علیه و آله) و دشمنان و بدخواهان ما را بنا به فرمانبری و طاعتی که از آنان سر میزند در دنیا پاداش و جزا میدهد! اگرچه طاعتشان بیوزن و بیارزش است! چون خلوصی همراهش نیست. تا هنگامیکه به آستان رستاخیز درآمدند، گناه و کینهی خود [که از محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) و یاران خوب او، در دل داشتند] بر آنان بازگردد! و به خاطر آن، در آتش افکنده شوند». در این هنگام؛ عبداللَّهبنیحیی گفت: «یا امیرمؤمنان (علیه السلام)! بهمن بال و پر دادی و مرا تعلیم فرمودی! پس اگر صلاح بدانی، گناهم را که در این مجلس به آن امتحان شدم به من بشناسان، تا همچنان تکرارش نکنم». فرمود: «لحظهای که نشستی بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نگفتی! نتیجه این شد که به خاطر سهو و نسیانت از آنچه به آن دعوت گشتی و خوانده شدی، خدا به این مصیبت و گرفتاریت، تمحیص و پاکی از گناه قرار داد. آیا ندانستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جانب خدای عزّوجلّ فرمود: «هر اقدام قابل توجّه که در آن، یادی از [بسم اللهِ] نشود، ناقص و بریده است»!؟ گفتم: «آری، پدر و مادرم فدای شما! بعد از این، ترکش نمیکنم». فرمود: «در این صورت از آن، بهرهمند و سعادتمندی».
هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالى عما يصفون (۱۰۰) بديع السماوات و الا رض اءنى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شى ء و هو بكل شى ء عليم (۱۰۱) ذالكم الله ربكم لا إ له إ لا هو خالق كل شى ء فاعبدوه و هو على كل شى ء وكيل (۱۰۲) لا تدركه الا بصار و هو يدرك الا بصار و هو اللطيف الخبير (۱۰۳)
ترجمه : ۱۰۰ - آنان براى خدا شريكهائى از جن قرار دادند در حالى كه خداوند همه آنها را آفريده است ، و براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند، منزه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند. ۱۰۱ - ابداع كننده آسمانها و زمين او است چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد و حال آنكه همسرى نداشته و همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است . ۱۰۲ - (آرى ) چنان است خداوند پروردگار شما، هيچ معبودى جز او نيست آفريدگار همه چيز است ، او را بپرستيد و او حافظ و مدبر همه موجودات است . ۱۰۳ - چشمها او را درك نمى كند ولى او همه چشمها را درك مى كند و او بخشنده (انواع نعمتها و با خبر از ريزهكاريها) و آگاه (از همه چيز) است .
تفسیر خالق همه اشياء او است در اين آيات به گوشه اى از عقائد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است . نخست مى گويد:(آنها شريكهائى براى خداوند از جن قائل شدند) (و جعلو الله شركاء الجن ) در اينكه آيا منظور از جن در اينجا معنى لغوى آن يعنى موجودات ناپيدا و پوشيده از حس انسان است ، يا خصوص طايفه جن كه قرآن كرارا درباره آنها سخن گفته و به زودى به آن اشاره خواهيم كرد؟ مفسران دو احتمال داده اند. بنابر احتمال اول ممكن است آيه اشاره به كسانى باشد كه فرشتگان و يا هر موجود ناپيداى ديگر را مى پرستيدند، ولى بنا بر احتمال دوم ، آيه اشاره به كسانى مى كند كه طايفه جن را شريكهاى خداوند و يا همسران او مى دانستند. كلبى در كتاب الاصنام نقل مى كند كه يكى از طوائف عرب به نام بنومليح كه شعبه اى از قبيله خزاعه بود، جن را ميپرستيدند حتى گفته مى شود كه پرستش و عبادت جن و عقيده به الوهيت آنها در ميان مذاهب خرافى يونان قديم و هند نيز وجود داشته است . و به طورى كه از آيه 158 سوره صافات و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا (ميان خداوند و جن خويشاوندى قائل شدند) استفاده مى شود در ميان عرب كسانى بودند كه يك نوع رابطه خويشاوندى براى جن با خدا قائل بودند، و به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند قريش معتقد بودند كه خداوند با جنيان ازدواج كرده و فرشتگان ثمره اين ازدواجند!. سپس به اين پندار خرافى پاسـخ گفته و مى گويد: (با اينكه خداوند آنها را (يعنى جن را) آفريده است ) (و خلقهم ). يعنى چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.
خرافه ديگر اينكه (آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند) (و خرقوا له بنين و بنات بغير علم ). و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اينگونه عقائد خرافى همان است كه از جمله بغير علم استفاده مى شود، يعنى هيچگونه دليل و نشانه اى براى اين موهومات در دست نداشتند. جالب توجه اينكه خرقوا از ماده (خرق ) (بر وزن غرق ) گرفته شده كه در اصل به معنى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب ، درست نقطه مقابل خلق كه ايجاد چيزى از روى حساب است ، اين دو كلمه (خلق و خرق ) گاهى در مطالب ساختگى و دروغين نيز به كار مى رود، منتها دروغهائى كه حساب شده است و با مطالعه ساخته مى شود، (خلق و اختلاق ) و دروغهاى بى حساب و به اصطلاح شاخدار (خرق و اختراق ) گفته مى شود. يعنى آنها اين دروغها را بدون مطالعه جوانب مطلب و بدون در نظر گرفتن لوازم آن ساختند. اما اينكه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خدا است و ديگر يهود كه عزير را فرزند او مى دانستند. و به طورى كه از آيه 30 سوره توبه اجمالا استفاده مى شود و جمعى از محققين معاصر نيز با مطالعه ريشه هاى مشترك مسيحيت و بودائى مخصوصا در مساله تثليث دريافته اند، اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده ، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است . اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در آيات ديگر مطلب را روشن ساخته و مى گويد: و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: (آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران او قرار دادند) (زخرف آيه 19). و همانطور كه در بالا نيز اشاره كرديم در تفاسير و تواريخ آمده است كه طايفه قريش معتقد بودند فرشتگان ، فرزندانى هستند كه از ازدواج خداوند با جن به وجود آمده اند!: ولى در پايان اين آيه قرآن قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده اى همه اين اباطيل را نفى مى كند و مى گويد: (منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او مى گويند) (سبحانه و تعالى عما يصفون ). در آيه بعد به پاسـخ اين عقائد خرافى پرداخته نخست ميگويد: (خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد) (بديع السماوات و الارض ). آيا هيچكس ديگر چنين كارى را كرده و يا قدرت بر آن را دارد تا شريك او در عبوديت شمرده شود؟ نه ، همه مخلوقند و سر به فرمان او و نيازمند به ذات پاك او.
به علاوه چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد (انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة ). اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اينكه همه مخلوق او هستند، و از همه گذشته ذات مقدس او از عوارض جسمانى پاك و منزه است و داشتن همسر و فرزند، يكى از عوارض روشن جسمانى و مادى است . بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمام آنها تاكيد كرده ، مى گويد: (همه چيز را آفريد و او به هر چيزى دانا است ) (و خلق كل شى ء و هو بكل شى ء عليم ). در سومين آيه مورد بحث پس از ذكر خالقيت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين و منزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هر چيز، چنين نتيجه مى گيرد: (خداوند و پروردگار شما چنين كسى است و چون هيچكس داراى چنين صفات نيست ، هيچكس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار او است و آفريدگار هم او است ، بنابراين معبود هم تنها او مى تواند باشد، پس او را بپرستيد) (ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء فاعبدوه ). و در پايان آيه براى اينكه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونه شرك و به طور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند مى گويد: (حافظ و نگهبان و مدبر همه چيز او است ) (و هو على كل شى ء وكيل ). بنابراين كليد حل مشكلات شما فقط در دست او مى باشد و هيچكس غير از او توانائى بر اين كار ندارد، زيرا غير او همه نيازمندند و چشم بر احسان او دوخته اند با اينحال معنى ندارد كسى مشكلات خود را نزد ديگرى ببرد و حل آن را از او بخواهد. قابل توجه اينكه در اينجا على كل شى ء وكيل گفته شده است نه لكل شى ء وكيل و تفاوت ميان اين دو آشكار است ، چون ذكر كلمه (على ) دليل بر تسلط و نفوذ امر او است ، در حالى كه به كار بردن كلمه لام نشانه تبعيت مى باشد. و به عبارت ديگر تعبير اول به معنى ولايت و حفظ است و تعبير دوم به معنى نمايندگى . در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنين براى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى گويد: (چشمها او را نمى بينند، اما او همه چشمها را ادراك مى كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه كاريها و آگاه از همه چيز است ) مصالح بندگان را مى داند و از نيازهاى آنها با خبر است و به مقتضاى لطفش با آنها رفتار مى كند (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير). در حقيقت كسى كه مى خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات را دارا باشد. به علاوه اين جمله دليل بر آن است كه او با همه موجودات جهان تفاوت دارد، زيرا پاره اى از آنها هم مى بينند و هم ديده مى شوند مانند انسانها، پاره اى نه مى بينند و نه ديده مى شوند، مانند صفات درونى ما، بعضى ديگر ديده مى شوند اما كسى را نمى بينند مانند جمادات ، تنها كسى كه ديده نمى شود اما همه چيز و همه كس را مى بيند ذات پاك او است . در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد. ۱ - چشمها، خدا را نمى بيند. دلائل عقلى گواهى مى دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجسام يا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمى باشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديده شود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينها است ، او وجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است ، زيرا در جهان ماده همه چيز محدود است . در بسيارى از آيات قرآن از جمله آياتى كه در مورد بنى اسرائيل و تقاضاى رؤيت خداوند سخن مى گويد با صراحت كامل ، نفى امكان رؤ يت از خداوند شده است (به طورى كه شرح آن در تفسير آيه 143 سوره اعراف بخواست خدا خواهد آمد). عجيب اين است كه بسيارى از اهل تسنن معتقدند كه خداوند اگر در اين جهان ديده نشود در عالم قيامت ديده مى شود! و به گفته نويسنده تفسير المنار هذا مذاهب اهل السنة و العلم بالحديث : (اين عقيده اهل سنت و دانشمندان حديث است و عجيبتر اينكه حتى محققان معاصر و به اصطلاح روشنفكران آنها نيز تمايل به اين موضوع نشان مى دهند و حتى گاهى سرسختانه روى آن ايستادگى مى كنند!)
در حالى كه بطلان اين عقيده به حدى روشن است كه نياز به بحث ندارد، زيرا دنيا و آخرت (با توجه به معاد جسمانى ) هيچ تفاوتى در اين مساله نخواهد داشت ، آيا خداوند كه وجودى ما فوق ماده است در قيامت تبديل به يك وجود مادى مى شود و از آن مقام نامحدودى به محدودى خواهد گرائيد، آيا او در آن روز تبديل به جسم و يا عوارض جسم مى شود؟ و آيا دلائل عقلى بر عدم امكان رؤ يت خدا هيچگونه تفاوتى ميان دنيا و آخرت مى گذارد؟ با اينكه داورى عقل در اين زمينه تغييرناپذير است . و اين عذر كه بعضى از آنها براى خود آورده اند كه ممكن است در جهان ديگر انسان درك و ديد ديگرى پيدا كند، عذرى است كاملا غير موجه ، زيرا اگر منظور از اين درك و ديد، درك و ديد فكرى و عقلانى است كه در اين جهان نيز وجود دارد، و ما با چشم دل و نيروى عقل جمال خدا را مشاهده مى كنيم و اگر منظور، چيزى است كه با آن جسم را مى توان ديد، چنين چيزى در مورد خداوند محال است خواه در اين دنيا باشد، خواه در جهانى ديگر، بنابراين گفتار مزبور كه انسان در اين جهان خدا را نمى بيند ولى مؤ منان در قيامت خدا را مى بينند، يك سخن غير منطقى و غير قابل قبول است . تنها چيزى كه سبب شده آنها غالبا از اين عقيده ، دفاع كنند اين است كه در پاره اى از احاديث كه در كتب معروف آنها نقل شده امكان رؤ يت خداوند در قيامت آمده است ، ولى آيا بهتر اين نيست كه باطل بودن اين موضوع را به حكم عقل دليل بر مجعول بودن آن روايات و بى اعتبار بودن كتابهائى كه اين گونه روايات در آنها آمده است ، بدانيم مگر اينكه اين روايات را به معنى مشاهده با چشم دل تفسير كنيم ؟. آيا صحيح است از حكم خرد و عقل به خاطر چنين احاديثى وداع كنيم و اگر در بعضى از آيات قرآن تعبيراتى وجود دارد كه در ابتداى نظر مساله رؤ يت خداوند را مى رساند مانند (وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة ): صورتهائى در آن روز پرطراوت است و به سوى پروردگارش مى نگرد اين تعبيرات مانند يدالله فوق ايديهم : (دست خدا بالاى دست آنها است ) مى باشد كه جنبه كنايه دارد زيرا مى دانيم هيچگاه آيه اى از قرآن بر خلاف حكم و فرمان خرد نخواهد بود. جالب اينكه در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) شديدا اين عقيده خرافى نفى شده و با تعبيرات كوبنده اى از معتقدين آن انتقاد گرديده است از جمله اينكه يكى از ياران معروف امام صادق (عليه السلام ) به نام هشام مى گويد: نزد امام صادق (عليه السلام ) بودم كه معاويه بن وهب (يكى ديگر از دوستان آن حضرت ) وارد شد و گفت : اى فرزند پيامبر چه مى گوئى در مورد خبرى كه درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد شده كه او خداوند را ديد؟ به چه صورت ديد؟! و همچنين در خبر ديگرى كه از آن حضرت نقل شده كه مؤ منان در بهشت پروردگار خود را مى بينند، به چه شكل خواهند ديد؟امام صادق (عليه السلام ) تبسم (تلخى ) كرد و فرمود: اى معاوية بن وهب ! چقدر زشت است كه انسان هفتاد، هشتاد سال عمر كند، در ملك خدا زندگى نمايد و نعمت او را بخورد، اما او را درست نشناسد، اى معاويه ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز خداوند را با اين چشم مشاهد نكرد، مشاهده بر دو گونه است مشاهده با چشم دل و مشاهده با چشم ظاهر، هر كس مشاهده با چشم دل را بگويد درست گفته و هر كس مشاهده با چشم ظاهر را بگويد دروغ گفته و به خدا و آيات او كافر شده است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هر كس خدا را شبيه خلق بداند كافر است . و در روايت ديگرى كه در كتاب توحيد صدوق از اسماعيل بن فضل نقل شده مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيا خدا در قيامت ديده مى شود؟ فرمود: منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است ... ان الابصار لا تدرك الا ماله لون و الكيفية والله خالق الالوان و الكيفيات : (چشمها نمى بيند جز چيزهائى را كه رنگ و كيفيتى دارند در حالى كه خداوند آفريننده رنگها و كيفيتها است )
جالب اينكه در اين حديث مخصوصا روى كلمه (لون ) (رنگ ) تكيه شده و امروز اين مطلب بر ما روشن است كه خود جسم هرگز ديده نمى شود، بلكه همواره رنگ آن ديده مى شود، و اگر جسمى هيچگونه رنگ نداشته باشد هرگز ديده نخواهد شد. (در جلد اول تفسير نمونه صفحه 156 ذيل آيه 46 سوره بقره نيز بحثى در اين زمينه كرده ايم ). ۲- خالقيت خداوند نسبت بهمه چيز بعضى از مفسران اهل تسنن كه از نظر عقيده ، تابع مذهب جبر هستند با آيه فوق كه خالقيت خدا را به همه چيز بيان مى كند براى مسلك جبر استدلال كرده اند، مى گويند: اعمال و افعال ما نيز از اشياء اين جهان است ، زيرا شى ء به هر گونه موجودى گفته مى شود، خواه مادى يا غير مادى ، خواه ذات يا صفات ، بنابراين هنگامى كه مى گوئيم خداوند آفريننده همه چيز است ، بايد بپذيريم كه آفريننده افعال ما نيز هست و اين جز جبر نخواهد بود. ولى طرفداران آزادى اراده و اختيار پاسـخ روشنى براى اينگونه استدلالها دارند و آن اينكه خالقيت خداوند حتى نسبت به افعال ما منافاتى با اختيار ما ندارد، زيرا افعال ما را مى توان به ما نسبت داد و هم به خدا، اگر به خدا نسبت دهيم به خاطر آن است كه همه مقدمات آن را او در اختيار ما گذاشته است ، او است كه به ما قدرت و نيرو و اراده و اختيار داده است ، بنابراين چون همه مقدمات از او است مى توان اعمال ما را به او نسبت داد و او را خالق آنها دانست ولى از اين نظر كه تصميم نهائى با ما است مائيم كه از قدرت و اختيار خدا داد استفاده كرده و يكى از دو طرف فعل يا ترك را انتخاب مى كنيم ، از اين جهت ، افعال به ما نسبت داده مى شود و ما در مقابل آنها مسئول هستيم . و به تعبير فلسفى در اينجا دو خالق و دو علت در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول يكديگرند، وجود دو علت تامه در عرض هم معنى ندارد، اما اگر طولى باشند هيچ مانعى نخواهد داشت ، و از آنجا كه افعال ما لازمه مقدماتى است كه خدا به ما داده است ، اين لوازم را مى توان به او نيز نسبت داد و هم به كسى كه افعال را انجام داده است . اين سخن درست به آن مى ماند كه شخصى براى آزمودن كاركنان خود آنها را در كار خويش آزاد بگذارد و اختيار تمام به آنها بدهد و تمام مقدمات كار را فراهم سازد، بديهى است كارهائى كه آنها انجام مى دهند از يك نظر كار رئيس آنها محسوب مى شود ولى اين موضوع سلب آزادى و اختيار را از كارمندان نمى كند، بلكه آنها در برابر كار خويش مسئولند. درباره عقيده جبر و اختيار به خواست پروردگار مشروحا در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد. ۳ - بديع يعنى چه ؟ همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، كلمه بديع به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است ، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است . در اينجا بعضى ايراد مى كنند كه چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد ما در ذيل آيه 117 سوره بقره (جلد اول تفسير نمونه صفحه 300) مشروحا در پاسـخ اين ايراد بحث كرده ايم و خلاصه آن اين است : اينكه مى گوئيم خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد مفهومش اين نيست كه عدم ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است ، مثل اينكه مى گوئيم نجار، ميز را از چوب ساخته است ، چنين چيزى مسلما محال است ، زيرا (عدم ) نمى تواند ماده وجود باشد.
بلكه منظور اين است موجودات اين جهان قبلا نبوده اند، سپس به وجود آمده اند اين موضوع هيچگونه اشكالى ندارد و مثالهائى براى آن در جلد اول زده ايم و در اينجا اضافه مى كنيم كه ما در محيط ذهن و فكر خود مى توانيم موجوداتى پديد آوريم كه قبلا به هيچوجه در ذهن ما نبوده اند، شك نيست كه اين موجودات ذهنى براى خود يكنوع وجود و هستى دارند، اگر چه همانند وجود خارجى نيستند، ولى بالاخره در افق ذهن ما وجود دارند، اگر وجود چيزى بعد از عدم محال باشد چه تفاوتى ميان وجود ذهنى و وجود خارجى است ، بنابراين همانطور كه ما در ذهن خود وجودهائى مى آفرينيم كه قبلا نبوده است ، خداوند هم در عالم خارج چنين كارى را مى كند، كمى دقت درباره اين مثال و يا مثالهائى كه در جلد اول زده ايم مى تواند اين مشكل را حل كند. ۴- لطيف ، يعنى چه ؟ در آيات فوق يكى از اوصاف خداوند، لطيف ذكر شده و آن از ماده لطف است هنگامى كه درباره اجسام به كار رود به معنى سبكى در مقابل سنگينى و هنگامى در باره حركات (حركت لطيفه ) به كار رود به معنى يك حركت كوچك و زودگذر و گاهى در مورد موجودات و كارهاى بسيار دقيق و باريك كه با حس قابل درك نيستند گفته مى شود، و اگر خدا را به عنوان لطيف توصيف مى كنيم نيز به همين معنى است ، يعنى او خالق اشياى ناپيدا و داراى افعالى است كه از محيط قدرت استماع بيرون است ، بسيار باريك بين و فوق العاده دقيق مى باشد. حديث جالبى در اين زمينه از فتح بن يزيد جرجانى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده يك معجزه علمى محسوب مى شود، حديث چنين است كه امام مى فرمايد: اينكه مى گوئيم خداوند لطيف است به خاطر آن است كه مخلوقات لطيف آفريده و به خاطر اين است كه از اشياء لطيف و ظريف و ناپيدا آگاه است ، آيا آثار صنع او را در گياهان لطيف و غير لطيف نمى بينى ؟ و همچنين در مخلوقات و حيوانات كوچك و حشرات ريز و چيزهائى كه از آن هم كوچكتر است ، موجوداتى كه به چشم هرگز نمى گنجند، و از بس كوچكند و نر و ماده و تازه و كهنه آنها نيز شناخته نمى شود، هنگامى كه اين گونه موضوعات را مشاهده مى كنيم ... و آنچه در اقيانوسها و درون پوست درختان و بيابانها و صحراها وجود دارد به نظر مى آوريم ... و اينكه موجوداتى هستند كه هرگز چشم ما آنها را نمى بيند، و با دست خود نيز نمى توانيم آنها را لمس كنيم ، از همه اينها مى فهميم كه آفريننده آنها، لطيف است حديث فوق كه اشاره به ميكربها و حيوانات ذره بينى است و قرنها قبل از تولد پاستور بيان شده تفسير لطيف را روشن مى سازد اين احتمال نيز در تفسير اين كلمه وجود دارد كه منظور از لطيف بودن خداوند آن است كه ذات پاك او چنان است كه هرگز با احساس كسى درك نمى شود، بنابراين او لطيف است زيرا هيچ كس از ذات او آگاه نيست ، و خبير است چون از همه چيز آگاه است . اين معنى نيز در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام ) به آن اشاره شده است و بايد توجه داشت كه هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه اراده شده باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مبارکه انعام آیات ۱۰۴ تا ۱۰۷
قد جاءكم بصائر من ربكم فمن اءبصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما اءنا عليكم بحفيظ (۱۰۴) و كذلك نصرف الايات و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون (۱۰۵) اتبع ما اءوحى إ ليك من ربك لا إ له إ لا هو و اءعرض عن المشركين (۱۰۶) و لو شاء الله ما اءشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما اءنت عليهم بوكيل (۱۰۷)
ترجمه : ۱۰۴ - دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، كسى كه (بوسيله آن حق را) ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست ، و من شما را اجبار نميكنم . ۱۰۵ - و اين چنين آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مى داريم بگذار آنها بگويند تو درس خوانده اى (و آنها را از دگرى آموخته اى ) هدف ما اين است كه آنرا براى كسانى كه علم و آگاهى دارند روشن سازيم . ۱۰۶ - از آنچه از طرف پروردگارت بر تو وحى شده پيروى كن ، هيچ معبودى جز او نيست ، و از مشركان روى بگردان . ۱۰۷ - اگر خدا مى خواست (همه به اجبار ايمان مى آوردند و هيچ يك ) مشرك نمى شدند و ما تو را مسئول (اعمال ) آنها قرار نداديم و وظيفه ندارى آنها را مجبور (به ايمان ) سازى .
تفسیر وظيفه تو اجبار كردن نيست اين آيات در حقيقت يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته است . نخست مى گويد: دلائل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هر گونه شرك كه مايه بصيرت و بينائى است براى شما آمد (قد جائكم بصائر من ربكم ). بصائر جمع بصيرة از ماده بصر به معنى ديدن است ، ولى معمولا در بينش فكرى و عقلانى به كار برده مى شود، و گاهى به تمام امورى كه باعث درك و فهم مطلب است ، اطلاق مى گردد، و در آيه فوق به معنى دليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلائلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسى گفته شد در بر مى گيرد بلكه مجموع قرآن در آن داخل است . سپس براى اينكه روشن سازد اين دلائل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى سازد و جنبه منطقى دارد، مى گويد: آنهائى كه به وسيله اين دلائل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته اند، و آنها كه همچون نابينايان از مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خود عمل كرده اند (فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها). و در پايان آيه از زبان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: من نگاهبان و حافظ شما نيستم (و ما انا عليكم بحفيظ). در اينكه منظور از اين جمله چيست ، مفسران دو احتمال داده اند، نخست اينكه من حافظ اعمال و مراقب و مسئول كارهاى شما نيستم ، بلكه خداوند همه را نگاهدارى مى كند و پاداش و كيفر هر كس را خواهد داد، وظيفه من تنها ابلاغ رسالت و تلاش و كوشش هر چه بيشتر در راه هدايت مردم است . ديگر اينكه : من مامور و نگاهبان شما نيستيم ، كه با جبر و زور شما را به ايمان دعوت كنم ، بلكه تنها وظيفه من بيان منطقى حقايق است و تصميم نهائى با خود شما است . و مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه ، اراده شود. در آيه بعد براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهائى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است ، مى گويد: اين چنين ما آيات و دلائل را در شكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف بيان كرديم (و كذلك نصرف الايات ). ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچگونه دليل ، گفتند اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفته اى (و ليقولوا درست ). ولى جمع ديگرى كه آمادگى پذيرش حق را دارند، و صاحب بصيرتند و عالم و آگاهند، بوسيله آن چهره حقيقت را مى بينند و مى پذيرند (ولنبينه لقوم يعلمون ). تهمت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نظر فراگيرى تعليماتش از يهود و نصارى ، مطلبى است كه بارها از طرف مشركان عنوان شد و هنوز هم مخالفان لجوج آن را تعقيب مى كنند: در حالى كه اصولا در محيط جزيره عربستان ، درس و مكتب و علمى نبود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را فرا گيرد، و مسافرتهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خارج شبه جزيره به قدرى كوتاه بود كه جاى اين گونه احتمال ندارد معلومات يهود و مسيحيان ساكن محيط حجاز نيز به قدرى ناچيز و آميخته با خرافات بود كه اصلا قابل مقايسه با قرآن و تعليمات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 103 سوره نحل به خواست خدا خاطر نشان خواهيم ساخت . سپس وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر لجاجتها و كينه توزيها و تهمتهاى مخالفان ، مشخص ساخته ، مى گويد: وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى شود، پيروى كنى ، خدائى كه هيچ معبودى جز او نيست (اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الاهو). و نيز وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنا نكنى (و اعرض عن المشركين ). در حقيقت اين آيه يكنوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، كه در برابر اينگونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستى حاصل نشود.
از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه جمله و اعرض عن المشركين (از مشركان روى بگردان و به آنها اعتنا نكن ) هيچگونه منافاتى با دستور دعوت آنها به سوى اسلام و يا جهاد در برابر آنان ندارد، بلكه منظور اين است كه به سخنان بى اساس و تهمتهاى آنها، اعتنا نكند و در راه خويش ، ثابت قدم بماند. در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوند نمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ايمان سازد و اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچكس مشرك نميشد (و لوشاء الله ما اشركوا) و نيز تاكيد مى كند تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنها به ايمان ، مبعوث نشده اى (و ما جعلناك عليهم حفيظا). همانطور كه تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار به كار خير دعوت كنى (و ما انت عليهم بوكيل ). تفاوت حفيظ و وكيل در اين است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبت كرده و او را از زيان و ضرر حفظ مى كند، اما وكيل به كسى مى گويند كه براى جلب منافع براى كسى تلاش و كوشش مى نمايد. شايد نياز به تذكر ندارد كه نفى اين دو صفت (حفيظ و وكيل ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به معنى نفى اجبار كردن بر دفع زيان يا جلب منفعت است و گر نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق تبليغ و دعوت به كارهاى خير و ترك كارهاى شر اين دو وظيفه را در مورد آنها به صورت اختيارى انجام مى دهد. لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند. قرآن بارها در آيات مختلف روى اين حقيقت تاكيد كرده و بيگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال كليسا در قرون وسطى و محكمه تفتيش عقائد و امثال آن اعلام مى دارد. و بخواست خدا در آغاز سوره برائة علل سخت گيرى اسلام در برابر مشركان مورد بحث قرار مى گيرد.
امام علی عليه السلام: اَلرُّكُونُ إِلَى اَلدُّنْيَا مَعَ مَا يُعَايَنُ مِنْ غِيَرِها جَهْلٌ دل بستگى به دنيا، با وجود مشاهده دگرگونى هاى آن، نادانى است غررالحكم، ح 1979
اگر ملّت ایران بخواهد به آن هدفها برسد، بخواهد این راه را ادامه بدهد، باید راه امام بزرگوار را درست بشناسد، اصول او را درست بشناسد، نگذارد شخصیّت امام را تحریف کنند، که تحریف شخصیّت امام، تحریف راه امام و منحرف کردن مسیر صراط مستقیم ملّت ایران است. اگر راه امام را گم کنیم یا فراموش کنیم یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم، ملّت ایران سیلی خواهد خورد ...
*************
حضرت آیت الله امام خامنه ای:
حالا یکی از برادرها گفت رفراندوم؛ اینجوری گفتند که اگر چنانچه شما از اوّل در همهی مسائلی که پیش میآمد رفراندوم میکردید، حالا آن حسّاسیّت روی رفراندوم وجود نداشت. کجای دنیا این کار را میکنند؟ مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همهی مردمی که در رفراندوم باید شرکت کنند و شرکت میکنند، امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ این چه حرفی است؟ چطور میشود رفراندوم کرد، در مسائلی که تبلیغات میشود کرد، از همه طرف حرف میشود زد؟ اصلاً یک کشور را شش ماه درگیر بحث و جدل و گفتگو و دوقطبیسازی میکنند برای اینکه یک مسئلهای رفراندوم بشود. در همهی مسائل رفراندوم بکنیم؟ یعنی قضایا اینجوری نیست که آدم اینجور ساده از رویشان [عبور کند].
* مثلا در دعای ندبه وقتی شروع به بیان و شمارش صفات آن بزرگوار میکنیم، این است: «این المعد لقطع دابر الظلمه، این المنتظر لاقامه الامت و العوج، این المرتجی لازاله الجور و العدوان»؛ یعنی دل بشریت میتپد تا آن نجاتبخش بیاید و ستم را ریشهکن کند؛ بنای ظلم را - که در تاریخ بشر، از زمانهای گذشته همواره وجود داشته و امروز هم با شدت وجود دارد - ویران کند و ستمگران را سر جای خود بنشاند. این اولین درخواست منتظران مهدی موعود از ظهور آن بزرگوار است.
* یا در زیارت آل یاسین وقتی خصوصیات آن بزرگوار را ذکر میکنید، یکی از برجستهترین آنها این است که «الذی یملا الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما». انتظار این است که او همهی عالم - نه یک نقطه - را سرشار از عدالت کند و قسط را در همه جا مستقر نماید.۸۱/۷/۳۰
2- 1. مقبوله عمر بن حنظله: امام صادق علیه السّلام می فرماید: «من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا، فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته حاکما علیکم فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکمنا و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ علی الله و هو علی حد الشرک به»[14]؛ «هرکس از شما که راوی حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و صاحب نظر باشد و احکام ما را بشناسد و او را به عنوان داور بپذیرد، همانا من او را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه حکمی کرد و از او قبول نکردند، حکم ما را سبک شمرده و ما را رد کرده اند و آن کس که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و رد کردن خدا، در حد شرک به خدای متعال است».
2- 2. صحیحه ابی خدیجه (سالم بن مکرّم): امام صادق علیه السّلام فرمود: «ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضائنا (قضایانا)، فاجعلوه بینکم قاضیا فانّی قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه»[15]؛ «زنهار که مسائل اختلافی خود را نزد اهل جور (کسانی که جایگاه عدالت را به ناحق اشغال کرده اند) نبرید؛ بلکه از میان خود کسی را که از روش حکومت و دادرسی ما آگاه باشد، برای قضاوت برگزینید. من چنین کسی را بدین مقام منصوب کرده ام؛ پس داوری را به نزد او برید».
2- 3. روایت امام حسین علیه السّلام؛ «... مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله و الامناء علی حلاله و حرامه»؛[16] «مجاری امور و احکام به دست علمای ربانی است که امین بر حلال و حرام خدا هستند».
2- 4. روایت شیخ صدوق از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله؛ وی از قول آن حضرت آورده است:
«اللهم ارحم خلفائی. قیل: یا رسول الله و من خلفائک؟ قال: الذین یأتون بعدی و یروون منّی حدیثی و سنّتی...»[17]؛ «خدایا! بر جانشینان من رحمت فرست، پرسیدند: ای رسول خدا! جانشینان شما کیانند؟ فرمود: آنان که بعد از من می آیند و حدیث و سنت مرا نقل می کنند».
2- 5. توقیع شریف امام زمان (عج)؛ حضرت ولی عصر (عج) در پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب این توقیع را صادر فرمود: «امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فأنّهم حجّتی علیکم و انا حجّة الله علیهم»[18]؛ «در رخدادهایی که اتفاق می افتد، به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم».
حضرت امام خمینی(رحمةالله علیه) پس از پیروزی انقلاب و رأی به جمهوری اسلامی از سوی مردم در گفتاری به تبیین اهمیت ولایت فقیه پرداخت. ایشان در پاسخ به افرادی که مخالف قانونی شدن ولایت فقیه در کشور بودند و آن را مایه تباهی اسلام میدانستند، میگوید: «تکذیب ولایت فقیه، تکذیب معصومین و تکذیب اسلام است.»
امام خمینی اصرار دارد که این افراد به رأی و خواست اکثریت مردم بها دهند و در کار مجلس خبرگان اخلال وارد نکنند تا پیش مردم مفتضح نشوند.
هرگونه تبلیغ درصورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان مهدی فاطمه و سلامتی نائبشان امام خامنهای، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها و ائمه اطهار علیهم السلام و ارواح طیبه شهدا صلوات
امام صادق علیه السّلام می فرماید:«اولین کسی که قبر او شکافته می شود و به سوی دنیا باز می گردد، حسین بن علی علیه السّلام است.»
و در جای دیگر می فرماید: «نخستین فردی که به دنیا باز می گردد، حسین بن علی است پس حکومت می کند تا وقتی که در اثر پیری ابروان او بر چشمانش می افتد.» که اشاره به طولانی بودن حکومت امام حسین علیه السلام در عصر رجعت است.
جابر نیز از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا، پیش از شهادتشان، به تفصیل درمورد رجعت خود و یاران خود سخنانى فرمودند:
«بشارت باد شما را به خدا قسم اگر این قوم ما را بکشند، ما نخستین کسانی هستیم که نزد پیامبرمان باز می گردیم و تا مدتی که خدا بخواهد توقف خواهیم کرد، آنگاه من اولین کسی هستم که قبرش شکافته می شود و ناگهان از قبر خارج می شوم، درحالیکه امیرالمؤمنین علیه السلام هم نیز از قبرش خارج شده و مهدی (عج) ما نیز قیام نموده است.»
در این روایت، رجعت امام حسین و امیرالمؤمنین علیهما السّلام همزمان با قیام حضرت مهدی (عج) بیان شده است.
در روایت دیگر امام صادق علیه السّلام می فرماید: «امام حسین علیه السّلام همراه با شهدای کربلا و هفتاد پیامبر، بازگشت می نماید، رو می آورند به سوی دنیا..
امام حسین علیه السلام همراه با کسانی که با وی به شهادت رسیده بودند و همراهی می کنند ایشان را هفتاد پیامبری که با موسی بن عمران علیه السلام مبعوث شدند. آن وقت حضرت قائم (عج) انگشتر مبارکشان رابه ایشان می سپارند.»
منابع:بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۶۱، حدیث ۵۲
معجم احادیث المهدی، ج ۳، ص ۸۹
#محرمالحرام
#سیدالشهداء
#رجعت
منبع (ادامه ...):
ble.ir/masjedf
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان مهدی فاطمه و سلامتی نائبشان امام خامنهای و هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام ارواح طیبه شهدا صلوات
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
حقّ تقوا
امام علی علیه السلام فرمودند: مافاتَ الْیَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زیا دَتُهُ، وَ ما فاتَ اَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ یُرْجَ الْیَوْمَ رَجْعَتُهُ. اَلرَّجاءُ مَعَ الْجائى وَ الْیَأْسُ مَعَ الْماضى، فَـ(اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه وَ لاتَمُوتُنَّ اِلاّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(1))؛ آنچه امروز از بهره دنیا کم شده ممکن است فردا اضافه گردد، ولى آنچه دیروز از عمر گذشته، امروز امید بازگشتن آن نیست. امید به آینده است و نومیدى از گذشته! پس آن گونه که شایسته است از خدا بترسید و نمیرید مگر این که مسلمان باشید.
نهج البلاغه، خطبه 114.
شرح حدیث:
حضرت در روایت فوق ابتدا یکى از ضعف هاى اجتماعى را مطرح مى کند، و آن این که: مردم نسبت به از دست دادن امکانات مادّى، که قابل جبران است، حسّاس هستند و بر آن افسوس مى خورند، امّا در مورد هدر رفتن سرمایه عمرشان، که قابل جبران نیست، حسّاسیّتى ندارند. در حالى که به مقتضى عقل، انسان نسبت به آنچه گذشته و قابل بازگشت نیست باید افسوس بخورد و درسى از گذشته بگیرد و قدر باقى مانده عمرش را بداند و زاد و توشه اى مهیّا سازد.
حضرت سپس به آیه 102 سوره آل عمران استدلال مى کند و به مردم سفارش مى نماید که «حقّ تقوى» را مراعات نموده، سعى کنند عاقبت به خیر شوند و با اسلام بمیرند.
سؤال: امام (علیه السلام) مى فرماید: حق تقوى را به جا آورید، حق تقوى چیست؟
پاسخ: در این مورد بین مفسّران قرآن اختلاف است، ولى آنچه مسلّم است این که حقّ تقوى یک مرتبه عالى از تقوى است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) حق تقوى چنین بیان شده است:
«اَنْ یُطاعَ فَلا یُعْصى وَ یُذْکَرَ فَلا یُنْسى وَ یُشْکَرَ فَلا یُکْفَرْ؛ حق تقوى و پرهیزکارى این است که پیوسته اطاعت فرمان خداوند کنى و هیچ گاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى و او را فراموش نکنى، و در برابر نعمت هاى او شکرگزار باشى و کفران نعمت ننمایى»(2).
سه نکته به عنوان «حق تقوى» در روایت امام صادق (علیه السلام) بیان شده است، که مهم تر از همه مسأله ذکر و یاد خدا است. ذکر خدا سرچشمه بسیارى از فضایل اخلاقى و موجب تربیت نفوس است. بدون شک به یاد خدا بودن ارتباطى تنگاتنگ با اطاعت خدا دارد، بلکه تمام مباحث تقوى پیوندى با معرفة الله دارد و هر قدر معرفة الله بالاتر رود و انسان بیش تر به یاد خدا باشد، تقواى او بیش تر مى شود.
بنابراین تقوى میوه درخت معرفة الله است، اگر من واقعاً معتقد باشم که خداوند از رگ گردن به من نزدیک تر است و همه جا حاضر و ناظر اعمال من مى باشد و به تفکّرات و تخیّلات و ذهنیّات من آگاه است، مرتکب گناه و خطا نخواهم شد. اگر معتقد باشیم عزّت و ذلّت به دست اوست، هرگز عزّت و ذلّت خود را در دست دیگران نمى دانیم.
پینوشتها: 1. سوره آل عمران، آیه 102. 2. مجمع البیان، جلد اوّل، صفحه 482.
منبع: 110 سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، آیت الله العظمى مکارم شیرازى دام ظله، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى، قم: انتشارات مدرسه امام علی بن ابیطالب علیه السلام، 1384.
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
دام هاى فریبنده دنیا امام علی علیه السلام فرمودند: رَحِمَ اللهُ امْرَءً غالَبَ الْهَوى، وَ اَفْلَتَ مِنْ حَبائِلِ الدُّنْیا؛ رحمت خداوند بر انسانى که بر هواى نفس پیروز گردد و از دامهاى دنیا خویش را نجات دهد. میزان الحکمه، باب 4042، حدیث 21157، (جلد 10، صفحه 384).
شرح حدیث: مفهوم مقابله و جهاد با نفس، جنگ میان حقیقت انسان و هواى نفس است؛ در یک سوى هوس هاى سرکش قرار دارد و در سوى دیگر واقعیّت انسان. حضرت على (علیه السلام) براى انسانى که با هواى نفس مى جنگد دعا مى کند. و سپس به دام هاى دنیا اشاره مى نماید و مردم را از آن دام هاى به ظاهر زیبا و فریبنده، برحذر مى دارد.
ویژگى هاى دام دام داراى ویژگى هایى است:
1ـ یکى از ویژگى هاى دام مخفى بودن آن است تا جلب توجّه نکند و شکار بدون توجّه و بر اثر غفلت اسیر آن گردد.
2ـ ویژگى دیگر دام، این است که محکم باشد و شکار پس از گرفتارى در آن، نتواند خود را برهاند و فرار کند.
دام هاى دنیا نیز این خصوصیّات را دارد، یکى از دام هاى دنیا حُبّ مقام است که از اوّل بچگى تا آخرین لحظات عمر، در دل انسان ها وجود دارد(1). هر چیزى دوران خاصّى دارد، ولى علاقه به مقام در سراسر عمر انسان، همراه اوست. و گاهى از اوقات این دام مخفى است; در لباس خدمت به همنوعان، خدمت به انقلاب و دین، احساس مسؤولیّت شرعى و مانند آن خود را پنهان مى کند. دانه هایى هم در اطرافش ریخته شده که جلب توجّه مى کند; استفاده از نعمت هاى الهى، ضرورت هاى زندگى، حفظ آبرو، امکانات بیش تر، آرامش روح، تفریح بهتر و مانند آن، دانه هایى است که اطراف آن ریخته شده است. و عجیب این که این دام بسیار محکم است و رهایى از آن براى گرفتارانش بسیار مشکل.
یکى از دام ها عبادت بى تفکّر است، در این نوع از عبادت آهسته آهسته ریا شروع مى شود و کم کم منتهى به عُجب مى شود، چنین شخصى خود را از همه بهتر و سرآمد امّت و شفیع یوم المحشر تصوّر مى کند! کار به این جا ختم نمى شود، بلکه آن قدر عقل او اسیر مى گردد و هوى و هوس امیر، که از خداوند هم طلب کار مى شود! باید این دام ها را به خوبى شناسایى نمود و از گرفتار شدن در آن پرهیز کرد. و اگر خداى ناکرده گرفتار شده ایم، هر چه سریع تر به فکر رهایى از آن باشیم، که هر چه زمان بگذرد آزادى از این دام مشکل تر مى شود.
پی نوشت: 1. در عبارتى مى خوانیم: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدّیقینَ حُبُّ الْجاهِ; آخرین چیزى که از دل انسان هاى راستین خارج مى شود جاه طلبى است». (اخلاق در قرآن، جلد 3، صفحه 30).
منبع: 110 سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، آیت الله العظمى مکارم شیرازى دام ظله، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى، قم: انتشارات مدرسه امام علی بن ابیطالب علیه السلام، 1384.
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
دنیا و آخرت از منظر امام علی علیه السلام امام علی علیه السلام فرمودند: ما بَعُدَ کائِنٌ وَ ما قَرُبَ بائِنٌ؛ آنچه خواهد آمد دور نیست و آنچه جدا شدنى است نزدیک نمى باشد. بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419.
شرح حدیث: این حدیث در واقع اشاره به دنیا و آخرت دارد; «آخرت» «کائن» است، یعنى خواهد آمد; بنابراین آنچه خواهد آمد بعید و دور از دسترس نمى باشد. امّا «دنیا» به هر حال جدا مى شود و «بائن» است و آنچه جدا شدنى است نزدیک نیست. خلاصه دنیایى که ظاهراً نزدیک است، دور است و جدا شدنى! امّا آخرتى که ظاهراً دور است، نزدیک است و جاودانه!
تعبیراتى که در مورد دنیا و آخرت در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) آمده، فراوان است و علّت اصرار زیاد روى این مسأله، غفلتى است که متأسّفانه بر ما انسان ها عارض مى گردد.
متأسّفانه منطق برخى از مردم، همانند منطق عمر بن سعد ـ لعنة الله علیه ـ است، آن ها مى گویند: «دنیا نقد است و آخرت نسیه، نقد را نباید به خاطر نسیه رها کرد!»(1).
دنیا نقد و آخرت نسیه است و انسان عاقل نقد را به نسیه نمى فروشد!» (منهاج الدموع، صفحه 291).
در حالى که نه دنیا نقد است و نه آخرت نسیه; بالاترین مقام ها و موقعیّت ها با یک چشم بر هم زدن از بین مى رود. این چه نقد بى ارزش و ناپایدارى است!
در روایت است که «وقتى اهل آخرت به دنیا نگاه مى کنند، تمام عمر دنیا در نظر آن ها به اندازه لحظه دوشیدن شیر از یک شتر بیش تر طول نمى کشد». امّا آخرت جاویدان است و ما باید این حقیقت را قبول کنیم و بدان ایمان بیاوریم و آثار ایمان به آن در اعمال و گفتار و اعتقادات ما ظاهر و آشکار گردد. همان گونه که اگر چراغى در خانه اى روشن شود، نور از تمام منافذ آن خانه به بیرون پرتوافشانى مى کند.
پی نوشت: 1. هنگامى که «ابن زیاد» از «عمر بن سعد» خواست که به جنگ امام حسین (علیه السلام) برود، عمر مهلت خواست که یک شب در این مورد فکر کند، او در آن شب اشعارى در مورد حیرت و سرگردانى خود گفت، که یک بیت آن چنین است: الا انما الدنیا لخیر معجل و ما عاقل باع الوجود بدین
منبع: 110 سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، آیت الله العظمى مکارم شیرازى دام ظله، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى، قم: انتشارات مدرسه امام علی بن ابیطالب علیه السلام، 1384.
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم,
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
سوره مبارکه انبیاء آیه ۱۰۵
تفسیر صفحۀ ۵ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیۀ ۲۵:
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ» و کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، مژده بده که برایشان باغهایی است که نهرها از پای (درختان) آن جاری است، هر گاه میوههای از آن (باغها) به آنان روزی شود، گویند: این همان است که قبلًا نیز روزی ما بوده، درحالیکه همانند آن نعمتها به ایشان داده شده است (نه خود آنها) و برای آنان در بهشت همسرانی پاک و پاکیزه است و در آنجا جاودانهاند. نکتههای سورۀ بقره - آیۀ ۲۵:
شاید مراد از «مُتَشابِهاً» این باشد که بهشتیان در نگاه اوّل، میوهها را مانند میوههای دنیوی میبینند و میگویند: شبیه همان است که در دنیا خورده بودیم، لکن بعد از خوردن میفهمند که طعم و لذّت تازهای دارد. و شاید مراد این باشد که میوههایی به آنان داده میشود که همه از نظر خوبی و زیبایی و خوشعطری یکسان هستند و مانند میوههای دنیا درجه یک، دو و سه ندارد.
در قرآن، معمولًا ایمان و عمل صالح در کنار هم مطرح شده است؛ ولی ایمان بر عمل صالح مقدم قرار گرفته است.
آری، اگر اتاقی از درون نورانی شد، شعاع این نور از روزنه و پنجرهها بیرون خواهد زد. ایمان، درونِ انسان را نورانی و قلب نورانی، تمام کارهای انسان را نورانی میکند. برکات ایمان و عمل صالح بسیار است که در آیات قرآن به آنها اشاره شده است. «قرآن، ۱۵ برکت برای ایمان همراه عمل صالح، بیان نموده که با مراجعه به معجمالمفهرس میتوانید به آنها دسترسی پیدا نمایید.» همسران بهشتی چند نوع هستند؟
الف: یکی حورالعین که همچون لؤلؤ و باکره هستند و در همان عالم آفریده میشوند. «أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً»
ب: همسران مؤمن دنیایی که با چهرههای زیبا در کنار همسرانشان قرار میگیرند. «وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ» «رعد، ۱۳»
از امام صادق علیهالسّلام دربارۀ ازواج مطهّره سؤال شد، فرمودند: همسران بهشتی آلوده به حیض و حدث نمیشوند. «تفسیر راهنما و دُرّ المنثور» پیامهای سورۀ بقره - آیۀ ۲۵:
۱. مژده و بشارت همراه با هشدار و اخطار (در آیۀ قبل) یکی از اصول تربیت است. «فَاتَّقُوا النَّارَ» «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا»
۲. ایمان قلبی، باید توأم با اعمال صالح باشد. «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
۳. انجام همۀ کارهای صالح و شایسته، کارساز است؛ نه بعضی از آنها. «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» (الصالحات) هم جمع است وهم (الف و لام) دارد که بهمعنای همۀ کارهای خوب است.
۴. کارهای شایسته و صالح، در صورتی ارزش دارد که برخاسته از ایمان باشد؛ نه تمایلات شخصی و جاذبههای اجتماعی. اوّل «آمَنُوا»، بعد «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ».
۵. محرومیتهایی که مؤمن بهجهت رعایت حرام و حلال در این دنیا میبیند، در آخرت جبران میشود. «رُزِقُوا»
۶. ما در دنیا نگرانِ ازدستدادن نعمتها هستیم، امّا در آخرت این نگرانی نیست. «وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»
۷. آشنایی با سابقۀ نعمتها، بر لذّت کامیابی میافزاید. «رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» سخنان کسی را که میشناسیم، در رادیو و تلویزیون با عشق و علاقه گوش میدهیم و یا عکس جاهایی که قبلا به آنجا رفتهایم، با علاقه نگاه میکنیم.
۸. همسران بهشتی نیز پاکیزهاند. «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» تفسیر صفحۀ ۵ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیۀ ۲۶:
«إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ » همانا خداوند از اینکه به پشهای (یا فروتر) یا بالاتر از آن مثال بزند شرم ندارد؛ پس آنهایی که ایمان دارند میدانند که آن (مثال) از طرف پروردگارشان بهحق است، ولی کسانیکه کفر ورزیدند گویند: خداوند از این مثل چه منظوری داشته است؟ (آری) خداوند بسیاری را بدان (مثال) گمراه و بسیاری را بدان هدایت میفرماید. (امّا آگاه باشید که) خداوند جز افراد فاسق را بدان گمراه نمیکند. نکتههای سورۀ بقره - آیۀ ۲۶:
کلمۀ «بعوض» بهمعنای پشه و ریشۀ آن از «بعض» میباشد که بهجهت کوچکی جثّه به آن اطلاق شده است. «مفردات راغب»
مثالهای قرآن، برای همۀ مردم است و از هر نوع مثلی نیز در آن آمده است: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» «روم، ۵۸»
البتّه این مثلها را نباید ساده انگاشت، زیرا دانشمندان، کُنه آن را درک میکنند: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «عنکبوت، ۴۳»
در مثال زدن، تذکّر، تفهیم، تعلیم، بیان و پردهبرداری از حقایق نهفته است و در کتابهای آسمانیِ پیشین نیز همانند تورات و انجیل و در سخنان رسول اکرم و ائمۀ اهل بیت علیهمالسّلام فراوان دیده میشود.
در تورات نیز بخشی به نام «أمثال سلیمان» وجود دارد.
بعضی از مخالفان اسلام که از برخورد منطقی و آوردن مثلِ قرآن عاجز ماندند.
آنها مثالهای قرآن را بهانه قرار داده و میگفتند: شأن خداوند برتر از آن است که به حیواناتی چون مگس یا عنکبوت مثال بزند. «در سورۀ عنکبوت آیۀ ۴۱، قدرتهای غیر الهی به خانۀ عنکبوت تشبیه شده و در سوره حج آیۀ ۷۳ فرموده که دیگران حتّی توانایی آفریدن یک مگس را ندارند.»
آنها میگفتند: این مثالها با مقام خداوند سازگار نیست و بهاینوسیله در آیات قرآن تشکیک میکردند.
اصولًا چرا خداوند از مثال زدن به پشه، شرم کند؟ مگر آفریدن پشه، شرم داشت که مثال زدن به آن نیز شرم داشته باشد؟ کوچکی پشه نباید مورد بهانه باشد، زیرا همین پشه تمام اعضای فیل را در اندازۀ کوچکتر دارد و علاوهبر آن دو شاخک نیز دارد. خرطوم تو خالیِ آن همانند ظریفترین و دقیقترین سرنگ است که میتواند این پشۀ کوچک، بزرگترین حیوان را عاجز کند.
از امام صادق علیهالسّلام نقل شده است که «به کوچکی پشه ننگرید که هر چه فیل دارد او هم دارد، بهعلاوه دو بال که فیل ندارد. تفسیر مجمعالبیان»
خداوند با نزول این آیه به بهانهگیریهای آنان پاسخ میدهد. چرا خداوند گروهی را با قرآن و مثالهای آن گمراه میکند؟
پاسخ: خداوند کسی را گمراه نمیکند؛, بلکه هر کس در برابر حقایق قرآن بایستد، خود گمراه میشود و به این معنی میتوان گفت که قرآن، سبب گمراهی او گردید.
چنانکه در پایان همین آیه میفرماید: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» یعنی فسق مردم، سبب گمراهی آنان میباشد.
راستی مگر میشود خداوند مردم را به ایمان تکلیف کند، ولی خودش آنان را گمراه کند!؟ و مگر میشود این همه پیامبر و کتب آسمانی نازل کند، ولی خودش مردم را گمراه کند!؟ مگر میشود از ابلیس بهخاطر گمراه کردن انتقاد کند، ولی خودش دیگران را گمراه نماید!؟
گرچه در این آیه، هدایت و گمراهی بهطورکلّی بهخداوند نسبت داده شده است، ولی آیات دیگر، مسئله را باز نموده است.
میفرماید: «یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ» «رعد، ۲۷» خداوند کسانی را هدایت میکند که بهسوی او بروند.
و «یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ» «مائده، ۱۶» بهدنبال کسب رضای او باشند.
و «الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» «عنکبوت، ۶۹» آنان که در راه او جهاد کنند.
و بر عکس، کسانیکه با اختیار خود در راه کج حرکت کنند، خداوند آنان را بهحالخود رها میکند. مراد از گمراه کردن خدا نیز همین معناست.
چنانکه دربارۀ کافران، ظالمان، فاسقان و مسرفان جملۀ «لا یَهْدِی» به کار رفته است.
به قول سعدی:
راه است و چاه و دیدۀ بینا و آفتاب ------ تا آدمی نگاه کند، پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود ------ بگذار تا بیفتد و بیند، سزای خویش پیامهای سورۀ بقره - آیۀ ۲۶:
۱. حیا و شرم در مواردی است که کار شرعاً، عقلًا یا عرفاً مذموم باشد؛ امّا در بیان حقایق، شرم و خجالت پسندیده نیست. «لا یَسْتَحْیِی»
۲. حقایق والا و مهم را میتوان با زبان ساده و مثال بیان نمود. «أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا»
۳. مؤمن کلام خدارا باور دارد و مطیع آن است. «فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ»
۴. مثالهای قرآن، وسیلۀ تربیت و رشد است. «فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»
۵. مثالهای قرآن، حق و در مقام بیان حقایق است. «أَنَّهُ الْحَقُّ»
۶. انسانِ حقیقتجو، از هر نوری راه را مییابد، ولی شخص بهانهگیر و اشکال تراش، به هر چراغی خرده میگیرد. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
۷. کفر و لجاجت، عامل بهانهگیری است. «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا»
۸. فسق، موجب گمراهی و مانع شناخت حقایق است. «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ»
۹. مثالهای قرآن، وسیلۀ هدایت یا ضلالت است. «یُضِلُّ بِهِ، یَهْدِی بِهِ»
۱۰. خداوند، پیمانشکن را فاسق و فاسق را گمراه میکند. «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» تفسیر صفحۀ ۵ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیۀ ۲۷:
«الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (فاسقان) کسانی هستند که پیمان خدا را پس از آنکه محکم بستند می شکنند، و پیوندهایی را که خدا دستور داده برقرار سازند قطع می نمایند، و در زمین فساد می کنند، قطعاً آنان زیانکاران هستند. نکته های سورۀ بقره - آیۀ ۲۷:
منظور از پیمانهای الهی در آیۀ ۲۷ سورۀ بقره چیست؟
پیمانهای الهی که در این آیه مطرح گردیده، متعدّد است:
خداوند از انبیاء پیمان گرفته تا آیات الهی را به مردم بگویند. «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ» «احزاب، ۷»
و از اهل کتاب تعهّد گرفته تا کتمان حقایق نکنند و به بشارتهای تورات و انجیل که دربارۀ پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله آمده است عمل نمایند. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» «آل عمران، ۱۸۷»
و از عامّۀ مردم نیز عهد گرفته، به فرمان الهی عمل کرده و راه شیطان را رها کنند. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» «اعراف، ۱۷۲»
در اسلام وفایبهعهد واجب است؛ حتّی نسبتبه کفّار و عهدشکن، منافق معرّفی شده است؛ هر چند که اهل نماز باشد.
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند: «لا دین لمن لا عهد له» «بحار، ج ۷۲، ص ۱۹۸» آنکس که پایبند تعهّدات خود نیست، از دین بهرهای ندارد.
خداوند در این آیه فرمان داده تا با گروههایی پیوند و رابطه داشته باشیم: «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ». در روایات آن گروهها چنین معرّفی شدهاند:
رهبران آسمانی، دانشمندان، خویشاوندان، مؤمنین، همسایگان و اساتید.
و هر کس رابطۀ خود را با این افراد قطع کند، خود خسارت میبیند؛ زیرا جلوی رشد و تکاملی را که در سایۀ این ارتباطات میتوانسته داشته باشد، گرفته است.
وفایبهعهد، کمالی است که خداوند خود را به آن ستوده است «وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ» «توبه، ۱۱۱». کیست که بهتر از خدا به پیمانش وفا کند؟
وفایبهعهد حتّی نسبت به مشرکین لازم است «فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ» «توبه، ۴». تا پایان مدّت قرارداد به پیمانی که با مشرکین بستهاید وفادار باشید.
همچنین در آیۀ ۲۵ سورۀ رعد پیمانشکنان لعنت شدهاند. عهد و پیمان چند نوع است؟
عهد دو گونه است:
عهد و پیمانی که مردم با یکدیگر میبندند و باید به آن وفادار باشند؛
عهد و پیمانی که خداوند برای رهبری یک جامعه، بر عهدۀ پیامبر یا امام قرار میدهد که این عهد مقام الهی است. «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» «بقره، ۱۲۴»
بخشی از پیمانهای الهی که این آیه بر آن تأکید میکند، همان پیمانهای فطری است که خداوند در نهاد همۀ افراد بشر قرار داده است.
چنانکه حضرت علی علیهالسّلام فلسفۀ نبوّت را شکوفا نمودن پیمان فطری میداند. «و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته» «نهج البلاغه، خطبه ۱» عهد خداوند چیست؟
از جملۀ «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» استفاده میشود که رهبری آسمانی، عهد خداوند است.
و از روایات نیز استفاده میشود که نماز، عهد خداوند است.
هر گونه تعهّدی که انسان بین خود و خدا داشته باشد، عهد الهی است. قوانین عقلی، فکری و احکام الهی نیز مصداق عهد الهی میباشند.
علّامه مجلسی قدّس سرّه بهدنبال آیۀ «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» یکصد و ده حدیث دربارۀ اهمیّت صلۀ رحم، بیان نموده و آنها را مورد بحث قرار داده است. «بحار، ج ۷۱، ص ۸۷» ما در اینجا برخی از نکات جالبی را که در آن روایات آمده، نقل میکنیم:
با بستگان خود دیدار داشته باشید، هر چند در حدّ نوشاندن آبی باشد.
صلۀ رحم، عمر را زیاد و فقر را دور میسازد.
با صلۀ رحم، رزق توسعه مییابد.
بهترین قدمها، قدمی است که برای صلۀ رحم و دیدار اقوام برداشته میشود.
در اثر صلۀ رحم، به مقام مخصوصی در بهشت دست مییابید.
به سراغ بستگان بروید؛ گرچه آنها بیاعتنایی کنند.
صلۀ رحم کنید؛ هر چند فامیل از نیکان نباشد.
صلۀ رحم کنید؛ گرچه با سلام کردن باشد.
صلۀ رحم، مرگ و حساب روز قیامت را آسان میکند.
بویی از بهشت نصیب شخص قاطع رحم نمیشود.
صلۀ رحم باعث تزکیه عمل و رشد اموال میشود.
کمک مالی به فامیل، بیست و چهار برابرِ کمکبهدیگران پاداش دارد.
صلۀ رحم کنید، گرچه یک سال راه بروید.
امام صادق علیهالسّلام میفرماید: پدرم سفارش کرد، با افرادی که با فامیل خود رابطه ندارند، دوست مشو. «تفسیر راهنما و نورالثقلین» پیامهای سورۀ بقره - آیۀ ۲۷:
۱. پیمانشکنی، شیوۀ فاسقان است. «الْفاسِقِینَ. الَّذِینَ یَنْقُضُونَ» (فعل مضارع، رمز دوام است.)
۲. به پیمان فاسقان، اعتماد نکنید. کسی که پیمان خداوند را نقض می کند، به عهد و پیمان دیگران وفادار نخواهد بود. «یَنْقُضُونَ، یَقْطَعُونَ»
۳. انسان در برابر خداوند مسئول است؛ چون با عقل و فطرت خود، با او عهد و میثاق بسته که به احکام دین عمل کند. «عَهْدَ اللَّهِ»
۴. اسلام با انزوا مخالف است. «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ»
۵. عهدشکن، به تدریج مفسد میشود. «یَنْقُضُونَ، یُفْسِدُونَ»
۶. عهدشکن به خود ضربه میزند؛ نه خداوند. «أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» تفسیر صفحۀ ۵ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیۀ ۲۸:
«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ » چگونه به خداوند کافر میشوید، درحالیکه شما (اجسام بیروح و) مردگانی بودید که او شما را زنده کرد، سپس شما را میمیراند و بار دیگر شما را زنده میکند، سپس بهسوی او باز گردانده میشوید. نکتههای سورۀ بقره - آیۀ ۲۸:
بهترین راه خداشناسی، فکر در آفرینش خود و جهان است. حضرت ابراهیم علیهالسّلام در مقام اثبات خداوند به دیگران فرمود: «رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» «بقره، ۲۵۸» پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند.
تفکّر در پدیدۀ حیات و اندیشیدن در مسئلۀ مرگ، انسان را متوجّه میکند که اگر حیات از خود انسان بود، باید همیشگی باشد. چرا قبلًا نبود، بعداً پیدا شد و سپس گرفته میشود؟! خداوند میفرماید:
اکنون که دیدید چگونه موجود بیجان، جاندار میشود، پس بدانید که زنده شدن مجدّد شما در روز قیامت نیز همینطور است.
مسئلۀ حیات، حقیقتش مجهول، ولی آثارش در وجود انسان مشهود است. خالق این حیات نیز حقیقتش قابل درک نیست، ولی آثارش در هر چیز روشن است. پیامها ی سورۀ بقره - آیۀ ۲۸:
۱. سؤال از عقل و فطرت، یکی از شیوههای تبلیغ و ارشاد است. «کَیْفَ تَکْفُرُونَ»
۲. تفکّر در تحوّلات مرگ و حیات، بهترین دلیل بر اثبات وجود خداوند است، «کُنْتُمْ أَمْواتاً». خودشناسی مقدّمۀ خداشناسی است.
۳. در بینش الهی، هدف از حیات و مرگ، تکامل و بازگشت به منبع کمال است «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ». مولوی در دفتر سوّم مثنوی میگوید:
از جمادی مُردم و نامی شدم ------ از نما مُردم ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و انسان شدم ------ پس چه ترسم کِی زمردن کم شدم
بار دیگر از ملک پرّان شوم ------ آنچه در وَهم ناید آن شوم تفسیر صفحۀ ۵ قرآن کریم - سورۀ بقره - آیۀ ۲۹:
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ » اوست آنکس که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفریده، سپس به آفرینش آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان، استوار نمود و او بر هر چیزی آگاه است. نکتههای سورۀ بقره - آیۀ ۲۹:
کلمۀ «سماء» در زبان عربی بهمعنی بالاست. گاهی به چند متری بالاتر از سطح زمین، مانند شاخههای درخت که در ارتفاع کمی قرار دارند.
گفته شده است: «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» «ابراهیم، ۲۴» و گاهی به ارتفاع ابرها که از آن باران میبارد. «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» «ق، ۹» و گاهی به جوّ اطراف زمین اطلاق شده است. «جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً» «انبیاء، ۳۲» پیامهای سورۀ بقره - آیۀ ۲۹:
۱. کفر به خداوند بخشندۀ توانا و برطرفکننده نیازها، شگفتانگیز است. «کَیْفَ تَکْفُرُونَ هُوَ الَّذِی»
۲. هستی، برای بشر آفریده شده است. «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»
۳. نظام هستی، هدفدار است و در آفرینش جهان، تدبیر و طرح حکیمانه مطرح بوده است. «خَلَقَ لَکُمْ»
۴. هیچ آفریدهای در طبیعت بیهوده نیست؛ هر چند ما راه استفاده از آن را ندانیم. «خَلَقَ لَکُمْ»
۵. اصل آن است که همهچیز برای انسان مباح است، مگر دلیل مخصوصی آن را رد کند. «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»
۶. دنیا برای انسان است؛ نه انسان برای دنیا. «خَلَقَ لَکُمْ»
۷. انسان میتواند از نظر علمی، به جایی برسد که از تمام مواهب طبیعی بهرهگیری کند و اسرار هستی را کشف و آن را تسخیر نماید. «لَکُمْ»
۸. بهرهگیری از مواهب زمین، برای همه است. «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ»
۹. آسمانهای هفتگانۀ جهان، دارای اعتدال و بدون کمترین اعوجاج و ناهماهنگی است. «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»
۱۰. آفرینش آسمان و زمین، همه بر اساس علم الهی است. «خَلَقَ لَکُمْ» «عَلِیمٌ»
۱۱. آفرینش زمین و آسمانهای هفتگانه، دلیل توانایی خدا بر زندهکردن مردگان است که در آیۀ قبل آمده بود. «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» «هُوَ الَّذِی»
لقد اءرسلنا إلى اءمم من قبلك فأخذناهم بالبأساء و الضراء لعلهم يتضرعون (۴۲) فلو لا إذ جاءهم بأسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون (۴۳) فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم اءبواب كل شىء حتى إ ذا فرحوا بما اءوتوا اءخذناهم بغتة فإذا هم مبلسون (۴۴) فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين (۴۵)
ترجمه : ۴۲ - ما به امتهائى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى فرستاديم و هنگامى كه به مخالفت آنها برخاستند) آنها را به شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم شايد (بيدار شوند و در برابر حق ) تسليم گردند. ۴۳- چرا آنها هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد (خضوع نكردند و) تسليم نشدند، ولى دلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كارى را كه مى كردند در نظرشان زينت داد. ۴۴ - هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم ) در اين هنگام همه مايوس شدند (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد!) ۴۵ - و (به اين ترتيب ) دنباله (زندگى ) جمعيتى كه ستم كرده بودند قطع شد و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است.
تفسیر سرانجام زندگى اندرزناپذيران در اين آيات نيز گفتگو با گمراهان و مشركان ادامه مى يابد و قرآن از راه ديگر براى بيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى كند يعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مى برد و چگونگى حالات امتهاى گمراه و ستمگر و مشرك را شرح مى دهد كه چگونه تمام عوامل تربيت و بيدارى در مورد آنها به كار گرفته شد اما جمعى از آنها به هيچيك از اينها توجه نكردند و سرانجام چنان عاقبت شومى دامانشان را گرفت كه عبرتى براى آيندگان شدند. نخست ميگويد ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديم و چون اعتنا نكردند آنها را به منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت : با فقر و خشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنج و باساء و ضراء مواجه ساختيم شايد متوجه شوند و به سوى خدا باز گردند (و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون ). در آيه بعد ميگويد چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيدار كننده پند و اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا باز نگشتند (فلو لا اذ جائهم باسنا تضرعوا). در حقيقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود نخست اينكه بر اثر زيادى گناه و لجاجت در شرك ، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود (و لكن قست قلوبهم ). ديگر اينكه شيطان (با استفاده از روح هوا پرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زينت داده بود، و هر عمل زشتى را انجام مى دادند زيبا و هر كار خلافى را صواب مى پنداشتند (وزين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ). در آيه بعد اضافه مى كند هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها در آنها مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت وارد شديم و به هنگامى كه درسهاى نخست را فراموش كردند درس دوم را براى آنها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشوديم ، شايد بيدار شوند و به آفريننده و بخشنده آن نعمتها توجه كنند، و راه راست را باز يابند (فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء). ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمه اى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند، زيرا ميدانيم هنگامى كه انسان در ناز و نعمت فرو رود، و ناگهان آنهمه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناك خواهد بود، بخلاف اينكه تدريجا از او گرفته شود كه زياد در او مؤ ثر نخواهد گشت . لذا مى گويد آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملا خوشحال شدند اما بيدار نشدند، لذا ناگاه آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، و تمام درهاى اميد به روى آنها بسته شد (حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون ). و به اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شدند و نسل ديگرى از آنها به پانخاست (فقطع دابر القوم الذين ظلموا). دابر در اصل به معنى دنباله و آخر چيزى است . و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچگونه كوتاهى نكرده در پايان آيه مى فرمايد: ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است (و الحمد لله رب العالمين ). نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - گاهى تصور مى شود كه ميان اين آيات و آيات گذشته منافاتى وجود دارد، زيرا در آيات گذشته تصريح شده بود كه مشركان به هنگام هجوم مشكلات متوجه خدا ميشوند، و غير او را فراموش ميكنند ولى در اين آيات ميگويد حتى به هنگام هجوم مشكلات نيز بيدار نمى گردند. توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى را برطرف ميسازد و آن اينكه بيداريهاى موقت و زودگذر به هنگام بروز شدائد بيدارى محسوب نميگردند، زيرا به زودى به حالت نخستين باز مى گردد. در آيات گذشته چون منظور بيان توحيد فطرى بود، براى اثبات آن همان بيداريها و توجه هاى زودگذر و فراموش كردن غير خدا ولو در لحظه حادثه كافى بود، اما در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است ، مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد. گاهى تصور مى شود كه تفاوت ميان آن دو در اين است كه آيات گذشته مربوط به مشركان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى آيات مورد بحث مربوط به اقوام پيشين است بنابراين با هم منافاتى ندارد. ولى بسيار بعيد به نظر ميرسد كه مشركان لجوج معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهتر از گمراهان پيشين باشند، بنابراين راه حل همان است كه در بالا گفتيم .
۲- در آيات فوق مى خوانيم هنگامى كه بروز شدائد اثر تربيتى نداشت ، خداوند درهاى نعمت را به روى چنين گناهكارانى مى گشايد، آيا اين كار به خاطر تشويق بعد از تنبيه است يا مقدمه اى است براى دردناك بودن مجازات ؟ يعنى به اصطلاح اين گونه نعمتها، نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالى و سرور، و يك نوع غفلت فرو ميبرد، سپس يكباره همه چيز را از آنها مى گيرد. پاره اى از قرائن در آيه وجود دارد كه احتمال دوم را تقويت ميكند، ولى مانعى ندارد كه هر دو منظور باشد، يعنى نخست تشويق براى بيدارى ، و اگر مؤثر نشد مقدمه اى است براى گرفتن نعمت و عذاب دردناك ، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده ، اذا رايت الله يعطى العبد من الدنيا على معاصيه ما يحب فانما هو استدراج ثم تلا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلما نسوا... هنگامى كه ببينى خداوند در برابر گناهان نعمت مى بخشد بدان كه مقدمه مجازات است سپس آيه فوق را تلاوت فرمود. (مجمع البيان و نور الثقلين ذيل آيه ). در حديثى از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: يا بن آدم اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره (نهج البلاغه كلمه 5). اى فرزند آدم هنگامى كه ببينى خداوند پى در پى نعمتها را به تو مى بخشد، در حالى كه تو گناه ميكنى ، از مجازات او بترس ، كه اين مقدمه مجازات است . در كتاب تلخيص الاقوال از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) چنين نقل شده ، كه قنبر غلام امير مؤ منان را پيش حجاج آوردند حجاج پرسيد تو چكار براى على ابن ابى طالب (عليه السلام ) ميكردى ، گفت وسايل وضوى او را فراهم مى ساختم ! پرسيد هنگامى كه از وضو فارغ ميشد چه ميگفت ؟، گفت اين آيه را ميخواند، فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى و تا آخر آيه را تلاوت كرد، حجاج گفت گمان ميكنم اين آيه را بر ما تطبيق مى كرد، قنبر با شجاعت گفت آرى (نورالثقلين جلد 1 - صفحه 18). ۳ - در اين آيات مى خوانيم كه منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه و بيدارى است ، و اين يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها است كه در بحث توحيد از آن سخن گفته ايم ، ولى شايان توجه اينكه اين موضوع را اولا با كلمه لعل (شايد) ذكر ميكند، بخاطر اينكه وجود بلاها به تنهائى كافى براى بيدارى نيست ، بلكه زمينه اى است براى دلهائى كه آمادگى دارند (در سابق نيز گفته ايم لعل در كلام خدا معمولا در مواردى استعمال مى شود، كه پاى شرايط ديگرى نيز در ميان باشد). ديگر اينكه در اينجا كلمه تضرع بكار برده شده ، كه در اصل به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است ! يعنى اين حوادث دردناك را بخاطر آن ايجاد مى كرديم ، كه آنها از مركب غرور و سركشى و خود خواهى فرود آيند، و در برابر حق تسليم شوند. ۴- جالب اينكه در پايان آيه ، خداوند جمله الحمد لله رب العالمين را مى گويد، و اين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، بقدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است . در حديثى از فضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ، كه فرمود: من احب بقاء الظالمين فقد احب ان يعصى الله ، ان الله تبارك و تعالى حمد بنفسه بهلاك الظلمة فقال : فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين : هر كس بقاى ستمگران را دوست دارد، مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود (موضوع ظلم به اندازهاى مهم است كه ) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است .
اخلاص او (امام خمینی (ره))، نقطهی اساسی حیاتش بود. راه آن بزرگوار هم، فقط با اخلاص طیشدنی است. تودههای مردم، بحمد اللّه این اخلاص را دارند و نشان دادهاند. بزرگان و پیشروان و رهبران و علما و اندیشمندان و روشنفکران هم، هرجا که این اخلاص را به کار بگیرند و با اخلاص عمل کنند و برای خدا حرف بزنند و کار کنند، توفیق حتمی است. توفیق، به معنای تأثیر سخن در دلهاست. یعنی سخنی که صادقانه و برای خدا باشد، تأثیر خود را در دلهای مستعد میگذارد و خدا این تأثیر را به او میدهد. آن بزرگوار، اینگونه بود.۱۳۶۹/۰۳/۱۶
دو نکته را از امام خمینی(ره) به یاد داشته باشید: اول، اخلاص که مایه و روح همه چیز است و دوم، هدف بزرگ وحدت اسلامی. البته امام بزرگوار ما این بذر را پاشیده و امریکا چه بخواهد و چه نخواهد، نهال اسلام و انقلاب اسلامی در حال رشد است. مرتجعان و وابستگان به امریکا، چه بخواهند و چه نخواهند، این حرکت رو به ادامه و استمرار است. از ناحیهی دشمنان، ضربهیی به این حرکت وارد نخواهد شد؛ مگر اینکه خدای ناکرده خود مؤمنین، با سوء عمل و عدم پایبندی به وظایف، به خودشان ضربه بزنند؛ والّا راه، یک راه هموار و پیمودنی و هدف، بسیار روشن است و دشمن نخواهد توانست این راه را قطع کند ... ۱۳۶۹/۰۳/۱۶
امروز در دنیا، برای ساختن مسجد ضرار، پول خرج میشود. برای ساختن دستگاهها و ایجاد پایگاههایی به مقصود و منظور ضربه زدن به وحدت اسلامی و ایجاد درگیری و اختلاف بین فرق اسلامی، پول خرج میشود. اشخاصی مثل شیطان هستند که همانگونه که او به پروردگار عالم عرض کرد: «لاغوینّهم اجمعین» و وجود خود را وقف اغوا و اضلال بندگان خدا کرد، اینها هم وجود خود را برای ایجاد اختلاف، وقف کردهاند. متأسفانه در همه و یا اغلب کشورهای اسلامی، کسانی با تکیه به سیاستهای امریکا، همین کار را میکنند ... ۱۳۶۹/۰۳/۱۶
شهادت قلّه است، بایستی مسیر را در دامنهی آن قلّه پیدا کنیم تا به قلّه برسیم/ این دامنه اخلاص، ایثار، صدق، معنویّت، مجاهدت، گذشت، توجّه به خدا، کار برای مردم، تلاش برای عدالت و تلاش برای استقرار حاکمیّت دین است/ شهر باید مزیّن شود به نام و یاد شهیدان؛ شوراهای شهر در شهرهای مختلف بدانند که با اسم چه کسانی این شهر مفتخر میشود. 1400/07/24
امروز حسین زمان تنهاست و امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان وابرقدرتهای پست وبی یاور است امروز کربلای انقلابمان خون می خواهد و من میروم تا به یزید ویزیدیان زمان بفهمانم که شهادت بالاترین آرزوی ماست می روم شاید نینوائی را بیابم ودر عاشورای دوران ، هدیه ناقابلی در راه پیروزی حق بر باطل واسلام برکفر در پیشگاه مولایم مهدی ( عج) تقدیم نمایم ...
شهید "بهزاد براهویی مقدم" مقدم ۳۰ آبان ۱۴۰۱ در درگیری با تروریستهای مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. این شهید والامقام بلوچ و از اهل سنت منطقه زابل بود.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
چرا در دنیا کسی پیدا نمی شود از این ملت مظلوم که در آتش جنگ میسوزد دفاع کند...! سازمان ملل بی غیرت چه میکند..! سازمانهای حقوق بشر چه غلطی میکنند..! طرفداران دروغین صلح چه میکنند.! کشورها و سازمانهای مدعی دفاع از حقوق مظلومین چرا خفقان گرفته اند.! اما:
اشتباه نکنید اینجا یمن است ، یمن مظلوم یمن تنها یمی که ۶ سال است ویران شده یمن زخمی یمن گرسنه یمن مورد ظلم وجنایات عربستان و امارات و اسرائیل و آمریکا قرار گرفته. یمن یمن مسلمان یمنی که به جای توکل به شیطان و کدخداهای دروغین به خدا توکل کرده و جنایتکاران و گرگ صفتان و حرامزادگان مدعی حقوق بشر و مدعی حقوق انسانیت و مدافعین دروغین مظلومان ، خود را به کری و کوری نفهمی و خریت زده اند اما خدای مظلومین همان خدایی است که توفانهای سهمگین را به ایالات مرفه نشین امریکا میفرستد و در یک روز به اندازه صدها هزار خمپاره و موشک آسیبهای انسانی و مالی به آن مسخ شدگان وارد میکند. وحالا هم بلایی به جانشان انداخته که شوکه شده و خواب راحت ندارند، چرا چون روسها با سلاح هسته ای بالای سرشان نشسته اند، گفت: چاه کن عاقبت در چاهی که خودش کنده سقوط می کند.!
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
اگر چه خدای متعال اراده ومقرر فرموده، هر کسی حتی آنان که یا از روی جهالت و یا از روی عناد در غفلت از حقایق هستی بسر می برند و کافر و مشرک هستند ،به قدر تلاش خود از دنیا بهره خواهند برد، اما: در آخرت از نعمت های ابدی (دربهشت چون نخواسته اند) نصیبی نخواهد داشت. لذا سفارش قران کریم و حجج الهی که مفسرین قران کریم، آخرین و جامع ترین کتاب الهی برای سعادت دنیا و آخرت بشر هستند، این است که: همواره امور دنیایت را با امر آخرت گره بزن و به تمام رفتار و اعمال و کردارت از جمله کسب و کار و علم و دانش و زندگیت رنگ الهی بده و طبق دستورات خالق خود در دنیا زندگی کن و در کنار تلاش و کوششت برای امر معیشت و بهره از نعمات الهی و تامین آسایش زندگی در این فرصت کوتاه دنیا، با توکل به خالق خود، و دعا از خدا ی متعال، حیات جاوید و بقاء بی پایان در آخرت و در بهشت و در جوار رحمت حق نیز را برای خود مهیا کن، در اینصورت نعمات دنیوی برای تو در همین دنیا نیز طعم و بوی بهشتی خواهند گرفت،
ترجمه: ۱۱۱ -و بياد آور زمانى را كه به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد ، آنها گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم. ۱۱۲ -در آن هنگام كه حواريون گفتند : اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو مىتواند مائدهاى از آسمان نازل كند ؟ او ( در پاسخ ) گفت از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!. ۱۱۳ -گفتند ( ما نظر سوئى نداريم ) مىخواهيم از آن بخوريم و دلهاى ما ( به رسالت تو ) مطمئن گردد و بدانيم به ما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم . ۱۱۴-عيسى عرض كرد : خداوندا ، پروردگارا ! مائدهاى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه اى از تو ، و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگانى. ۱۱۵ -خداوند ( دعاى او را مستجاب كرد و ) گفت من آنرا بر شما نازل مىكنم ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد ( و راه انكار پويد ) او را چنان مجازاتى مىكنم كه احدى از جهانيان را نكرده باشم!.
تفسیر
داستان نزول مائده بر حواريون
به دنبال بحثى كه درباره مواهب الهى درباره مسيح (عليه السلام) و مادرش در آيات قبل بيان شد در اين آيات به موهبتهائى كه به حواريين يعنى ياران نزديك مسيح (عليه السلام) بخشيده اشاره مىكند : نخست مىفرمايد : بخاطر بياور زمانى را كه به حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستادهام مسيح (عليه السلام) ايمان بياوريد و آنها دعوت مرا اجابت كردند و گفتند : ايمان آورديم ، خداوندا گواه باش كه ما مسلمان و در برابر فرمان تو تسليم هستيم ( و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى قالوا آمنا و اشهد باننا مسلمون ) . البته مىدانيم كه وحى در قرآن معنى وسيعى دارد و منحصر به وحى هائى كه بر پيامبران نازل مىشد نيست ، بلكه الهاماتى كه به قلب افراد مىشود نيز از مصداقهاى آن است و لذا درباره مادر موسى ( سوره قصص آيه 7 ) نيز تعبير به وحى شده و حتى به غرائز و الهامات تكوينى حيواناتى همچون زنبور عسل نيز در قرآن كلمه وحى گفته شده است . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وحى هائى باشد كه بواسطه مسيح (عليه السلام) و با پشتوانه معجزات براى آنها فرستاده مىشد. درباره حواريين يعنى شاگردان و ياران مخصوص مسيح (عليه السلام) در جلد دوم صفحه 426 بحث كرده ايم. سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده ، مىگويد : ياران خاص مسيح به عيسى (عليه السلام) گفتند : آيا پروردگار تو مى تواند غذائى از آسمان براى ما بفرستد ؟ ( اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء ) . مائده در لغت هم به خوان و سفره و طبق گفته مىشود و هم به غذائى كه در آن قرار مىدهند. و در اصل از ماده ميد به معنى حركت و تكان خوردن است شايد اطلاق مائده بر سفره و غذا به خاطر نقل و انتقالى است كه در آن صورت مىگيرد. مسيح (عليه السلام) از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مىداد پس از آوردن آن همه آيات و نشانه هاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت : از خدا بترسيد اگر ايمان داريد ( قال اتقوا الله ان كنتم مؤمنين ) . ولى به زودى به اطلاع عيسى (عليه السلام) رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم ، و غرض ما لجاجت ورزى نيست بلكه مىخواهيم از اين مائده بخوريم ( و علاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مىشود ، زيرا تغذيه به طور مسلم در روح انسان مؤثر است ) قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم ( قالوا نريدان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين). هنگامى كه عيسى (عليه السلام) از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد ، خواسته آنها را به پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس كرد : خداوندا مائده اى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد ، و نشانه اى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگان هستى ( قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين ) . قابل توجه اينكه مسيح تقاضاى آنها را بطرزى شايسته تر در پيشگاه خدا بيان كرد كه حاكى از روح حق طلبى و ملاحظه مصالح جمعى و عمومى بوده باشد. خداوند اين دعائى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد ، و به آنها فرمود : من چنين مائده اى را بر شما نازل مىكنم ، ولى توجه داشته باشيد ، بعد از نزول اين مائده مسئوليت شما بسيار سنگينتر مىشود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن ، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم ! ( قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ) .
يادآورى چند نكته لازم در اين آيات نكاتى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرد: ۱- منظور از تقاضاى مائده چه بود ؟ -شك نيست كه حواريون در اين تقاضا نظر سوئى نداشتند و هدفشان لجاجت در برابر مسيح (عليه السلام) نبود ، بلكه در جستجوى آرامش بيشتر و زدودن باقيمانده ترديدها و وسوسه هاى اعماق قلبشان بوده است زيرا بسيار مىشود كه انسان با استدلال و حتى گاهى با تجربه ، مطلبى را اثبات مىكند اما چون مساله ، مساله مهمى است بقايائى از وسوسه و شك در زواياى قلب او مىماند ، لذا ميل دارد با تجربه و آزمايش مكرر ، و يا با تبديل كردن استدلالات علمى به مشاهدات عينى آنها را نيز از اعماق قلب خود ريشه كن سازد ، لذا مىبينيم حتى ابراهيم (عليه السلام) با آن مقام والاى ايمان و يقينش از خداوند تقاضا مىكند كه مساله معاد را با چشم خود ببيند تا ايمان علميش به عين اليقين و شهود ، تبديل شود. ولى از آنجا كه تعبير تقاضاى حواريون ظاهرا زننده بود ، حضرت مسيح (عليه السلام) آن را حمل بر بهانه جوئى كرد و به آنها اعتراض نمود اما هنگامى كه با توضيح بيشتر مقصد خود را روشن ساختند ، عيسى (عليه السلام) در برابر آنها تسليم شد . ۲- منظور از هل يستطيع ربك چيست؟ -مسلما اين جمله در ابتدا چنين معنى مىدهد كه حواريون در قدرت خدا در نزول مائده شك داشتند ، ولى در تفسير آن مفسران اسلامى بياناتى دارند ، كه چند قسمت آن از همه بهتر به نظر مىرسد نخست اينكه اين درخواست در آغاز كار آنها بود ، كه به تمام صفات خدا كاملا آشنا نبودند ، ديگر اينكه منظورشان اين بوده آيا خداوند مصلحت مىبيند چنين مائده اى را بر ما نازل كند ، همانطور كه فى المثل كسى به ديگرى مىگويد من نمىتوانم تمام ثروتم را بدست فلان كس بدهم ، يعنى صلاح نمىبينم نه اينكه قدرت ندارم ، سوم اينكه يستطيع به معنى يستجيب بوده باشد زيرا ماده طوع به معنى انقياد است و هنگامى كه به باب استفعال برود چنين معنى را مىتوان از آن استفاده كرد ، بنابراين معنى جمله چنين مىشود آيا پروردگار تو از ما مىپذيرد كه مائده آسمانى بر ما نازل كند ؟ ۳-اين مائده آسمانى چه بود ؟ -درباره محتويات اين مائده در قرآن ذكرى به ميان نيامده ، ولى از احاديث از جمله از حديثى كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده چنين استفاده مىشود كه طعام مزبور چند قرص نان و چند ماهى بود و شايد علت مطالبه چنين اعجازى آن بوده ، كه شنيده بودند مائده آسمانى بر بنى اسرائيل به اعجاز موسى نازل شد ، آنها هم چنين تقاضائى را از عيسى كردند. ۴- آيا مائدهاى بر آنها نازل شد ؟ -با اينكه آيات فوق تقريبا صراحت در نزول مائده دارد زيرا وعده خداوند تخلف ناپذير است ، اما عجيب اين است كه بعضى از مفسران در نزول مائده ترديد كرده اند و گفته اند هنگامى كه حواريون شدت مسئوليت را پس از نزول مائده احساس كردند از تقاضاى خود صرفنظر نمودند ! ولى حق اين است كه مائده بر آنها نازل گرديد. ۵- عيد چيست ؟ عيد در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است ، و لذا به روزهائى كه مشكلات از قوم و جمعيتى بر طرف مىشود و بازگشت به پيروزيها و راحتىهاى نخستين مىكند عيد گفته مىشود ، و در اعياد اسلامى به مناسبت اينكه در پرتو اطاعت يك ماه مبارك رمضان و يا انجام فريضه بزرگ حج ، صفا و پاكى فطرى نخستين به روح و جان باز مىگردد ، و آلودگيها كه بر خلاف فطرت است ، از ميان مىرود ، عيد گفته شده است ، و از آنجا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا بوده است حضرت مسيح (عليه السلام) آن را عيد ناميده ، و همانطور كه در روايات وارد شده نزول مائده در روز يكشنبه بود و شايد يكى از علل احترام روز يكشنبه در نظر مسيحيان نيز همين بوده است. و اگر در روايتى كه از على (عليه السلام) نقل شده مىخوانيم و كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد : هر روز كه در آن معصيت خدا نشود روز عيد است نيز اشاره به همين موضوع است ، زيرا روز ترك گناه روز پيروزى و پاكى و بازگشت به فطرت نخستين است.
۶-مجازات شديد براى چه بود ؟ -در اينجا نكته مهمى است كه بايد به آن توجه داشت و آن اينكه هنگامى كه ايمان به مرحله شهود و عين اليقين برسد يعنى حقيقت را با چشم مشاهده كند و جاى هيچگونه ترديد و وسوسه باقى نماند مسئوليت او بسيار سنگينتر خواهد شد زيرا چنين كسى آن انسان سابق كه ايمانش بر پايه شهود نبود ، و احيانا وسوسه هائى در آن وجود داشت نيست ، او وارد مرحله جديدى از ايمان و مسئوليت شده است و كمترين تقصير و غفلت و كوتاهى او موجب مجازات شديدى خواهد شد به همين دليل مسئوليت انبياء و اولياى خدا ، سخت سنگين بود بطورى كه هميشه از آن وحشت داشتند ، در زندگى روزانه نيز به نمونه هائى از اين مطلب برخورد مىكنيم مثلا هر كس مىداند كه قاعدتا در شهر و ديار او گرسنگانى وجود دارند كه در برابر آنها مسئوليت دارد ، اما هنگامى كه با چشم خود ببيند كه انسان بىگناهى از شدت گرسنگى ناله مىكند ، مسلما شكل مسئوليت او عوض مىگردد. ۷-عهد جديد و مائده در اناجيل چهارگانه كنونى سخنى از مائده به شكلى كه در قرآن است نمىيابيم گرچه در انجيل يوحنا باب 21 بحثى درباره اطعام وپذيرائى اعجاز آميز مسيح از جمعى از مردم با نان و ماهى به ميان آمده اما با اندك توجهى روشن مىشود كه ارتباطى با مساله مائده آسمانى و حواريون ندارد در كتاب اعمال رسولان كه از كتب عهد جديد است نيز درباره نزول مائده بر يكى از حواريون به نام پطرس بحثى به ميان آمده اما آنهم غير از آن است كه ما درباره آن بحث مىكنيم ، ولى از آنجا كه مىدانيم بسيارى از حقايقى كه بر عيسى (عليه السلام) نازل گشت در اناجيل كنونى نيست همانطور كه بسيارى از مطالبى كه در اناجيل است بر مسيح (عليه السلام) نازل نشده مشكلى از اين نظر در جريان نزول مائده به وجود نخواهد آمد .
۱۱۶ -به يادآور زمانى را كه خداوند به عيسى بن مريم مىگويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود ، غير از خدا ، انتخاب كنيد ؟ او مىگويد : منزهى تو ، من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم ، اگر چنين سخنى را گفته باشم تو ميدانى ، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى و من از آنچه در ذات ( پاك)تو است آگاه نيستم ، زيرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانيها هستى. ۱۱۷ -من به آنها چيزى جز آنچه مرا مامور به آن ساختى نگفتم ،به آنها گفتم : خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است ، و تا آن زمان كه ميان آنها بودم مراقب و گواه آنان بودم ، و هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى تو خود مراقب آنها بودى ، و تو گواه بر هر چيز هستى. ۱۱۸ -(با اين حال ) اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند ( و قادر به فرار از مجازات نيستند ) و اگر آنها را ببخشى توانا و حكيمى ( نه مجازات تو نشانه عدم حكمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است ) .
تفسیر بيزارى مسيح از شرك پيروانش اين آيات پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (عليه السلام) در روز رستاخيز بحث مىكند ، به دليل اينكه در چند آيه بعد مىخوانيم : هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم : امروز روزى است كه راستگوئى راستگويان به آنها سود مىدهد و مسلما منظور از آن روز قيامت است.به علاوه جمله فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم دليل ديگرى بر اين است كه اين گفتگو بعد از دوران نبوت مسيح (عليه السلام) واقع شده است و شروع آيه با جمله قال كه براى زمان ماضى است مشكلى ايجاد نمىكند ، زيرا در قرآن بسيار ديده مىشود كه مسائل مربوط به قيامت به صورت زمان ماضى ذكر شده و اين اشاره به قطعى بودن قيامت است ، يعنى وقوع آن در آينده چنان مسلم است كه گوئى در گذشته واقع شده ، و با صيغه فعل ماضى از آن ياد مىشود .به هر حال آيه نخست مىگويد : خداوند در روز قيامت به عيسى مىگويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد ، و پرستش كنيد ؟ ( و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم أ انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله).شك نيست كه مسيح (عليه السلام) چنين چيزى را نگفته است و تنها دعوت به توحيد و عبادت خدا نموده ، ولى منظور از اين استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش ، و بيان محكوميت آنها است .مسيح (عليه السلام) با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مىگويد: ۱ -نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مىگويد: خداوندا ! پاك و منزهى از هر گونه شريك ( قال سبحانك). ۲ -چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم ( ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق). در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مىكند ، بلكه مىگويد اساسا من چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست. ۳ -سپس استناد به علم بىپايان پروردگار كرده ، مىگويد : گواه من اين است كه اگر چنين مىگفتم مىدانستى ، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى ، در حالى كه من از آنچه در ذات پاك تو است بىخبرم ، زيرا تو علام الغيوب و با خبر از تمام رازها و پنهانيها هستى ( ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب) ۴-تنها چيزى كه من به آنها گفتم همان بوده است كه به من ماموريت دادى كه آنها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شما است پرستش كنيد ( ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم ) . ۵ -و تا آن زمان كه در ميانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند ، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى ، و تو گواه بر هر چيزى هستى ( و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء شهيد) ۶ -و با اينهمه باز امر ، امر تو و خواست ، خواست تو است ، اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند و قادر به فرار از زير بار اين مجازات نخواهند بود ، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است ، و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى توانا و حكيم هستى ، نه بخشش تو نشانه ضعف است ، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب ( ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم).
در اينجا دو سؤال پيش مىآيد: ۱ -آيا در تاريخ مسيحيان هيچ ديده شده است كه مريم را معبود خود قرار دهند ؟ يا اينكه آنها تنها قائل به تثليث و خدايان سه گانه يعنى خداى پدر و خداى پسر و روح القدس بوده اند ، و شكى نيست كه روح القدس به پندار آنها ، واسطه ميان خداى پدر و خداى پسر ، مىباشد و او غير از مريم است ، در پاسخ اين سؤال بايد گفت : درست است كه مسيحيان مريم را خدا نمىدانستند . ولى در عين حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مىداده اند ، همانطور كه بت پرستان بت را خدا نمىدانستند ولى شريك خدا در عبادت تصور مىكردند ، و به عبارت روشنتر فرق است ميان الله به معنى خدا و اله به معنى معبود ، مسيحيان مريم را اله يعنى معبود مىدانستند نه خدا . به تعبير يكى از مفسران گرچه هيچيك از فرق مسيحيت كلمه اله و معبود را بر مريم اطلاق نمىكنند ، بلكه او را تنها مادر خداوند مىدانند ! ولى ، عملا مراسم نيايش و پرستش را در برابر او دارند ، خواه اين نام را بر او بگذارند يا نه سپس اضافه مىكند : چندى قبل در بيروت در شماره نهم سال هفتم مجله مشرق كه متعلق به مسيحيان است ، مطالب قابل ملاحظه اى به عنوان ياد بود پنجاهمين سال اعلان پاپ بيوس نهم درباره شخصيت مريم منتشر گرديد و در همين شماره تصريح شده بود كه كليساهاى شرقى همانند كليساهاى غربى مريم را عبادت مىكنند ، و در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقالهاى به قلم انستاس كرملى درج شده كه خواسته است در آن براى مساله عبادت مريم حتى ريشه اى از كتب عهد عتيق و تورات پيدا كند ، داستان دشمنى مار ( شيطان ) و زن ( حوا ) را به عنوان مريم تفسير مىنمايد. بنابراين پرستش و عبادت مريم در ميان آنها وجود دارد. ۲-سؤال ديگر اين است كه چگونه حضرت مسيح (عليه السلام) با عبارتى كه بوى شفاعت مىدهد درباره مشركان امت خود سخن مىگويد و عرض مىكند : اگر آنها را ببخشى تو عزيز و حكيمى . مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟ ! در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اگر هدف عيسى (عليه السلام) شفاعت بود مىبايد گفته باشد انك انت الغفور الرحيم زيرا غفور و رحيم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است در حالى كه مىبينيم او خدا را به عزيز و حكيم بودن توصيف مىكند ، از اين استفاده مىشود كه منظور شفاعت و تقاضاى بخشش براى آنها نيست ، بلكه هدف سلب هر گونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است يعنى كار به دست تو است ، اگر بخواهى مىبخشى و اگر بخواهى مجازات مىكنى ، هر چند نه مجازات تو بدون دليل و نه بخشش تو بدون علت است و در هر حال از قدرت و توانائى من بيرون است . به علاوه ممكن است در ميان آنها جمعى به اشتباه خود توجه كرده و راه توبه را پيش گرفته باشند ، و اين جمله درباره آن جمعيت بوده باشد.
ترجمه: ۱۱۹ -خداوند مىگويد : امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مىبخشد ، براى آنها باغهائى از بهشت است كه آب از زير ( درختان ) آن جريان دارد و جاودانه و براى هميشه در آن مىمانند ، خداوند از آنها خشنود و آنها از او خشنود خواهند بود و اين رستگارى بزرگى است. ۱۲۰-حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنها است از آن خدا است و او بر هر چيزى توانا است.
تفسیر رستگارى بزرگ در تعقيب ذكر گفتگوى خداوند باحضرت مسيح (عليه السلام) در روز رستاخيز كه شرح آن در آيات قبل گذشت در اين آيه مىخوانيم : خداوند پس از اين گفتگو چنين مىفرمايد : امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مىبخشد ( قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم). البته منظور از اين جمله صدق و راستى در گفتار و كردار در دنيا است ، كه در آخرت مفيد واقع مىشود و گر نه صدق و راستى در آخرت كه محل تكليف نيست فايده اى نخواهد داشت ، به علاوه اوضاع آن روز چنان است كه هيچكس جز راست نمىتواند بگويد ، و حتى گناهكاران و خطاكاران همگى به اعمال بد خويش اعتراف مىكنند و به اين ترتيب در آن روز دروغگوئى وجود ندارد . بنابراين آنها كه مسئوليت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستى نپيمودند ، مانند مسيح (عليه السلام) و پيروان راستين او يا پيروان راستين ساير پيامبران كه در اين دنيا از در صدق وارد شدند ، از كار خود بهره كافى خواهند برد. ضمنا از اين جمله اجمالا استفاده مىشود كه تمام نيكيها را مىتوان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد صدق و راستى در گفتار ، و صدق و راستى در عمل ، و در روز رستاخيز تنها سرمايه صدق و راستى است كه به كار مىآيد ، نه غير آن . سپس پاداش صادقان را چنين بيان مىكند : براى آنها باغهائى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند ( لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا). و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوند راضى و خشنودند ( رضى الله عنهم و رضوا عنه). و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مىشود. (ذلك الفوز العظيم). قابل توجه اينكه در اين آيه پس از ذكر باغهاى بهشت با آنهمه نعمتهايش ، نعمت خشنودى خداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذكر مىكند و به دنبال آن ، ذلك الفوز العظيم مىگويد و اين نشان مىدهد تا چه اندازه اين رضايت دو جانبه ، واجد اهميت است ( رضايت پروردگار از بندگان و رضايت بندگان از پروردگار ) زيرا ممكن است انسان غرق عاليترين نعمتها باشد ولى هنگامى كه احساس كند مولى و معبود و محبوب او از او ناراضى است تمام آن نعمتها و مواهب در كام جانش تلخ مىگردد . و نيز ممكن است انسان واجد همه چيز باشد ولى به آنچه دارد راضى و قانع نباشد ، بديهى است آنهمه نعمت با اين روحيه او را خوشبخت نخواهد كرد ، و ناراحتى مرموزى دائما او را آزار و شكنجه مىدهد و آرامش روح و روان را كه بزرگترين موهبت الهى است از او مىگيرد. علاوه بر اين هنگامى كه خدا از كسى خشنود باشد هر چه بخواهد به او مىدهد و هنگامى كه هر چه خواست به او داد او نيز خشنود مىشود ، نتيجه اينكه بالاترين نعمت اين است كه خدا از انسان خشنود و او نيز از خدايش راضى باشد. در آخرين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خدا بر آسمانها و زمين و آنچه در آنها است شده و عموميت قدرت او بر همه چيز بيان مىگردد ( لله ملك السموات و الارض و ما فيهن و هو على كل شىء قدير). ذكر اين جمله در واقع به عنوان دليل و علت براى رضايت بندگان از خدا است ، زيرا كسى كه بر همه چيز توانا است و بر سراسر عالم هستى حكومت مىكند ، توانائى دارد كه هر چه بندگان از او بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود و راضى گرداند. ضمنا مىتواند اشاره اى به نادرستى عمل نصارى در پرستش مريم بوده باشد ، زيرا عبادت تنها شايسته كسى است كه برسراسرعالم آفرينش حكومت مىكندنه مريم كه مخلوقى بيش نبوده است.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
سوره مبارکه انبیاء آیه ۱۰۵
بخش اول مطالب
بخش دوم مطالب
امام جواد (علیه السلام) :
خداوند متعال، به سبب تقوا، بنده اش را از آنچه از عقلش دور مانده ، حفظ می کند و به وسیله ی تقوا او را نسبت به آنچه آن را نمی بیند و ناآگاه است روشن می سازد.
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) اشهدُ انک تشهدُ مقامی وتسمع کلامی وتَرُدُ سلامی وانت حیُُ عند ربک مرزوق اسئل الله ربی وربک قضاء حوائجی فی الدنیا والاخره
شهید عزیز رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله امام خامنه ای: هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفهئی داریم
با وجود حمایت زیاد از صنعت خودرو در کشور، کیفیت خودرو خوب نیست/ مردم ناراضیاند و درست میگویند و حق با مردم است
رهبر انقلاب در دیدار با تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی:
ما در برخی از محصولات داخلی متأسفانه شاهد این هستیم که به کیفیت توجه نمیشود، این خیلی بد است، این همه حمایت در طول این سالها از صنعت خودرو در کشور شده خب کیفیت خودرو خوب نیست، مردم ناراضیاند درست هم میگویند، حق با مردم است، یعنی اعتراض مردم به جا است، این صنعت نتوانسته رضایت مشتری را جلب کند.
من گلایه میکنم از دوستانی که مسئولان لوازم خانگی هستند. ما از اینها حمایت کردیم، اسم آوردیم؛ شنیدم بعضی از اقلام دوبرابر افزایش قیمت پیدا کرده؛ چرا؟! نبایستی با حمایتها اینجور برخورد بشود.
ترجمه: ۱۰۵ -اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراقب خود باشيد ، هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمىرساند ، بازگشت همه شما به سوى خدا است و شما را از آنچه عمل مىكرديد آگاه مىسازد .
تفسیر هر كس مسئول كار خويش است در آيه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت از نياكان گمراه ، به ميان آمد و قرآن به آنها صريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى ، با عقل و منطق سازگار نيست ، به دنبال اين موضوع طبعا اين سؤال در ذهن آنها مىآمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اين گونه مسائل جدا كنيم ، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد ، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بسيارى مردم كه تحت تاثير چنين تقاليدى هستند ، چه مىشود ، آيه فوق در پاسخ اينگونه سؤالات مىگويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما مسئول خويشتنيد ، اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران ( اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما ) لطمه اى به شما نخواهد زد ( يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ) . سپس اشاره به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده ، مىگويد بازگشت همه شما به سوى خدا است ، و به حساب هر يك از شما جداگانه رسيدگى مىكند ، و شما را از آنچه انجام مىداديد آگاه مىسازد. (الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون).
پاسخ به يك ايراد در پيرامون اين آيه سر و صداى زيادى براه انداخته اند و بعضى چنين پنداشته اند كه ميان اين آيه و دستور امر به معروف و نهى از منكر كه از دستورات قاطع و مسلم اسلامى است يكنوع تضاد وجود دارد ، زيرا اين آيه مىگويد شما مراقب حال خويشتن باشيد ، انحراف ديگران اثرى در وضع شما نمىگذارد. اتفاقا از روايات چنين بر مىآيد كه اين نوع سوء تفاهم و اشتباه حتى در عصر نزول آيه براى بعضى از افراد كم اطلاع وجود داشته است ، جبير بن نفيل مىگويد در حلقه جمعى از ياران پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) نشسته بودم و از همه كم سنتر بودم آنها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند ، من به ميان سخنان آنها پريدم و گفتم مگر خداوند در قرآن نمىگويد : يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ( بنابراين امر به معروف و نهى از منكر چه لزومى دارد ! ) ناگاه همگى يكزبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قرار دادند و گفتند : آيه اى از قرآن را جدا مىكنى ، بدون اينكه معنى تفسير آن را بدانى ؟ ! من از گفتار خود سخت پشيمان شدم ، و آنها به مباحثه در ميان خود ادامه دادند ، هنگامى كه مىخواستند برخيزند و مجلس را ترك گويند ، رو به من كرده و گفتند : تو جوان كم سن و سالى هستى و آيه اى از قرآن را بدون اينكه معنى آن را بدانى از بقيه جدا كرده اى ولى شايد به چنين زمانى كه مىگوئيم برسى كه ببينى بخل مردم را فرا گرفته و بر آنها حكومت مىكند ، هوى و هوس پيشواى مردم است ، و هر كس تنها راى خود را مىپسندد ، در چنان زمانى مراقب خويش باش ، گمراهى ديگران به تو زيانى نمىرساند ( يعنى آيه مربوط به چنان زمانى است ) .
بعضى از راحت طلبان عصر ما نيز هنگامى كه سخن از انجام دو فريضه بزرگ الهى امر به معروف و نهى از منكر به ميان مىآيد براى شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت به اين آيه مىچسبند و معنى آن را تحريف مىكنند. در حالى كه با كمى دقت مىتوان دريافت كه تضادى در ميان اين دو دستور نيست ، زيرا : اولا : آيه مورد بحث مىگويد حساب هر كس جدا است و گمراهى ديگران مانند نياكان و غير نياكان لطمه اى به هدايت افراد هدايت يافته نمىزند حتى اگر برادر هم باشند و يا پدر و فرزند ، بنا بر اين شما از آنها پيروى نكنيد و خود را نجات دهيد ( دقت كنيد ) . ثانيا : اين آيه اشاره به موقعى مىكند كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نمىشود ، و يا شرائط تاثير آن جمع نيست گاهى بعضى از افراد در چنين موقعى ناراحت مىشوند كه با اين حال ، تكليف ما چيست ؟ قرآن به آنها پاسخ مىدهد كه براى شما هيچ جاى نگرانى وجود ندارد زيرا وظيفه خود را انجام داده ايد ، و آنها نپذيرفته اند و يا زمينه پذيرشى در آنها وجود نداشته است ، بنابراين زيانى از اين ناحيه به شما نخواهدرسيد. اين معنى در حديثى كه در بالا نقل كرديم و همچنين در بعضى از احاديث ديگر نقل شده است كه از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) درباره اين آيه سؤال كردند فرمودند : ايتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنكر فاذا رايت دنيا مؤثرة و شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى راى برايه فعليك بخويصة نفسك و ذر عوامهم ! : امر به معروف كنيد و نهى از منكر ، اما هنگامى كه ببينيد ، مردم دنيا را مقدم داشته و بخل و هوى بر آنها حكومت مىكند و هر كس تنها راى خود را مىپسندد ( و گوشش بدهكار سخن ديگرى نيست ) به خويشتن بپردازيد و عوام را رها كنيد .روايات ديگرى نيز به اين مضمون نقل شده كه همگى همين حقيقت را تعقيب مىكند. فخر رازى چنانكه عادت او است براى پاسخ به سؤال فوق چندين وجه ذكر مىكند كه تقريبا همه بازگشت به يك چيز يعنى آنچه در بالا آورديم مىكند و گويا او براى تكثير عدد آنها را از هم جدا كرده است!. در هر حال شك نيست ، كه مساله امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين اركان اسلام است كه بهيچ وجه نمىتوان شانه از زير بار مسؤليت آن خالى كرد ، تنها در موردى اين دو وظيفه ساقط مىشود كه اميدى به تاثير آن نباشد و شرايط لازم در آن جمع نگردد.
ترجمه: ۱۰۶ -اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد در موقع وصيت بايد دو نفر عادل را از ميان شما به شهادت بطلبد ، يا اگر مسافرت كرديد و مرگ شما را فرا رسد ( و در راه مسلمانى نيافتيد ) دو نفر از غير شما ، و اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مىداريد تا سوگند ياد كنند كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد و شهادت الهى را كتمان نمىكنيم كه از گناهكاران خواهيم بود . ۱۰۷ -و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو مرتكب گناهى شده اند ( و حق را كتمان كرده اند ) دونفر از كسانى كه گواهان نخست بر آنها ستم كرده اند به جاى آنها قرار مىگيرند و به خدا سوگند ياد مىكنند كه گواهى ما از گواهى آن دو به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوزى نشده ايم كه اگر چنين كرده باشيم از ظالمان خواهيم بود. ۱۰۸ -اين كار بيشتر سبب مىشود كه به حق گواهى دهند ( و از خدا بترسند ) و يا ( از مردم ) بترسند كه ( دروغشان فاش گردد و ) سوگندهائى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد ، و از ( مخالفت ) خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمىكند.
شان نزول: در مجمع البيان و بعضى تفاسير ديگر در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه يك نفر از مسلمانان به نام ابن ابى ماريه به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام تميم و عدى كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند در اثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود بيمار شد ، وصيتنامه اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد ، و اموال خويش را بدست دو همسفر نصرانى سپرد وصيت كرد كه آنها را به خانواده او برسانند ، و از دنيا رفت ، همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گرانقيمت و جالب آنرا برداشتند و بقيه را به ورثه باز گرداندند ، ورثه هنگامى كه متاع را گشودند ، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود در آن نيافتند ، ناگاه چشمان آنها به وصيتنامه افتاد ، ديدند ، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است ، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند : هر چه به ما داده بود به شما تحويل داده ايم ! ناچار به پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) شكايت كردند ، آيات فوق نازل شد و حكم آن را بيان كرد . ولى از شان نزولى كه در كتاب كافى آمده است چنين بر مىآيد كه آنها نخست انكار وجود متاع ديگرى كردند و جريان به خدمت پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) كشيده شد ، و پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) چون دليلى بر ضد آن دو نفر وجود نداشت ، آنها را وادار به سوگند كرد ، سپس آنها را تبرئه نمود ، اما چيزى نگذشت كه بعضى از اموال مورد بحث نزد آن دو نفر پيدا شد و به اين وسيله دروغشان اثبات گرديد ، جريان به عرض پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) رسيد پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) در انتظار ماند تا آيات فوق نازل شد ، سپس دستور داد ، اولياء ميت سوگند ياد كنند ، و اموال را گرفت و به آنها تحويل داد .
تفسیر از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مىكند ، مساله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور كلى اجراى عدالت اجتماعى است ، آيات فوق گوشه اى از دستورات مربوط به اين قسمت است ، نخست براى اينكه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صغار پايمال نشود ، به افراد با ايمان دستور مىدهد و مىگويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد ( يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضر احدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم ) . منظور از عدل در اينجا همان عدالت به معنى پرهيز از گناه كبيره و مانند آن است ، ولى اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه مراد از عدالت ، امانت در امور مالى و عدم خيانت باشد ، مگر اينكه با دلائل ديگر ثابت شود كه شرائط بيشترى در چنين شاهدى لازم است. و منظور از منكم يعنى از شما مسلمانان ، در مقابل افراد غير مسلمان است كه در جمله بعد به آنها اشاره شده است. البته بايد توجه داشت كه در اينجا بحث از شهادت معمولى و عادى نيست ، بلكه شهادتى است توام با وصايت ، يعنى اين دو نفر هم وصيند و هم گواه و اما اين احتمال كه علاوه بر دو نفر شاهد انتخاب شخص سومى به عنوان وصى در اينجا لازم است بر خلاف ظاهر آيه و مخالف شان نزول است ، زيرا در شان نزول خوانديم كه ابن ابى ماريه تنها دو نفر همسفر داشت كه آنها را به عنوان وصى و گواه بر ميراث خود انتخاب كرد . سپس اضافه مىكند : اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد ( و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد ) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نمائيد ( او آخر ان من غير كم ان انتم ضربتم فى الارض فاصابتكم مصيبة الموت ) . گرچه در آيه سخنى از اين موضوع كه انتخاب وصى و شاهد از غير مسلمانها مشروط به عدم دسترسى به مسلمانان است ديده نمىشود ولى روشن است كه منظور در صورتى است كه دسترسى به مسلمان نباشد و ذكر قيد مسافرت نيز به همين جهت است ، همچنين كلمه او گرچه معمولا براى تخيير است ولى در اينجا - مانند بسيارى از موارد ديگر - منظور ترتيب مىباشد ، يعنى نخست از مسلمانان و اگر ممكن نشد از غير مسلمانان انتخاب كنيد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى يهود و نصارى مىباشد زيرا اسلام براى مشركان و بت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است . سپس دستور مىدهد كه به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از نماز - در زمينه ترديد و شك - وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند ( تحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله ان ارتبتم). و بايد شهادت آنها به اينگونه بوده باشد كه بگويند ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و بناحق گواهى دهيم ، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد ( لا نشترى به ثمنا و لو كان ذا قربى). و ما هيچگاه شهادت الهى را كتمان نمىكنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود ( و لا نكتم شهادة الله انا اذا لمن الاثمين). بايد توجه داشت كه : اولا اين تشريفات براى اداى شهادت در زمينه شك و ترديد و اتهام است. ثانيا به مقتضاى ظاهر آيه فرقى در ميان مسلمان و غير مسلمان از اين نظر نيست و در حقيقت يكنوع محكم كارى براى حفظ اموال ، در زمينه اتهام مىباشد و اين هيچگونه منافاتى با قبول شهادت عدلين بدون سوگند ندارد ، زيرا اين حكم مربوط به مورد عدم اتهام است بنابراين نه حكم آيه نسخ شده است و نه اختصاص به غير مسلمانان دارد ( دقت كنيد ) . ثالثا منظور از نماز در مورد غير مسلمانان قاعدتا نمازهاى خود آنها است ؟ كه در آنها ايجاد توجه و ترس از خدا مىكند و اما در مورد مسلمانان جمعى معتقدند كه منظور خصوص نماز عصر است و در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به آن اشاره شده است اما ظاهر آيه مطلق است و هر نمازى را شامل مىشود و ممكن است ذكر خصوص نماز عصر در روايات ما جنبه استحبابى داشته باشد زيرا در نماز عصر ، اجتماع بيشترى شركت مىكردند و به علاوه وقت داورى و قضاوت در ميان مسلمين بيشتر آن موقع بود. و رابعا انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خدا ترسى به مقتضاى الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر در انسان بيدار مىشود ، و موقعيت زمانى و مكانى توجهى در او به سوى حق ايجاد مىكند و حتى بعضى از فقها گفته اند كه خوبست براى اداى شهادت اگر در مكه باشند در كنار كعبه در ميان ركن و مقام كه جايگاه بسيار مقدسى است و اگر در مدينه باشند در كنار منبر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) اين شهادت ادا شود.
و در آيه بعد سخن از موردى به ميان آمده كه ثابت شود ، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شده اند - همانطور كه در شان نزول آيه آمده بود - در چنين موردى دستور مىدهد كه : اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده اند و حق را پايمال كرده اند ، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند ( يعنى ورثه ميت ) بجاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مىدهند ( فان عثر على انهما استحقا اثما فاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الاوليان). مرحوم طبرسى در مجمع البيان معتقد است كه اين آيه از نظر معنى و اعراب از پيچيده ترين و مشكلترين آيات قرآن است ولى با توجه به دو نكته معلوم مىشود كه اين آيه آنقدر هم پيچيده نيست . اولا منظور از استحق در اينجا به قرينه كلمه اثم ( گناه ) همان جرم و تجاوز به حق ديگرى است. و ثانيا اوليان در اينجا به معنى اولان است يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز مىبايست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند. بنابراين معنى آيه چنين مىشود كه اگر اطلاعى حاصل شد كه دو شاهد نخستين ، مرتكب خلافى شده اند ، دو نفر ديگر جاى آنها را مىگيرند از همان كسانى كه دو شاهد نخست بر آنها تجاوز كرده اند. و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مىكند كه آنها بايد به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوز و ستمى نشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود ( فيقسمان بالله لشهادتنا احق من شهادتهما و ما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين). در حقيقت اولياى ميت روى اطلاعاتى كه از جلوتر درباره اموال و متاع او بهنگام مسافرت يا غير مسافرت داشته اند گواهى مىدهند كه دو شاهد نخست مرتكب ظلم و خيانت شده اند و اين شهادت جنبه حسى پيدا مىكند نه حدسى و از روى قرائن . در آخرين آيه مورد بحث در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آيات قبل گذشت بيان مىكند كه : اگر طبق دستور بالا عمل شود يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند ، و در صورت بروز خيانت آنها ، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند ، اين برنامه سبب مىشود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع - به خاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا - انجام دهند ( ذلك ادنى ان ياتوا بالشهادة على وجهها او يخافوا ان ترد ايمان بعد ايمانهم ) . در حقيقت اين كار سبب مىشود كه حد اكثر ترس از مسئوليت در برابر خدا و يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند. و در آخر آيه براى تاكيد روى تمام احكام گذشته دستور مىدهد : پرهيزگارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد ( و اتقوا الله و اسمعوا و الله لا يهدى القوم الفاسقين)
امام، رضوان الله تعالی علیه، رحمة الله علیه، که خداوند او را با انبیاء و اولیا قرین رحمت کند، حق بزرگی به گردن همهی ما و شما دارد. امام کاری کرد کارستان
هیچ عالمی در تاریخ شیعه، هیچ مرجعی در تاریخ شیعه، نه دیروز و نه امروز، قادر نبود کاری که امام انجام داد، انجام دهد. امام در اوج ناباوری، حتی در زمان مخالفت بعضی از برجستگان عالم تشیع، امام تاسیس حکومت اسلامی را در فکر پروراند و در اولین فرصت به مورد اجرا گذاشت.
ترجمه: ۱۰۹ -از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مىكند و به آنها مىگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى دادند ؟ مىگويند ما چيزى نمىدانيم تو خود از تمام پنهانيها آگاهى.
تفسیر اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است ، زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مساله شهادت حق و باطل بود ، دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شد ، در اين آيه مىگويد : از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مىكند و از آنها درباره رسالت و ماموريتشان سؤال مىكند و مىگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند ( يوم يجمع الله الرسل فيقول ما ذا اجبتم ) . آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده مىگويند : خداوندا ! ما علم و دانشى نداريم ، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى ( قالوا لا علم لنا انك انت علام الغيوب). و به اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است ، بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد. در اينجا دو سؤال پيش مىآيد نخست اينكه از آيات ديگر قرآن استفاده مىشود كه پيامبران شاهدان و گواهان بر امت خويشند در حالى كه ازآيه فوق بر مىآيد كه آنها از خود نفى علم مىكنند و همه چيز را به خدا وامىگذارند. ولى ميان اين دو تضاد و اختلافى نيست ، بلكه مربوط به دو مرحله است ، در نخستين مرحله كه آيه مورد بحث اشاره به آنست ، انبياء در پاسخ سؤال پروردگار اظهار ادب كرده ، و از خود نفى علم نموده ، و همه چيز را موكول به علم خدا مىكنند ، ولى در مراحل بعد آنچه را مىدانند در مورد امت خود بازگو مىكنند و گواهى مىدهند ، اين درست به آن مىماند كه گاهى استاد به شاگرد خود مىگويد كه پاسخ فلان شخص را بده ، شاگرد نخست اظهار ادب كرده و علم خود را در برابر علم او هيچ توصيف مىكند و پس از آن آنچه را مىداند مىگويد . ديگر اينكه چگونه انبيا از خود نفى علم مىكنند با اينكه آنها علاوه بر علم عادى بسيارى از حقايق پنهانى را از طريق تعليم پروردگار مىدانند ؟ ! گرچه در پاسخ اين سؤال مفسران بحثهاى گوناگونى دارند ، ولى به عقيده ما روشن است كه منظور انبياء آن است كه علم خود را در برابر علم خدا هيچ بشمرند و در حقيقت چنين است ، هستى ما در برابر هستى بىپايان او چيزى نيست و علم ما در برابر علم او علم محسوب نمىشود ، و خلاصه ممكن هر چه باشد در برابر واجب چيزى ندارد و به تعبير ديگر : دانش انبياء اگر چه در حد خود دانش قابل ملاحظه اى است ولى با مقايسه به دانش پروردگار چيزى محسوب نمىشود . و در حقيقت عالم واقعى كسى است كه در همه جا و هر زمان حاضر و ناظر و از پيوند تمام ذرات عالم با خبر و از تمام خصوصيات اين جهان كه يك واحد بهم پيوسته است آگاه باشد ، و اين صفت مخصوص ذات پاك خدا است. از آنچه گفتيم روشن مىشود كه اين آيه دليل بر نفى هر گونه علم غيب از پيامبران و امامان نمىشود ، آنچنانكه بعضى پنداشته اند ، زيرا علم غيب بالذات مربوط به كسى است كه همه جا و هر زمان حاضر است ، و غير او بالذات چنين علمى را ندارد بلكه آنچه را خدا از غيب به او تعليم داده است مىداند ، شاهد اين سخن آيات متعددى از قرآن است ، از جمله در سوره جن آيه 26 مىخوانيم عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : خداوند عالم الغيب است و هيچكس را از علم غيب خود آگاه نمىكند مگر رسولانى را كه برگزيده است و در سوره هود آيه 49 مىخوانيم : تلك من انباء الغيب نوحيها اليك : اينها از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مىفرستيم. از اين آيات و مانند آن استفاده مىشود كه علم غيب مخصوص ذات خدا است ولى به هر كس آنچه صلاح ببيند تعليم مىدهد و كميت و كيفيت آن مربوط به خواست و مشيت او است.
ترجمه: ۱۱۰ -بياد آور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت متذكر نعمتى كه بر تو و مادرت دادم باش ، زمانى كه تو را بوسيله روح القدس تقويت كردم كه در گاهواره و به هنگام بزرگى با مردم سخن مىگفتى ، و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر تو آموختم ، و هنگامى كه به فرمان من از گل چيزى بصورت پرنده مىساختى و در آن مىدميدى و به فرمان من پرنده اى مىشد و كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من شفا مىدادى ، و مردگان را ( نيز ) به فرمان من زنده مىكردى ، و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رسانيدن به تو باز داشتم در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى ولى جمعى از كافران آنها گفتند اينها جز سحر آشكار نيست .
تفسیر مواهب الهى بر مسيح اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح (عليه السلام) و مواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان در اينجا بيان شده است . نخست مىگويد : بياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود : نعمتى را كه بر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش ( اذ قال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك). طبق اين تفسير ، آيات فوق بحث مستقلى را شروع مىكند كه براى مسلمانان جنبه تربيتى دارد و مربوط به همين دنيا است ، ولى جمعى از مفسران مانند طبرسى و بيضاوى و ابو الفتوح رازى اين احتمال را داده اند كه آيه دنباله آيه قبل و مربوط به سؤالات و سخنانى باشد كه خداوند با پيامبران در روز قيامت خواهد داشت ، و بنابراين قال كه فعل ماضى است در اينجا به معنى يقول كه فعل مضارع است مىباشد ، ولى اين احتمال مخالف ظاهر آيه است ، بخصوص اينكه معمولا شمردن نعمتها براى كسى به منظور زنده كردن روح شكرگزارى در او است ، در حالى كه در قيامت اين مساله مطرح نيست . سپس به ذكر مواهب خود پرداخته ، نخست مىگويد تو را با روح القدس تقويت كردم ( اذ ايدتك بروح القدس). درباره معنى روح القدس در جلد اول صفحه 236 مشروحا بحث شد و خلاصه يك احتمال اين است كه مراد از آن فرشته وحى جبرئيل مىباشد و احتمال ديگر اينكه منظور همان نيروى غيبى است كه عيسى را براى انجام معجزات و تحقق بخشيدن به رسالت مهمش تقويت مىكرد ، اين معنى در غير انبياء نيز به درجه ضعيفتر وجود دارد . ديگر از مواهب الهى بر تو اين است كه به تاييد روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مىگفتى ( تكلم الناس فى المهد و كهلا). اشاره به اينكه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى ، پخته و حساب شده بود ، نه سخنان كودكانه و بى ارزش. ديگر اينكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم ( و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ) . ذكر تورات و انجيل بعد از ذكر كتاب با اينكه از كتب آسمانى است ، در حقيقت از قبيل تفصيل بعد از اجمال است. ديگر از مواهب اينكه از گل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مىساختى سپس در آن مىدميدى و به اذن من پرنده زنده اى مىشد ( و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى). ديگر اينكه : كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مىدادى ( و تبرء الاكمه و الابرص باذنى). و نيز مردگان را به اذن من زنده مىكردى ( و اذ تخرج الموتى باذنى ) . و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام كه كافران آنها در برابر دلائل روشن تو بپاخاستند و آنها را سحر آشكارى معرفى كردند من در برابر اينهمه هياهو و دشمنان سر سخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى ( و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين). قابل توجه اينكه در اين آيه چهار بار كلمه باذنى ( به فرمان من ) تكرار شده است ، تا جائى براى غلو و ادعاىالوهيت در مورد حضرت مسيح (عليهالسلام) باقى نماند ، يعنى آنچه او انجام مىداد گرچه بسيار عجيب و شگفت انگيز بود ، و به كارهاى خدائى شباهت داشت ولى هيچيك از ناحيه او نبود بلكه همه از ناحيه خدا انجام مىگرفت ، او بنده اى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لا يزال الهى بود. ممكن است گفته شود تمام اين مواهب مربوط به مسيح (عليه السلام) بوده است چرا در اين آيه براى مادرش مريم نيز موهبت شمرده است ؟ پاسخ اينكه مسلم است هر موهبتى به فرزند برسد در حقيقت به مادر او هم رسيده است زيرا هر دو از يك اصلند و ساقه و ريشه يك درخت . ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 49 سوره آل عمران يادآور شديم اين آيه و مانند آن از دلائل روشن ولايت تكوينى اولياى خدا است ، زيرا در سرگذشت مسيح زنده كردن مردگان ، و شفاى كور مادرزاد ، و بيمار غير قابل علاج ، به شخص مسيح (عليه السلام) نسبت داده شده ، منتها به اذن و فرمان خدا. از اين تعبير استفاده مىشود كه ممكن است خداوند چنين قدرتى را براى تصرف در عالم تكوين در اختيار كسى بگذارد كه گاه گاه چنين اعمالى را انجام دهد ، و تفسير اين آيه به دعا كردن انبياء ، و اجابت دعاى آنها از ناحيه خدا كاملا بر خلاف ظواهر آيات است . و منظور ما از ولايت تكوينى اولياى خدا چيزى جز آنكه در بالا ذكر شد نمىباشد ، زيرا دليلى بر بيش از اين مقدار نداريم ، ( براى توضيح بيشتر به جلد دوم صفحه 422 مراجعه نمائيد).
زینب کبری، نوری شد و درخشید رهبر انقلاب: بعد از شهادت حسینبنعلی هم که دنیا ظلمانی شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید. زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسانهای تاریخ بشریت - یعنی پیامبران - میتوانند به آنجا برسند. ۱۳۷۰/۰۸/۲۲
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
در کتاب «جمال الصالحین» از مولایمان امام صادق علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمودند:
همانا از حقوق ما بر شیعیان ما این است که بعد از هر نماز واجب دست هایشان را بر چانه گذاشته و سه مرتبه بگویند:
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ عَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ، یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِحفَظ غَیبَةَ مُحَمَّدٍ، یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِنتَقِم لِابنَةِ مُحَمَّدٍ
ای پروردگار محمّد، فرج و گشایش امور آل محمّد را تعجیل فرما، ای پروردگار محمّد، محافظت کن (دین را در) غیبت محمّد، ای پروردگار محمّد، انتقام دختر محمّد را بگیر.
ترجمه: ۱۰۱ -اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مسائلى سؤال نكنيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را ناراحت مىكند ، و اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال كنيد براى شما آشكار مىشود ، خداوند آنها را بخشيده ( و از آن صرف نظر كرده ) است و خداوند آمرزنده و حليم است. ۱۰۲ -جمعى از پيشينيان از آنها سؤال كردند و سپس به مخالفت با آن برخاستند ، ( ممكن است شما هم چنان سرنوشتى پیدا کنید.
شان نزول در شان نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسير اقوال مختلفى ديده مىشود ، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است شان نزولى است كه در تفسير مجمع البيان از على بن ابى طالب (عليه السلام) نقل شده است كه روزى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) خطبه اى خواند و دستور خدا را درباره حج بيان كرد شخصى بنام عكاشه - و بروايتى سراقه - گفت آيا اين دستور براى هر سال است ، و همه سال بايد حج بجا بياوريم ؟ پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به سؤال او پاسخ نگفت ، ولى او لجاجت كرد ، و دو بار ، و يا سه بار ، سؤال خود را تكرار نمود ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فرمود : واى بر تو چرا اينهمه اصرار مىكنى اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در همه سال بر همه شما واجب مىشود و اگر در همه سال واجب باشد توانائى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود ، بنابراين ما دام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرار نورزيد زيرا ( يكى از ) امورى كه باعث هلاكت ( بعضى از ) اقوام گذشته شد اين بود كه لجاجت و پر حرفى مىكردند و از پيامبرشان زياد سؤال مىنمودند ، بنابراين هنگامى كه به شما دستورى مىدهم به اندازه توانائى خود آنرا انجام دهيد ( اذا امرتكم من شىء فاتوا منه ما استطعتم ) و هنگامى كه شما را از چيزى نهى مىكنم خوددارى كنيد آيات فوق نازل شد و آنها را از اين كار باز داشت . اشتباه نشود منظور از اين شان نزول - همانطور كه در تفسير آيه خواهيم گفت - اين نيست كه راه سؤال و پرسش و فراگيرى مطالب را بروى مردم ببندد زيرا قرآن در آيات خود صريحا دستور مىدهد كه مردم آنچه را نمىدانند از اهل اطلاع بپرسند فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون. بلكه منظور سؤالهاى نابجا و بهانه گيريها و لجاجتهائى است كه غالبا سبب مشوب شدن اذهان مردم ، و موجب مزاحمت گوينده ، و پراكندگى رشته سخن و برنامه او مىگردد.
تفسیر سؤالات بيجا! شك نيست كه سؤال كردن كليد فهم حقائق است ، و به همين دليل كسانى كه كمتر مىپرسند كمتر مىدانند ، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمىدانند بپرسند ، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا استثنائى دارد ، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنائى دارد و آن اينكه گاهى پاره اى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اينگونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى ، براى پرده برداشتن ، از روى واقعيت ، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مىباشد ، مثلا غالب پزشكان صلاح اين مىدانند كه بيماريهاى سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتوم دارند ، گاهى تنها اطرافيان را در جريان مىگذارند ، با اين قيد كه از بيمار پنهان دارند ، زيرا تجربه نشان داده ، بيشتر مردم اگر از عمق بيمارى خود آگاه شوند گرفتار وحشتى مىگردند كه اگر كشنده نباشد لااقل بهبودى را به تاخير مىاندازد . در اينگونه موارد بيمار هرگز نبايد در برابر طبيب دلسوز خود به سؤال و اصرار بپردازد . زيرا اصرارهاى مكرر او گاهى چنان ميدان را بر طبيب تنگ مىكند كه براى آسودگى خود و رسيدگى به ساير بيماران جز اين نمىبيند كه حقيقت را براى اين بيمار لجوج آشكار سازد اگر چه او از اين رهگذر زيانهائى ببيند.همچنين مردم در همكاري هاى خود نياز به خوشبينى دارند و براى حفظ اين سرمايه بزرگ صلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر با خبر نباشند ، زيرا بالاخره هر كس نقطه ضعفى دارد ، و فاش شدن تمام نقطه هاى ضعف ، همكارى هاى افراد را مواجه با اشكال مىكند ، مثلا ممكن است يك فرد با شخصيت و مؤثر تصادفا در يك خانواده پست و پائين متولد شده باشد ، اكنون اگر سابقه او فاش شود ، ممكن است آثار وجودى او در جامعه متزلزل گردد در اين گونه موارد به هيچوجه نبايد افراد ، اصرارى داشته باشند و به جستجو برخيزند .و يا اينكه بسيارى از نقشه ها و طرحهاى مبارزات اجتماعى بايد تا هنگام عمل مكتوم باشد و اصرار در افشاى آنها ضربه اى بر موفقيت و پيروزى اجتماع است. اينها و امثال آن مواردى است كه سؤال كردن در آن صحيح نيست و رهبران تا در فشار زياد قرار نگيرند ، نبايد آنها را پاسخ گويند .قرآن در آيه فوق به اين موضوع اشاره كرده ، صريحا مىگويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مىشود پرسش نكنيد ( يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم).
ولى از آنجا كه سؤالات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مىكند اگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء مىشود و به زحمت خواهيد افتاد ( و ان تسالوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم). و اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص مىدهد به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلى بوده كه مىبايست از طريق وحى روشن گردد. سپس اضافه مىكند : تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره اى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه مىخواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است ، و خداوند بخشنده حليم است ( عفا الله عنها و الله غفور حليم).در حديثى از على (عليه السلام) مىخوانيم : ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حدلكم حدودا فلا تعتدوها و نهى عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها : خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع مىكنيد ، و حدود و مرزهائى تعيين كرده از آنها تجاوز ننمائيد و از امورى نهى كرده در برابر آنها پرده درى نكنيد ، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچگاه اين كتمان از روى نسيان نبوده ، در برابر اينگونه امور ، اصرارى در افشاء نداشته باشيد. سؤال: ممكن است گفته شود اگر افشاى اين امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشا مىشود ؟ پاسخ: دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر در مقابل سؤالات پى در پى و مصرانه سكوت كند ، مفاسد ديگرى ببار مىآورد ، سوءظن هائى بر مىانگيزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم مىشود ، همانطور كه اگر طبيب در برابر سؤالات پى در پى مريض ، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را ، در اصل تشخيص بيمارى بوسيله طبيب ، به ترديد اندازد ، و تصور كند كه اصولا بيمارى او ناشناخته مانده و دستورات او را به كار نبندد ، در اينجا طبيب چاره اى جز از افشاى بيمارى ندارد ، اگر چه بيمار از اين رهگذر دردسرهائى پيدا كند . در آيه بعد براى تاكيد اين مطلب مىگويد : بعضى از اقوام پيشين ، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند ( قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين). در اينكه اين اشاره كلى درباره اقوام پيشين مربوط به كداميك از آنها است ميان مفسران بحث است : بعضى احتمال داده اند مربوط به درخواست مائده آسمانى از مسيح (عليه السلام) وسيله شاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن بعضى به مخالفت برخاستند ، و بعضى احتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح (عليه السلام) بوده است ، ولى ظاهرا تمام اين احتمالات اشتباه است ، زيرا آيه درباره سؤال به معنى پرسش و كشف مجهول سخن مىگويد ، نه سؤال به معنى تقاضا و درخواست چيزى گويا استعمال كلمه سؤال در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است . ولى ممكن است مراد ، جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مامور به ذبح گاوى براى تحقيق درباره جنايتى شدند ( كه شرح آن در جلد اول صفحه 209 گذشت ) موسى را سؤال پيچ كرده و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى در مورد آن نداشتند پىدرپى پرسش كردند ، به همين جهت كار را بر خود آن چنان سخت كردند كه بدست آوردن چنان گاوى آنقدر مشكل و پر هزينه شد كه نزديك بود از آن صرفنظر كنند . در معنى جمله اصبحوا بها كافرين دو احتمال وجود دارد نخست اينكه مراد از كفر ، عصيان و مخالفت بوده باشد همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، و ديگر اينكه كفر به معنى معروف آن بوده باشد ، زيرا گاهى شنيدن پاسخهاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد ، سبب مىشود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپاخيزد مثل اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از ناحيه طبيب ، سبب مىشود كه بيمار عكس العمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را فى المثل ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند ! در پايان اين بحث تكرار نكته اى را كه در آغاز گفتيم لازم مىدانيم كه آيه هاى فوق به هيچوجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمىبندد ، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است .
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه: ۵۷-اى كسانيكه ايمان آورده ايد ، افرادى كه آئين شما را بباد استهزاء و بازى مىگيرند از اهل كتاب و مشركان ، دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد ، و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد . ۵۸ -آنها هنگامى كه ( اذان مىگوئيد و مردم را ) به نماز مىخوانيد آنرا به مسخره و بازى مىگيرند ، اين بخاطر آن است كه آنها جمعى هستند كه درك نمىكنند .
شان نزول در تفسير مجمع البيان و ابو الفتوح رازى و فخر رازى نقل شده كه دو نفر از مشركان به نام رفاعه و سويد ، اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند ، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مىكردند ، آيات فوق نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد ( و در اينجا روشن مىشود كه اگر در اين آيه سخن از ولايت به معنى دوستى به ميان آمده ، - نه بمعنى سرپرستى و تصرف كه در آيات قبل بود - به خاطر آن است كه اين آيات شان نزولى جداى از آن آيات دارد و نمىتوان يكى را بر ديگرى قرينه گرفت ) و در شان نزول آيه دوم كه دنباله آيه اول است ، نقل شده كه جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مىشنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مىديدند شروع به مسخره و استهزاء مىكردند ، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اينگونه افراد برحذر داشت .
تفسیر در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مىدهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد ، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم ، چنين مىفرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنها كه آئين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مىگيرند ، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند ، هيچيك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد . (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبامن الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء) . و در پايان آيه با جمله و اتقوا الله ان كنتم مؤمنين ، موضوع را تاكيد كرده كه طرح دوستى با آنان با تقوا و ايمان سازگار نيست . بايد توجه داشت كه هزو ( بر وزن قفل ) به معنى سخنان يا حركات مسخره آميزى است كه براى بى ارزش نشان دادن موضوعى انجام مىشود . و به طورى كه راغب در كتاب مفردات مىگويد : بيشتر به شوخى و استهزائى گفته مىشود كه در غياب و پشت سر ديگرى انجام مىگيرد ، اگر چه گاهى هم به شوخى ها و مسخره هائى كه در حضور انجام مىگيرد به طور نادر اطلاق مىشود . لعب معمولا به كارهائى گفته مىشود كه غرض صحيحى در انجام آن نيست و يا اصلا بى هدف انجام مىگيرد و بازى كودكان را كه لعب مىنامند نيز از همين نظر است . در آيه دوم در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را بباد استهزاء مىگرفتند ، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده و مىگويد : هنگامى كه شما مسلمانان را به سوى نماز دعوت مىكنيد ، آنرا بباد استهزاء و بازى مىگيرند ( و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا) . سپس علت عمل آنها را چنين بيان مىكند : اين بخاطر آن است كه آنها جمعيت نادانى مىباشند و از درك حقايق بدورند ( ذلك بانهم قوم لا يعقلون) .
اذان شعار بزرگ اسلام هر ملتى در هر عصر و زمانى براى برانگيختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردى و اجتماعى شعارى داشته است و اين موضوع در دنياى امروز به صورت گسترده ترى ديده مىشود . مسيحيان در گذشته و امروز با نواختن صداى ناموزون ناقوس پيروان خود را به كليسا دعوت مىكنند ، ولى در اسلام براى اين دعوت از شعار اذان استفاده مىشود ، كه به مراتب رساتر و مؤثرتر است ، جذابيت و كشش اين شعار اسلامى به قدرى است كه بقول نويسنده تفسير المنار ، بعضى از مسيحيان متعصب هنگامى كه اذان اسلامى را مىشنوند ، به عمق و عظمت تاثير آن در روحيه شنوندگان اعتراف مىكنند . سپس نامبرده نقل مىكند كه در يكى از شهرهاى مصر جمعى از نصارى را ديده اند كه به هنگام اذان مسلمين اجتماع كرده تا اين نغمه آسمانى را بشنوند .
چه شعارى از اين رساتر كه با نام خداى بزرگ آغاز مىگردد و به وحدانيت و يگانگى آفريدگار جهان و گواهى به رسالت پيامبر او اوج ميگيرد و با دعوت به رستگارى و فلاح و عمل نيك و نماز و ياد خدا پايان مىپذيرد ، از نام خداالله شروع مىشود و با نام خدا الله پايان مىپذيرد ، جمله ها موزون ، عبارات كوتاه ، محتويات روشن ، مضمون سازنده و آگاه كننده است . و لذا در روايات اسلامى روى مساله اذان گفتن تاكيد زيادى شده است در حديث معروفى از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه اذان گويان در روز رستاخيز از ديگران به اندازه يك سر و گردن بلندترند ! اين بلندى در حقيقت همان بلندى مقام رهبرى و دعوت كردن ديگران به سوى خدا و به سوى عبادتى همچون نماز است . صداى اذان كه به هنگام نماز در مواقع مختلف از ماذنه شهرهاى اسلامى طنين افكن مىشود ، مانند نداى آزادى و نسيم حيات بخش استقلال و عظمت گوشهاى مسلمانان راستين را نوازش مىدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب مىافكند ، و يكى از رموز بقاى اسلام است ، شاهد اين گفتار اعتراف صريح يكى از رجال معروف انگلستان است كه در برابر جمعى از مسيحيان چنين اظهار مىداشت : تا هنگامى كه نام محمد در ماذنه ها بلند است و كعبه پابرجا است و قرآن رهنما و پيشواى مسلمانان است امكان ندارد پايه هاى سياست ما در سرزمينهاى اسلامى استوار و برقرار گردد ! اما بيچاره و بينوا بعضى از مسلمانان كه گفته مىشود اخيرا اين شعار بزرگ اسلامى را كه سندى است بر ايستادگى آئين و فرهنگ آنان در برابر گذشت قرون و اعصار ، از دستگاههاى فرستنده خود برداشته و بجاى آن برنامه هاى مبتذلى گذاشته اند ، خداوند آنها را هدايت كند و به صفوف مسلمانان باز گرداند . بديهى است همانطور كه باطن اذان و محتويات آن زيبا است ، بايد كارى كرد كه به صورتى زيبا و صداى خوب ادا شود ، نه اينكه حسن باطن به خاطر نامطلوبى ظاهر آن پايمال گردد . اذان از طريق وحى به پيغمبر (صلىالله عليه وآله وسلّم)رسيد . در پاره اى از روايات كه از طرق اهل تسنن نقل شده مطالب شگفت - انگيزى در مورد تشريع اذان ديده مىشود كه با منطق هاى اسلامى سازگار نيست از جمله اينكه نقل كرده اند كه : پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بدنبال درخواست اصحاب كه نشان هاى براى اعلام وقت نماز قرار داده شود با دوستان خود مشورت كرد ، و هر كدام پيشنهادى از قبيل برافراشتن يك پرچم مخصوص ، يا روشن كردن آتش ، يا زدن ناقوس مطرح كردند ، ولى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) هيچكدام را نپذيرفت ، تا اينكه عبد الله بن زيد و عمر بن خطاب در خواب ديدند كه شخصى به آنها دستور مىدهد براى اعلام وقت نماز اذان بگويند و اذان را به آنها ياد داد و پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) آنرا پذيرفت . ولى اين روايت ساختگى و توهينى به مقام شامخ پيغمبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) محسوب مىشود ، كه بجاى تكيه بر وحى كردن ، روى خوابهاى افراد تكيه كند و مبانى دستورات دين خود را بر خواب افراد قرار دهد ، بلكه همانطور كه در روايات اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) تعليم داده شد . امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد : هنگامىكه جبرئيل اذان را آورد ، سر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بر دامان على (عليه السلام) بود ، جبرئيل اذان و اقامه را به پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) تعليم داد ، هنگامى كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) سر خود را برداشت ، از على (عليه السلام) سؤال كرد آيا صداى اذان جبرئيل را شنيدى ؟ عرض كرد : آرى .
پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بار ديگر پرسيد آيا آنرا به خاطر سپردى ؟ گفت : آرى ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فرمود : بلال را ( كه صداى رسائى داشت ) حاضر كن ، و اذان و اقامه را به او تعليم ده ، على (عليه السلام) بلال را حاضر كرد و اذان را به او تعليم داد .
استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
هركس در شب دهم ماه رجب بعد از [نماز]مغرب، دوازده ركعت نماز-با یک بار سورهى «حمد» و سه بار سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» -بخواند، خداوند كاخى بر بالاى «عامودى» ؛ (ستونى) از ياقوت سرخ بر مىافرازد. عرض شد: اى رسول خدا، مقصود از «عامود» چيست؟ فرمود: ستونى به اندازهى فاصلهى مشرق و مغرب كه هفتصد هزار طبقهى بزرگتر از دنيا در آن وجود دارد و همهى آن خانهها از جنس طلا، نقره، ياقوت و زبرجد هستند و نيز در آن كاخ به شمارهى ستارگان آسمان خيمه وجود دارد و نعمتهايى در آن نهفته است كه هيچيك از افراد بشر توان توصيف آنها را ندارند
نماز شب یازدهم ماه رجب (اقبال الاعمال)
هركس در شب يازدهم ماه رجب دوازده ركعت نماز-در هر ركعت سورهى «حمد» یک بار و آية الكرسى دوازده بار-بخواند، خداوند ثواب كسى كه تورات، انجيل، زبور و فرقان (قرآن كريم) و تمامى كتابهايى را كه خداوند متعال بر پيامبران فرو فرستاده قرائت كرده است، به او عطا مىكند و مناديى از عرش ندا در مىدهد: عمل از سر گير، كه خداوند تو را آمرزيد
نماز شب دوازدهم ماه رجب (اقبال الاعمال)
هركس در شب دوازدهم ماه رجب دو ركعت نماز، در هر ركعت سورهى «حمد» یک بار و بخواند آيه آمن الرّسول را ده بار، خداوند متعال ثواب امركنندگان به معروف و نهىكنندگان از منكر و نيز ثواب آزاد كردن هفتاد برده از فرزندان حضرت اسماعيل-عليه السّلام-را به او عطا مىكند و نيز هفتاد رحمت خويش را به او ارزانى مىدارد.
نماز شب سیزدهم ماه رجب (اقبال الاعمال)
هركس در شب سيزدهم ماه رجب ده ركعت نماز-در ركعت اول، سورهى «حمد» و سورهى «و العاديات» و در ركعت دوم، سورهى «حمد» و سورهى «أَلْهاكُمُ اَلتَّكاثُرُ» -بخواند و بقيهى ده ركعت را نيز به همين صورت بخواند، خداوند همهى گناهان او را مىآمرزد و اگر عاقّ والدين هم باشد، خداوند سبحان از او خشنود مىگردد و دو فرشتهى «منكر» و «نكير» نمىتوانند به او نزديك شوند و او را بترسانند و همانند آذرخش گذرا و درخشان از [پل]صراط مىگذرد و نامهى عملش به دست راستش داده مىشود و ترازوى عملش سنگين مىگردد و در بهشت فردوس هزار شهر به او عطا مىشود
استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
به نقل از سرورمان رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آمده است كه فرمود: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّالِثَةِ مِنْ رَجَبٍ عَشْرَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ[1] مَرَّةً وَ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ[2] خَمْسَ مَرَّاتٍ هر كس در شب سوم ماه رجب ده ركعت نماز-در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سورهى «إِذٰا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ» پنج بار-بخواند، بَنَى اللَّهُ لَهُ قَصْراً فِي الْجَنَّةِ عَرْضُهُ وَ طُولُهُ أَوْسَعُ مِنَ الدُّنْيَا سَبْعَ مَرَّاتٍ خداوند كاخى در بهشت براى او بنا مىنهد كه پهنا و درازى آن هفت برابر دنيا است وَ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ بَشِّرُوا وَلِيَّ اللَّهِ بِالْكَرَامَةِ الْعُظْمَى وَ مُرَافَقَةِ (النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِين)[3] و منادىاى از آسمان ندا در مىدهد: ولىّ خدا را به كرامت عظمى و همراهى و همدمى با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان بشارت دهيد
استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
مرحوم حاج میرزا اسماعیل دولابی (رضوان الله تعالی علیه) میفرمود؛ میگویند خداوندداستان ابلیس را تعریف کردتا بدانی که نمیشود: به عبادتت، به تقربت،به جایگاهت اطمینان کنی؛ خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است؛ شاید به همین دلیل است که سفارش شده وقتی حال خوبی داری، عاقبت به خیریات را بطلبی.
«بارالها! نیرومندی در بندگی ات و بینش روشن در کتابت و فهم و درک احکامت را از تو خواستارم. خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و قرآن را دور از دسترس ما و پل صراط را لغزشگاه ما و محمد را رویگردان از ما قرار مده.»
بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، ۱۴٠۳ ق، ج ۸۷، ص ۳۳۸
ترجمه: ۴۳ -آنها چگونه تو را به داورى مىطلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست ( وانگهى ) پس از داورى خواستن از حكم تو روى مىگردانند ، و آنها مؤمن نيستند .
تفسیر اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مىكند و از روى تعجب مىگويد : چگونه اينها ترا به داورى مىطلبند در حالى كه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن آمده است . (و كيف يحكمونك و عندهم التورية فيها حكم الله ) . بايد دانست كه حكم مزبور يعنى ( حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند ) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است . تعجب از اين است كه آنها تورات را يك كتاب منسوخ نمىدانند ، و آئين اسلام را باطل مىشمرند با اين حال چون احكام تورات موافق اميالشان نيست آن را رها كرده و به سراغ حكمى مىروند كه از نظر اصولى با آن موافق نيستند . و از آن عجبتر اينكه بعد از انتخاب تو براى داورى ، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنها است نمىپذيرند . (ثم يتولون من بعد ذلك ) . حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمىكردند .(و ما اولئك بالمؤمنين) . ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه فوق مىگويد : حكم خدا در تورات ذكر شده است در حالى كه ما با الهام گرفتن از آيات قرآن و اسناد تاريخى تورات را تحريف يافته مىدانيم و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلّم) بوده است ؟ ولى بايد توجه داشت كه اولا - ما تمام تورات را تحريف يافته نمىدانيم بلكه قسمتى از آن را مطابق واقع مىدانيم و اتفاقا حكم فوق از اين احكام تحريف نايافته مىباشد ثانيا - تورات هر چه بوده نزد يهوديان يك كتاب آسمانى و تحريف نايافته محسوب مىشده با اين حال آيا جاى تعجب نيست كه آنها به آن عمل نكنند ؟ ! .
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه ۱۴۸ ـ خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بدى ها (ى ديگران) را اظهار كند; مگر آن كسى كه مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست. ۱۴۹ ـ اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد، و از بدى ها گذشت نمائيد، خداوند آمرزنده و تواناست (و با اين كه قادر بر انتقام است، عفو و گذشت مى كند).
تفسیر در اين دو آيه، اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده است: نخست مى فرمايد: «خدا دوست نمى دارد كسى با سخنان خود بدى ها، عيوب و اعمال زشت اشخاص را اظهار كند» (لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ). زيرا همان گونه كه خداوند «ستّار العيوب» است، دوست ندارد كه افراد بشر پرده درى كنند، عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند. به علاوه مى دانيم هر انسانى معمولاً نقاط ضعف پنهانى دارد كه اگر بنا شود اين عيوب اظهار گردد يك روح بدبينى عجيب بر سراسر جامعه سايه مى افكند، و همكارى آنها را با يكديگر مشكل مى سازد، بنابراين هم به خاطر استحكام پيوندهاى اجتماعى و هم به خاطر رعايت جهات انسانى، لازم است بدون در نظر گرفتن يك هدف صحيح، پرده درى نشود. ضمناً بايد توجه داشت: منظور از كلمه «سوء» هر گونه بدى و زشتى است و منظور از «جهر... من القول» هر گونه ابراز و اظهار لفظى است، خواه به صورت شكايت باشد يا حكايت، يا نفرين، يا مذمت، و يا غيبت، و به همين جهت از جمله آياتى كه در بحث تحريم «غيبت» به آن استدلال شده همين آيه است، ولى مفهوم آيه منحصر به غيبت نيست و هر نوع بدگوئى را شامل مى شود. پس از آن به بعضى از امور كه مجوّز اين گونه بدگوئى ها و پرده درى ها مى شود اشاره كرده، مى فرمايد: «مگر كسى كه مظلوم واقع شده» (إِلاّ مَنْ ظُلِمَ). چنين افرادى براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و يا از مظالم و ستمگرى ها آشكارا مذمت، انتقاد و غيبت نمايند و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند. در حقيقت ذكر اين استثناء به خاطر آن است كه حكم اخلاقى فوق مورد سوء استفاده ظالمان و ستمگران واقع نشود. و يا بهانه اى براى تن در دادن به ستم نگردد. روشن است در اين گونه موارد نيز تنها به آن قسمت كه مربوط به ظلمِ ظالم و دفاع از مظلوم است بايد قناعت كرد. و در پايان آيه ـ همان طور كه روش قرآن است ـ براى اين كه افرادى از اين استثناء نيز سوء استفاده نكنند و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده اند عيوب مردم را بدون جهت آشكار نسازند، مى فرمايد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ كانَ اللّهُ سَميعاً عَليماً) يعنى هم سخنان را مى شنود و هم از نيّات آگاه است. در آيه بعد، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده كه: اگر نيكى هاى افراد را اظهار كنيد و يا مخفى نمائيد مانعى ندارد، به خلاف بدى ها كه مطلقاً جز در موارد استثنائى بايد كتمان شود و نيز اگر در برابر بدى هائى كه افراد به شما كرده اند راه عفو و بخشش را پيش گيريد بهتر است; زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است كه با داشتن قدرت بر هر گونه انتقام، بندگان شايسته خود را مورد عفو قرار مى دهد، مى فرمايد: «(اما) اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد و يا از بدى ها گذشت نمائيد، خداوند بخشنده و توانا است» (إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوء فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوّاً قَديراً). در حقيقت آيه دوم، از دو جهت در نقطه مقابل آيه اول قرار گرفته، نخست «اظهار نيكى ها» در برابر «اظهار بدى ها» و سپس «عفو و بخشش» در برابر كسانى كه به آنها ستم شده است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: آيا عفو و گذشت از ستمگر در حقيقت موجب امضاى ظلم او نخواهد بود؟ آيا اين كار، او را تشويق به ادامه ستم نمى كند؟! و آيا اين دستور، يك نوع واكنش منفى تخديرى در مظلومان ايجاد نخواهد كرد؟ پاسخ سؤال اين است كه: مورد «عفو و گذشت» از مورد «احقاق حق و مبارزه با ظالم» جدا است. به همين دليل در دستورهاى اسلامى از يك طرف مى خوانيم: «نه ظلم كنيد و نه تن به ظلم دهيد» (لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ) و مى خوانيم: «دشمنِ ظالم و يارِ مظلوم باشيد» (كُونا لِلْظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً) و يا: «با ظالمان پيكار كنيد تا به حكم خدا گردن نهند» (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتّى تَفِىءَ اِلى أَمْرِ اللّهِ) و از سوى ديگر دستور به عفو و بخشش و گذشت داده شده است همان طور كه مى فرمايد: «اگر عفو كنيد به تقوا نزديك تر است» (وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى) و يا در جاى ديگر مى فرمايد: «آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند; آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد»؟! (وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ) گرچه ممكن است بعضى از افراد كم اطلاع ميان اين دو حكم در بدو نظر تضادى ببينند، ولى با توجه به آنچه در منابع اسلامى وارد شده روشن مى شود كه مورد عفو و گذشت جائى است كه از آن سوء استفاده نشود و مورد مبارزه و كوبيدن ظلم، جاى ديگر. توضيح اين كه: عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پيروزى بر دشمن و شكست نهائى او است. يعنى در موردى كه احساس خطر جديدى از ناحيه دشمن نشود، بلكه عفو و گذشت از او يك نوع اصلاح و تربيت در مورد او محسوب شود و او را به تجديدنظر در مسير خود وادارد، چنان كه در موارد زيادى از تاريخ اسلام به چنين افرادى برخورد مى كنيم و حديث معروف: اِذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ: «هنگامى كه بر دشمن پيروز شدى، گذشت را زكات اين پيروزى قرار ده» شاهدى بر اين مدعا است. اما در مواردى كه خطر دشمن هنوز برطرف نگشته و احتمالاً گذشت، او را جسورتر و آماده تر مى كند. يا اين كه عفو و گذشت يك نوع تسليم و رضايت به ظلم محسوب مى شود، هيچ گاه اسلام اجازه چنين عفوى را نمى دهد و هرگز پيشوايان اسلام در چنين مواردى راه عفو و گذشت را انتخاب نكرده اند و به آن دستور نداده اند.
ترجمه ۱۵۰ـ كسانى كه خدا و پيامبرانِ او را انكار مى كنند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مى گويند: «به بعضى ايمان مى آوريم، و بعضى را انكار مى كنيم» و مى خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند... ۱۵۱ـ آنها كافران حقيقى اند; و براى كافران، مجازات خواركننده اى فراهم ساخته ايم. ۱۵۲ـ (ولى) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده، و ميان احدى از آنها فرق نمى گذارند، پاداششان را خواهد داد; خداوند، آمرزنده و مهربان است.
تفسیر در اين چند آيه، توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است كه آيات گذشته درباره منافقان را تكميل مى كند. نخست به حال كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته، بعضى را بر حق و بعضى را بر باطل مى دانستند اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كه به خدا و پيامبرانش كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او تفرقه بيندازند و اظهار مى دارند ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى شناسيم، و به گمان خود مى خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند» (إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يـَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً). بلافاصله در آيه بعد وضع آنها را روشن ساخته، مى فرمايد: «آنها كافران واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقّاً). در حقيقت اين جمله حال يهود و مسيحيان را روشن مى سازد; چرا كه يهود، مسيح را به رسميت نمى شناختند، و هر دو، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را، در حالى كه طبق كتب آسمانى، نبوت اين پيامبران برايشان ثابت شده بود. اين تبعيض در قبول واقعيت ها، كه از هوا و هوس، تعصبات جاهلانه و احياناً حسادت و تنگ نظرى هاى بى دليل سرچشمه مى گيرد، نشانه عدم ايمان به پيامبران و خدا است; زيرا ايمان آن نيست كه آنچه مطابق ميل انسان است بپذيرد، و آنچه بر خلاف ميل و هواى او است ردّ كند، اين يك نوع هواپرستى است نه ايمان. ايمان واقعى آن است كه انسان حقيقت را بپذيرد خواه مطابق ميل او باشد يا بر خلاف ميل او، و لذا قرآن در آيات فوق اين گونه افراد را با اين كه دم از ايمان به خدا و بعضى از انبياء مى زدند، به طور كلّى كافر دانسته و مى گويد: «آنها كافران واقعى هستند». بنابراين ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى كنند، بى ارزش قلمداد شده است; چرا كه از روح حق جوئى سرچشمه نمى گيرد. و در پايان آنها را تهديد كرده، مى فرمايد: «ما براى كافران عذاب توهين آميز و خوار كننده اى فراهم ساخته ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً). توصيف عذاب در اين آيه به مُهِين: «توهين آميز» ممكن است از اين جهت باشد كه آنها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آنها باشد.
سپس در سومين آيه، به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده، مى گويد: «كسانى كه ايمان به خدا و همه پيامبران او آورده اند و در ميان هيچ يك از آنها تفرقه نينداختند و با اين كار، تسليم و اخلاص خود در برابر حق، و مبارزه با هر گونه تعصب نا به جا را اثبات نمودند، به زودى خداوند پاداش هاى آنها را به آنها خواهد داد» (وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ). البته ايمان به پيامبران و به رسميت شناختن آنها با اين منافات ندارد كه بعضى را از بعضى برتر بدانيم; زيرا تفاوت در ميان آنها همانند تفاوت مأموريت هاى آنان قطعى است. منظور اين است كه در ميان پيامبران راستين، تفرقه اى از نظر ايمان و به رسميت شناختن نيندازيم. و در پايان آيه به اين مطلب اشاره شده كه اگر اين دسته از مؤمنان در گذشته مرتكب چنان تعصب ها، تفرقه ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى خدا باز گردند، خداوند آنها را مى بخشد «و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست» (وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحيماً). قابل توجه اين كه: در آيات فوق افرادى كه در ميان پيامبران تفرقه مى اندازند به عنوان «كافران حقيقى» معرفى شده اند. ولى آنها كه به همه ايمان دارند به عنوان «مؤمنان حقيقى» معرفى نشده اند، تنها به عنوان «مؤمن» توصيف شده اند. شايد اين تفاوت به خاطر آن باشد كه مؤمنان حقيقى آنها هستند كه علاوه بر ايمان، از نظر «عمل» نيز كاملاً پاك و صالح باشند، شاهد اين سخن آياتى است كه در آغاز سوره «انفال» آمده است كه مؤمنان را پس از ايمان به خدا با يك سلسله اعمال مثبت و زنده مانند نمو و رشد اخلاقى و اجتماعى و ايمانى، و نماز و زكات، و توكّل بر خدا، توصيف كرده و به دنبال آن فرموده: «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً» در آيات قرآن مجازات هاى خداوند به انواع مختلف توصيف شده: گاهى «دردناك» است (عذاب اليم) مانند: شلاق زدن و آزار بدنى. گاهى «توهين آميز» است (عذاب مهين) مانند: پاشيدن لجن بر لباس كسى و مانند آن. گاهى «پر سر و صدا» است (عذاب عظيم) مانند: مجازات در حضور جمعيت. و گاهى اثر آن در وجود انسان عميق است و تا مدتى باقى مى ماند (عذا ب شديد) ، مانند: زندان هاى طويل المدّة با اعمال شاقّه... و امثال آن. روشن است توصيف عذاب به يكى از اين صفات، با نوع «گناه» تناسب دارد، لذا در بسيارى از آيات قرآن، مجازات ظالمان به عنوان عذاب اليم آمده است; زيرا متناسب با دردناك بودن ظلم نسبت به بندگان خدا است، و آنها كه گناهشان توهين آميز بوده، عذابشان نيز توهين آميز است. و همچنين آنها كه دست به گناهان شديد و يا پر سر و صدا مى زنند كيفرى همانند آن دارند. ولى منظور از ذكر مثال هاى فوق، نزديك ساختن مطلب به ذهن است و گرنه مجازات هاى آن جهان قابل مقايسه با مجازات هاى اين عالم نيست.
رسول خدا (درود خداوند بر او و خاندان او باد) هرگز با بندگان به اندازه (حقیقت و نهایت) عقل خودش سخن نگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همانا به ما گروه پیامبران فرمان داده شده که با مردم به اندازه عقل های خودشان سخن بگوییم.
ترجمه ۱۵۳ ـ اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان (يك جا) بر آنها نازل كنى; (در حالى كه اين يك بهانه است;) آنها از موسى، بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده»! و به خاطر اين ظلم و ستم، صاعقه آنها را فرا گرفت. سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلائل روشن كه براى آنها آمد، (به خدائى) انتخاب كردند! ولى ما از آن درگذشتيم (و عفو كرديم) و به موسى، برهان آشكارى داديم. ۱۵۴ ـ و كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم; و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم، و به آنها گفتيم: «(براى توبه) از در (بيت المقدس) با خضوع در آئيد»! و (نيز) گفت يم: «روز شنبه تعدّى نكنيد (و دست از كار بكشيد!)» و از آنان (در برابر همه اينها،) پيمان محكمى گرفتيم.
شان نزول در تفسير «تبيان» ، «مجمع البيان» و «روح المعانى» چنين آمده: جمعى از يهود نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، گفتند: اگر تو پيغمبر خدائى كتاب آسمانى خود را يك جا به ما عرضه كن، همان طور كه موسى(عليه السلام) «تورات» را يك جا آورد، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسیر اين آيات، نخست اشاره به درخواست اهل كتاب (يهود) مى كند و مى گويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كتابى از آسمان (يك جا) بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ). شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حُسن نيّت نداشتند; زيرا هدف از نزول كتب آسمانى، همان ارشاد، هدايت و تربيت است. گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يك جا تأمين مى شود. و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى كند. بنابراين، آنها مى بايست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دليل بخواهند، و تعليمات عالى و ارزنده، نه اين كه چگونگى نزول كتب آسمانى را تعيين كنند. لذا خداوند به دنبال اين تقاضا به عدم حُسن نيّت آنها اشاره كرده، و ضمن دلدارى به پيامبرش، سابقه لجاجت، عناد و بهانه جوئى يهود در برابر پيامبر بزرگشان موسى بن عمران(عليه السلام) را بازگو مى كند. مى فرمايد: «اينها از موسى چيزهائى بزرگ تر و عجيب تر از اين خواستند، گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده»! (فَقَدْ سَأَلـُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً). اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت پرستان را منعكس مى ساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى كرد و بدون شك از لجاجت و عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد كه: «صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گيرد» (فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ). پس از آن به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مسأله «گوساله پرستى» بود، اشاره كرده، مى گويد: «آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلائل روشن، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند»! (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ). ولى با اين همه، براى اين كه آنها به راه باز گردند و از مَركب لجاجت و عناد فرود آيند، «ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم» (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبيناً) و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچيديم، اما اين سبب نشد كه آنها دست از لجاجت خود بردارند. لذا در آيه بعد مى افزايد: آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مَركب غرور پائين نيامدند، به همين جهت خداوند كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت در آورد، و در همان حال از آنها پيمان گرفت كه به عنوان توبه از گناهان خود از در بيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شوند، و نيز به آنها تأكيد كرد كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشند و راه تعدّى و تجاوز را پيش نگيرند و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنند و در اين موارد پيمان شديد از آنان گرفت، اما آنها به هيچ يك از اين پيمان هاى مؤكّد وفا نكردند! 1 مى فرمايد: «ما كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم: از در (بيت المقدس) با خضوع وارد شويد و به آنها گفتيم: در روز شنبه تعدّى نكنيد و از آنها پيمان محكمى گرفتيم» (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً). اكنون بنگريد: اين جمعيت با اين سوابق تاريك، آيا مى توانند در اين تقاضائى كه از تو دارند صادق و راستگو باشند؟! اگر آنها راست مى گويند، چرا طبق صراحت كتب آسمانى خود درباره نشانه هاى آخرين پيامبر عمل نمى كنند؟ و چرا اين همه نشانه هاى روشن تو را ناديده مى گيرند؟ در اينجا ذكر دو نكته لازم به نظر مى رسد: نخست اين كه اگر گفته شود: اين اعمال مربوط به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دارد كه اين گونه مورد خطاب واقع شده اند؟ در پاسخ بايد گفت: آنها هيچ گاه نسبت به اعمال نياكان خود معترض نبودند، بلكه نسبت به آن نظر موافق نشان مى دادند، و لذا همگى در يك صف قرار گرفتند. ديگر اين كه: آنچه در شأن نزول آيات فوق آمده كه يهوديان مدّعى بودند «تورات» يك جا نازل شده است، مطلب مسلّمى نيست، شايد چيزى كه باعث اين توهّم شده، اين است كه: فرمان هاى دهگانه (وصاياى عشر) يك جا بر موسى در اَلْواحى نازل شد، و اما در مورد ساير دستورهاى «تورات» دليلى بر اين كه يك جا نازل شده باشد در دست نداريم.
ترجمه ۱۵۵ ـ (ولى) به خاطر پيمان شكنى آنها، و انكار آيات خدا، و كشتن پيامبران به ناحق، و به خاطر اين كه (از روى استهزاء) مى گفتند: «بر دل هاى ما، پرده افكنده شده (و سخنان پيامبر را درك نمى كنيم!)» آرى، خداوند به علت كفرشان، بر دل هاى آنها مُهر زده; كه جز عده كمى ايمان نمى آورند. ۱۵۶ ـ و (نيز) به خاطر كفرشان، و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند; ۱۵۷ ـ و گفتارشان كه: «ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم»! در حالى كه نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند; لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند; و قطعاً او را نكشتند; ۱۵۸ ـ بلكه خدا او را به سوى خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حكيم است.
تفسیر در اين آيات، به قسمت هاى ديگرى از خلافكارى هاى بنى اسرائيل، كارشكنى ها، عداوت ها و دشمنى هاى آنها با پيامبران خدا اشاره شده است. در آيه نخست، به پيمان شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده، چنين مى فرمايد: «آنها به خاطر اين كه پيمانشان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران را به ناحق كشتند و به خاطر اين كه مى گفتند: بر دل هاى ما پرده افكنده شده، آنها را از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمت هاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ) از سياق آيه مى توان استفاده كرده كه: آنها به دنبال اين پيمان شكنى، آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند، لذا مى فرمايد: (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ) . و به اين نيز قناعت نكردند، بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى يعنى قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند، كه با جمله (وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ) به آن اشاره شده. و به قدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را به باد استهزاء مى گرفتند و صريحاً به آنها مى گفتند: بر دل هاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شما است! كه جمله (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ) دلالت بر آن دارد. پس از آن قرآن توجه مى دهد كه: پس از اين همه جنايت، دل هاى آنها به كلّى مُهر شده و هيچگونه حقى در آن نفوذ نمى كند، البته عامل آن كفر و بى ايمانى، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجت ها بر كنار داشته اند، شايستگى ايمان آوردن ندارند، لذا مى فرمايد: «خدا (به جهات مذكور) بر دل هاى آنها مُهر زده و جز عده كمى از آنها ايمان نمى آورند» (بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً). يعنى نه تنها دل هاى آنها در غلاف است و چيزى در آن نفوذ نمى كند كه مُهر كامل عدم پذيرش حق به آن خورده است. در آيه بعد مى افزايد: خلافكارى هاى آنان منحصر به اينها نيست، آنها در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه به فرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند، مى فرمايد: «اين عدم امكانِ ايمان، به خاطر كفر آنها و تهمت بزرگى است كه به مريم زدند» (وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً). آنها حتى به كشتن پيامبر افتخار مى كردند «و مى گفتند: ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشته ايم» (وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ). شايد تعبير به رسول اللّه در مورد مسيح را از روى استهزاء و سخريه مى گفتند. در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند; زيرا: «آنها هرگز نه مسيح را كشتند و نه به دار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباهاً به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ). قرآن پس از آن مى گويد: «آنها كه درباره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى كردند» (وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ). درباره اين كه آنها در مورد چه چيز اختلاف كردند؟ در ميان مفسران گفتگو است: احتمال دارد: اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح(عليه السلام) بوده كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا مى دانستند و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلاً پيامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند. و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدّعى كشتن او بودند و بعضى مى گفتند: كشته نشده، و هيچ يك به گفته خود اطمينان نداشتند. يا اين كه: مدعيان قتل مسيح(عليه السلام) به خاطر عدم آشنائى با او، در شك بودند آن كس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگرى به جاى او؟ آنگاه قرآن به عنوان تأكيد مطلب مى گويد: «قطعاً او را نكشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ يـَقيناً).
و سرانجام اعلام مى دارد: «خداوند او را به سوى خود بالا برد و خداوند قادر و حكيم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً). قرآن در آيه فوق مى گويد: «مسيح نه كشته شد، و نه به دار رفت، بلكه امر بر آنها مشتبه گرديد و پنداشتند او را به دار زده اند و يقيناً او را نكشتند»! ولى «اناجيل» چهارگانه كنونى همگى مسأله مصلوب شدن (به دار آويخته شدن) مسيح(عليه السلام)و كشته شدن او را ذكر كرده اند، و اين موضوع در فصول آخر هر چهار انجيل (متى، لوقا، مرقس و يوحنا) مشروحاً بيان گرديده، و اعتقاد عمومى مسيحيان امروز نيز بر اين مسأله استوار است. بلكه به يك معنى مسأله قتل و مصلوب شدن مسيح(عليه السلام)، يكى از مهمترين مسائل زيربناى آئين مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد، چه اين كه: مى دانيم مسيحيان كنونى، مسيح(عليه السلام) را پيامبرى كه براى هدايت، تربيت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلكه او را «فرزند خدا»! و «يكى از خدايان سه گانه»! مى دانند كه هدف اصلى آمدن او به اين جهان، فدا شدن و بازخريد گناهان بشر بوده است. مى گويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او به دار آويخته و كشته شد، تا گناهان بشر را بشويد و جهانيان را از مجازات نجات دهد. بنابراين، راه نجات را منحصراً در پيوند با مسيح(عليه السلام) و اعتقاد به اين موضوع مى دانند! به همين دليل، گاهى مسيحيت را مذهب «نجات» يا «فداء» قلمداد و مسيح را «ناجى» و «فادى» لقب مى دهند. و اين كه مى بينيم: مسيحيان روى مسأله «صليب» فوق العاده تكيه مى كنند و شعارشان «صليب» است از همين نقطه نظر مى باشد. اين بود، خلاصه اى از عقيده مسيحيان درباره سرنوشت حضرت مسيح(عليه السلام). ولى هيچ يك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارند; زيرا: اوّلاً ـ مسيح(عليه السلام) پيامبرى همچون ساير پيامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند، يكتا و يگانه است، شبيه، نظير، مثل، مانند، همسر و فرزند ندارد. ثانياً ـ «فداء» و قربانى گناهان ديگران شدن مطلبى كاملاً غير منطقى است، هر كس در گرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است. ثالثاً ـ عقيده «فداء» گناهكارپرور و تشويق كننده به فساد، تباهى و آلودگى است.
و اگر مى بينيم: قرآن مخصوصاً روى مسأله مصلوب نشدن مسيح (عليه السلام) تكيه كرده است، با اين كه ظاهراً موضوع ساده اى به نظر مى رسد، به خاطر همين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد و مسيحيان را از اين عقيده خرافى باز دارد، تا نجات را در گرو اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن به صليب. و رابعاً ـ قرائنى در دست است كه مسأله مصلوب شدن عيسى(عليه السلام) را تضعيف مى كند، اين قرائن عبارتند از: 1 ـ مى دانيم «اناجيل» چهارگانه كنونى كه گواهى به مصلوب شدن عيسى(عليه السلام) مى دهند، همگى سال ها بعد از مسيح(عليه السلام) به وسيله شاگردان و يا شاگردانِ شاگردان او نوشته شده اند، و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترفند. و نيز مى دانيم شاگردان مسيح(عليه السلام) به هنگام حمله دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب مى باشد بنابراين، مسأله مصلوب شدن عيسى(عليه السلام) را از افواه مردم گرفته اند و همان طور كه بعداً اشاره خواهيم كرد، اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى به جاى مسيح(عليه السلام) آماده گشت. 2 ـ عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسى را به شخص ديگر امكان پذير مى كند اين است: كسانى كه براى دستگير ساختن حضرت عيسى(عليه السلام) به باغ «جستيمانى» در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشكريان رومى بودند كه در اردوگاه ها مشغول وظائف لشكرى بودند. اين گروه، نه يهوديان را مى شناختند، نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان(عليه السلام) عيسى را از استادشان تشخيص مى دادند. 3 ـ «اناجيل» مى گويد: حمله به محل عيسى(عليه السلام) شبانه انجام يافت و چه آسان است كه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگرى به جاى او گرفتار شود. 4 ـ از نوشته همه «اناجيل» استفاده مى شود كه: شخص گرفتار در حضور «پيلاطس» (حاكم رومى در بيت المقدس) سكوت اختيار كرد و كمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت، و از خود دفاع نكرد. بسيار بعيد به نظر مى رسد كه عيسى(عليه السلام) خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياى خود و با شجاعت و شهامت خاصى كه داشت از خود دفاع نكرده باشد. آيا جاى اين احتمال نيست كه ديگرى (به احتمال قوى «يهوداى اسخريوطى» كه به مسيح(عليه السلام) خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود و مى گويند: شباهت كاملى به مسيح(عليه السلام) داشت) به جاى او دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتى نتوانسته است از خود دفاع كند، و سخنى بگويد به خصوص اين كه در اناجيل مى خوانيم: «يهوداى اسخريوطى» بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد! 2 5 ـ همان طور كه گفتيم: شاگردان مسيح(عليه السلام) به هنگام احساس خطر، طبق شهادت «اناجيل»، فرار كردند، و طبعاً دوستان ديگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند. بنابراين، شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومى بوده و هيچ يك از دوستان او اطراف او نبودند، به اين ترتيب چه جاى تعجب كه اشتباهى واقع شده باشد؟ 6 ـ در «اناجيل» مى خوانيم كه: شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است! 3 اگر مسيح(عليه السلام) براى اين به دنيا آمده كه به دار آويخته شود و قربانى گناهان بشر گردد، چنين سخن ناروائى از او به هيچ وجه درست نبوده است، اين جمله به خوبى نشان مى دهد كه شخص مصلوب آدم ضعيف، ترسو و ناتوانى بوده است كه صدور چنين سخنى از او امكان پذير بوده است، و او نمى تواند مسيح باشد 7 ـ بعضى از «اناجيل» موجود (غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان) مانند: انجيل برنابا رسماً مصلوب شدن عيسى(عليه السلام) را نفى كرده. نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى(عليه السلام) ترديد كرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد به وجود دو عيسى در تاريخ شده اند: يكى «عيساى مصلوب» و ديگرى «عيساى غير مصلوب» كه ميان آن دو پانصد سال فاصله بوده است! 6 مجموع آنچه در بالا گفته شد، قرائنى است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسيح روشن مى سازد.
هرکس فرزندش را ببوسد، خداوند عزّوجلّ برای او حسنه ای می نویسد؛
و هر که فرزندش را شاد کند، خدا روز قیامت او را شاد می کند؛
و هر که به او قرآن بیاموزد، روز قیامت پدر و مادر را فرامی خوانند و دو جامۀ بلند (حُلّه) به آنها می پوشاند که از نور آن دو صورتهای اهل بهشت روشن می شود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند. حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز.
عیسی علیه السلام: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند خواه دروغ و خواه راست نخورید. آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن.
ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت : زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند.
ترجمه ۱۵۹ ـ و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او (حضرت مسيح) ايمان مى آورد; و روز قيامت، بر آنها گواه خواهد بود.
تفسیر در آيات پيش، سخن از اعتراف يهود به قتل مسيح(عليه السلام) بود، و اين كه قرآن اعلام داشت: مسيح(عليه السلام) به دار آويخته نشده، بلكه بر آنها مشتبه شد، اين آيه در همين رابطه مى فرمايد: «هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او ايمان مى آورد» (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ). در تفسير آيه فوق دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است: 1 ـ هيچ كس نيست مگر اين كه پيش از «مرگ خود» به مسيح(عليه السلام) ايمان مى آورد، يعنى هنگامى كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، پرده ها از برابر چشم او كنار مى رود، بسيارى از حقايق را مى بيند، و نسبت به آن آگاهى مى يابد، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح(عليه السلام) را مشاهده مى كند و در برابر او تسليم مى گردد، آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مى برند. در حالى كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگرى است كه به هنگام روياروئى با عذاب و در لحظه مشاهده آن و مقدمات نابودى و مرگ، ايمان مى آوردند هيچگونه سودى براى آنها ندارد. پس، چه بهتر به جاى اين كه در آن لحظه حساس كه ايمان سودى ندارد ايمان بياورند، اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند، نه آن دم كه مفيد نيست (طبق اين تفسير ضمير «قَبْلَ مَوْتِهِ» به اهل كتاب بر مى گردد). 2 ـ تفسير ديگر اين است كه: تمام اهل كتاب به حضرت مسيح(عليه السلام) پيش از «مرگ او» ايمان مى آورند، يعنى يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى كشند و اين به هنگامى است كه مسيح(عليه السلام) ـ طبق روايات اسلامى ـ در موقع ظهور مهدى(عليه السلام) از آسمان فرود مى آيد، و پشت سر او نماز مى گزارد، يهود و نصارا نيز او را مى بينند و به او و مهدى(عليه السلام) ايمان مى آورند روشن است مسيح(عليه السلام) به حكم اين كه آئينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آئين موجود يعنى آئين اسلام كه مهدى(عليه السلام) مجرى آن است پيروى كند (طبق اين تفسير ضمير «قَبْلَ مَوْتِهِ» به «مسيح» بر مى گردد نه به اهل كتاب). در بسيارى از كتب اسلامى اين حديث از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: كَيْفَ أَنْتُمْ اِذا نَزَلَ فِيْكُمْ اِبْنُ مَرْيَمَ وَ اِمامُكُمْ مِنْكُمْ: «چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل گردد در حالى كه پيشواى شما از خود شما است» البته مطابق اين تفسير، منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان وجود دارند. در تفسير «على بن ابراهيم» از «شهر بن حوشب» چنين نقل شده: روزى «حجّاج» به او گفت: آيه اى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آن فرو مانده ام. «شهر» مى پرسد: كدام آيه است اى امير؟ «حجّاج» گفت: آيه «وِ اِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ...» ; زيرا من يهوديان و نصرانيانى را اعدام مى كنم كه هيچگونه نشانه اى از چنين ايمانى در آنها مشاهده نمى كنم. «شهر» پاسخ داد: آيه را درست تفسير نكرده اى. «حجّاج» مى پرسد: چرا؟ تفسير آيه چيست؟ «شهر» پاسخ مى دهد: منظور اين است كه: عيسى(عليه السلام) قبل از پايان جهان فرود مى آيد و هيچ يهودى و نه غير يهودى باقى نمى ماند، مگر اين كه: قبل از مرگ عيسى(عليه السلام) به او ايمان مى آورد، و او پشت سر مهدى(عليه السلام) نماز مى خواند. هنگامى كه «حجّاج» اين سخن را شنيد گفت: واى بر تو! اين تفسير را از كجا آوردى؟ پاسخ داد: از محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) شنيدم. «حجّاج» گفت: وَ اللّهِ جِئْتَ بِها مِنْ عَيْن صافِيَهْ!: «به خدا سوگند آن را از سرچشمه زلال و صافى گرفته اى»! 3 و در پايان آيه مى فرمايد: «در روز رستاخيز، مسيح(عليه السلام) گواه بر آنها خواهد بود» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً). منظور از گواهى مسيح(عليه السلام) بر ضد آنها اين است كه او گواهى مى دهد تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچ گاه به خدائى و الوهيت خود دعوت ننموده، بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه طبق آيه 117 سوره «مائده»، مسيح(عليه السلام)گواهى و شهادت خود را در روز قيامت منحصر به زمانى مى كند كه در ميان امت خويش مى زيسته است و اما نسبت به بعد از آن اين گواهى را از خود سلب مى نمايد، مى گويد: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيْداً مّا دُمْتُ فِيْهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنِى كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيْبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْء شَهِيْدٌ: «من تا هنگامى كه در ميان آنها بودم، شاهد و ناظر بر ايشان بودم ولى زمانى كه مرا از ميان آنها گرفتى تو مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز شاهد و گواهى». در حالى كه در آيه مورد بحث مى خوانيم مسيح(عليه السلام) در روز قيامت نسبت به همه آنان، اعم از كسانى كه در عصر او بودند يا نبودند گواهى مى دهد. در پاسخ بايد توجه داشت: دقت در مضمون دو آيه نشان مى دهد: آيه مورد بحث درباره گواهى بر تبليغ رسالت و نفى الوهيت از مسيح است ولى آيه 117 سوره «مائده» مربوط به گواهى بر عمل مى باشد. توضيح اين كه: آيه مورد بحث مى گويد: عيسى(عليه السلام) بر ضد تمام كسانى كه او را به الوهيت پذيرفتند، اعم از كسانى كه در عهد او بودند يا بعداً به وجود آمدند گواهى مى دهد كه من هرگز آنها را به چنين چيزى دعوت ننمودم، ولى آيه 117 سوره «مائده» مى گويد: علاوه بر اين كه من تبليغ رسالت به طرز صحيح و كافى كردم، تا زمانى كه در ميان آنها بودم عملاً از انحراف آنان جلوگيرى كردم، اما آنها بعد از من موضوع الوهيت مرا مطرح كردند و راه انحراف را پيمودند، من آن روز در ميان آنها نبودم تا گواه اعمال آنها باشم و از آن جلوگيرى كنم.
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون»؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامىكه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، بهسوى ذكر خدا [و نماز] بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مىدانستيد! ﴿ سوره مبارکه جمعه، آیه ۹ ﴾
«جمعه» از ماده جمع، ظرف اجتماع و اجماع حول حقّ است. وجه تسمیه آن در نصوص به اجتماع خلق حول ولایت اهل بیت (علیهم السلام) تعبیر شده است؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ فِيهَا خَلْقَهُ لِوَلَايَةِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ فِي الْمِيثَاقِ فَسَمَّاهُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِجَمْعِهِ فِيهِ خَلْقَه» (۱).
از آنجا که اجتماع همۀ اهل حق و اجماع همۀ کَلِم، حول وجود مقدس حضرت بقیة الله الأعظم فی السماوات و الأرضین (أرواحنا فداه) شکل می گیرد، لذا یکی از القاب مبارک آن حضرت «جمعه» است و ظرف ظهور آن حضرت نیز «روز جمعه» می باشد (۲).
بر این اساس، ندای اذان برای نماز جمعه در آیه نهم سوره مبارکه جمعه عبارتست از: دعوت خلق جهت اجتماع حول ولایت حضرت مولانا بقیة الله الأعظم (أرواحنا فداه) که با شتافتن خلق به سوی ذکر الله یعنی ذکر مولانا أبی عبدالله الحسین (علیه السلام) محقق می شود ؛ «الحسین یجمعنا الی المهدی أرواحنا فداهما».
(۱) الكافي (ط - الإسلامية)، ج ۳، ص ۴۱۵ (۲) من لا يحضره الفقيه، ج۱، ص ۴۲۲ (۳) كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص ۲۹۱ (۴) الهداية الكبرى، ص ۳۶۳ (۵) الکافی ج۲، ص ۵۹۸
از گرفتارى برادرت اظهار شادى مكن كه خداوند به او رحم مى كند و آن گرفتارى را به تو مى رساند. هر كس از گرفتارى و مصيبتى كه به برادرش رسيده است شاد شود ، از دنيا نرود تا خود گرفتار آن شود.
ترجمه ۱۶۰ ـ به خاطر ظلمى كه از يهود صادر شد، و (نيز) به خاطر جلوگيرى بسيار آنها از راه خدا، بخشى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود، حرام كرديم. ۱۶۱ ـ و (همچنين) به خاطر ربا گرفتن، در حالى كه از آن نهى شده بودند; و خوردن اموال مردم به باطل; و براى كافران آنها، عذاب دردناكى آماده كرده ايم. ۱۶۲ ـ ولى راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى آورند. (همچنين) نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت، به زودى به همه آنان پاداش عظيمى خواهيم داد.
تفسیر در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكارى هاى يهود اشاره شد، در آيات فوق نيز، پس از ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهائى را كه بر اثر اين اعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى گيرد، بيان مى دارد: نخست مى فرمايد: «به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر باز داشتن مردم از راه خدا، قسمتى از چيزهائى كه پاك و پاكيزه بود، بر آنها تحريم كرديم، و آنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم» (فَبِظُلْم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيراً). و در آيه بعد مى افزايد: و نيز به خاطر اين كه «ربا مى گرفتند ـ با اين كه از آن نهى شده بودند ـ و همچنين به خاطر اين كه اموال مردم را به ناحق مى خوردند، گرفتار آن محروميت شدند» (وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ). گذشته از اين كيفر دنيوى، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت «و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً). در آخرين آيه از آيات سه گانه فوق، به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كراراً به آن تكيه كرده است و آن اين كه: مذمت و نكوهش قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى و طايفه اى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان «نژاد» مذمت نمى كند، بلكه نكوهش ها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود را استثناء كرده، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى دهد، و مى گويد: «ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و ايمان به خدا دارند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى آورند ما به زودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْراً عَظيماً) به همين دليل مى بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مشاهده دلائل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن حمايت كردند و مورد احترام پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساير مسلمانان بودند.
منظور از تحريم طيّبات همان است كه در آيه 146 سوره «انعام» به آن اشاره شده، آنجا كه مى فرمايد: «ما به خاطر ظلم و ستم يهود هر حيوانى كه سم چاك نباشد (مانند شتر) را بر آنها حرام كرديم و پيه و چربى گاو و گوسفند را كه مورد علاقه آنها بود نيز بر آنها تحريم نموديم، مگر آن قسمتى كه در پشت حيوان و يا در اطراف امعاء و روده ها و يا مخلوط به استخوان بود». بنابراين، تحريم مزبور يك نوع تحريم تشريعى و قانونى بود، نه تحريم تكوينى، يعنى اين مواهب در دست آنها به طور طبيعى قرار داشت اما شرعاً از خوردن آن ممنوع بودند. البته در «تورات» كنونى «سِفْرِ لاويان» فصل يازدهم، اشاره به تحريم قسمتى از آنچه در بالا آورديم شده است، ولى در آن منعكس نيست كه اين تحريم، جنبه كيفرى داشته. آيا اين تحريم جنبه عمومى داشته و غير ظالمان را شامل مى شده، يا مخصوص ظالمان بوده؟ در ظاهر آيه فوق و آيه 146 سوره «انعام» تحريم جنبه عمومى داشته; (زيرا تعبير به «لَهُمْ» مى كند، به خلاف مسأله مجازات اخروى كه در آن تعبير به «لِلْكافِرِيْنَ مِنْهُمْ» شده است). بنابراين، نسبت به آنها كه ستمگر بوده اند اين محروميت جنبه مجازات داشته، و نسبت به نيكان كه در اقليت بوده اند جنبه آزمايش و انضباط داشته است. ولى بعضى از مفسران معتقدند: اين تحريم مخصوص ستمگران بوده و در بعضى از روايات نيز اشاره اى به آن ديده مى شود. در تفسير «برهان» ، ذيل آيه 146 سوره «انعام» از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده: «زمامداران بنى اسرائيل افراد فقير و كم درآمد را از خوردن گوشت پرندگان و چربى حيوانات منع مى كردند، خداوند به خاطر اين ظلم و ستم اينها را بر آنان تحريم كرد» از اين آيه نيز استفاده مى شود كه تحريم «ربا» مخصوص به اسلام نبوده، بلكه در اقوام پيشين هم حرام بوده است، اگر چه در «توراتِ» تحريف يافته كنونى، تحريم آن مخصوص به برادران دينى شمرده شده است
بسیاری از آنچه می گفتند نمی شود، دارد می شود/ روز به روز گشایشهای بیشتری ایجاد میشود
رئیس جمهور: هر روز که از عمر دولت میگذرد به پیشرفت کشور امیدوارتر میشوم و یقین دارم که گشایشهای جدی در مسایل مختلف ایجاد خواهد شد فروش نفت، منابع پولی، ارتباطات بینالمللی و همه چیزهایی که قبلیها میگفتند نمیشود، دارد اتفاق میافتد و به هیچکس در دنیا باج ندادهایم. پیشرفت در ابعاد مختلف، روزهای روشنی برای کشور انتظار میکشیم.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
قالَ اللّهُ عَزَّ و َجَلَّ... اِذا قالَ العَبدُ: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» قالَ اللّهُ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ : بَدَاَ عَبدى بِاسمى، وَ حَقٌّ عَلَىَّ اَن اُتـَمِّمَ لَهُ اُمورَهُ و اُبارِكَ لَهُ فى اَحوالِهِ
خداوند می فرماید: «... هرگاه بنده بگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم، خداى متعال مىگويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم».
پسرکم، سفارش مرا درک کن، و خود را میان خویشتن و دیگران، میزان در نظر آور؛ پس آنچه براىخود، دوست مىدارى براى غیر خود نیز دوست بدار .. و آنچه براى خود نمىپسندى، براى دیگران نیز مپسند .. ستم مکن همان گونه که، دوست ندارى به تو ستم شود .. و نیکى کن همچنانکه، دوست دارى به تو نیکى کنند .. زشت بشمار براى خود آنچه را، از غیر خودت زشت مىدانى .. و از مردم براىخود چیزى را بپسند که خودت در حق آنان مىپسندى! مگو آنچه را نمىدانى، بلکه، هر چیزى را که مىدانى هم مگو .. و مگو آنچه را دوست ندارى به تو، بگویند! تو نیز به دیگران مگو.»
علامه آيتالله حسنزاده آملي در جايي فرمودهاند: گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ايشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است. اين جملات وقتي بيشتر معنا پيدا ميكند كه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه طباطبايي درباره علامه حسنزاده فرمودهاند: حسنزاده را كسي نشناخت جز امام زمان(عج).
حادثه بزرگداشت شهیدان شروع شده و باید ادامه پیدا بکند ... زنجان در طول تاریخ یک مرکز پُرافتخار بوده؛ هم از لحاظ علمی، هم از لحاظ عملی/ شهدا هم در رأس افتخارات زنجان محسوب میشوند/ کارِ بزرگداشت شهیدان را نباید یک کار معمولی و عادی دانست؛ این حقیقتاً یک حسنهی بزرگ است/ با گذشت چند سال از دفاع مقدّس، حادثه بزرگداشت شهیدان شروع شده و باید ادامه پیدا بکند. 5 /آبان/ 1400
شهادت قلّه است، بایستی مسیر را در دامنهی آن قلّه پیدا کنیم تا به قلّه برسیم/ این دامنه اخلاص، ایثار، صدق، معنویّت، مجاهدت، گذشت، توجّه به خدا، کار برای مردم، تلاش برای عدالت و تلاش برای استقرار حاکمیّت دین است/ شهر باید مزیّن شود به نام و یاد شهیدان؛ شوراهای شهر در شهرهای مختلف بدانند که با اسم چه کسانی این شهر مفتخر میشود. 5 /آبان/ 1400
یکی از چیزهایی که شاید بشود گفت جزو اختصاصات جنگ ما است، این خدماتی است که در خانهها و در مراکز زنانه و مردمی انجام گرفته/ من اخیراً یک کتابی خواندم به نام حوض خون - البتّه من در اهواز دیده بودم آنجایی را که لباسها و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند- این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند و شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند. 5 /آبان/ 1400
احترام ائمه(علیهم السلام) به شاعران به دلیل اهمیت شعر
مگر شعر چه خصوصیّتی دارد؟ چون تأثیر شعر در ذهن مخاطب بیشتر است. گاهی یک شاعر، یک بیت شعر یا یک مصرع شعر میگوید که از چند ساعت حرف زدن یک سخنور توانا گویاتر است؛ [چون] یک بیت شعر، یک مصراع شعر در ذهنها میماند، مردم آن را میفهمند، آن را تکرار میکنند و اصلاً ماندگار میشود. و گاهی میبینید یک شعر آنقدر برای حفظ یک بنای اعتقادی یا بنای عاطفی اهمّیّت دارد که چندین کتاب آنقدر اهمّیّت ندارد. 1368/10/28
توی همین خیابانهای تهران. وقتی این نوجوانها و جوانها توی میدان آمدند و فریاد چهارده سال قبل امام را در فضا انعکاس دادند، جلادان مزدور آمریکا از اینها انتقام گرفتند؛ روی اینها آتش گشودند، خون اینها روی اسفالت خیابانهای تهران ریخت و آن را رنگین کرد. 1389/8/12
روایتی تصویری از تظاهرات خونین ۱۳ آبان ۵۷ انتقامکِشی بهخاطر امام
سرپرست و ولي شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند؛ همانان كه نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
امام خامنه ای:
نمازی که برای ساخته شدن انسان و به تَبَع، ساختن محیط پیرامون انسان نباشد و در انسان آن اثر سازنده را نگذارد، آن نماز، نماز واقعی نیست ...
در اسلام این جور نیست که ما عبادت و غیر عبادتمان فرق داشته باشد، یعنی بگوییم عبادت را برای خدا انجام میدهیم و کارهای غیر عبادی را برای خاطر مقاصد دیگر؛ تمام کارهایی که از یک مسلمان سر میزند و یک انسان معتقد به اسلام و به توحید انجام میدهد، باید در جهتگیری و در آن روح و معنا مثل نماز باشد یعنی برای خدا باشد. 1356/01/11
شهید عباس یوسفی نژاد شهادت: بمباران هوایی جنگنده های اسرائیلی در لبنان در روز 13خرداد1364
یکی از بالاترین و با فضیلتترین شهادتها، شهادتی است که پدر شما و مرحوم #طیب به آن شهید شدند؛ در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ میرود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار میگیرد؛ این یکطور دیگر است. دورهی اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ بخصوص نسبت به اینها که وضع عجیبی داشتند. خداوند انشاءاللَّه درجاتشان را عالی کند.» ۱۳۷۵/۱۰/۱۰ بیانات در دیدار فرزندان حاج اسماعیل رضایی «خیلی خوب است که یاد کنم از چهرهی دو نفر از شهدای عزیزی که حالا کمتر از ایشان یاد میشود: مرحوم طیّب و مرحوم رضائی که این دو نفر عزیزانی بودند که مبارزه کردند در این مبارزات نقش داشتند بعد هم شدیدترین انتقام را از اینها دستگاه گرفت و آنها را به شهادت رساند.» ۱۳۶۳/۰۳/۱۸ شهیدان طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی در ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲ در پادگان عشرت آباد تهران به جرم شرکت در قیام ۱۵ خرداد و حمایت از نهضت حضرت امام خمینی(ره) توسط رژیم جنایتکار پهلوی به شهادت رسیدند
و مِن المؤمنین رجالً الصدَقوا ما عاهدَ الله ُ علیه و مِنهمُ مَن قضی نحبه و منهم من ینتظر
و اشهدانَّ لا اله الا الله و اشهد انَّ محمد رسول الله صل الله و علیه و سلم و اشهدُانَّ امیرالمؤمنین علی ولی الله
و اما بعد در زمانی که دنیا پر از آشوبِ شده و به چشم خودمان می بینیم که این از خدا بی خبران به نام اسلام چه جنایت هایی که نمی کنند و بر خود واجب دیدم که به دفاع از دین اسلام و دفاع از حقانیت شیعه بلند شوم و به دفاع از اسلام بپردازم، وصیت می کنم به تمام دوستان که از این راه سرپیچی نکنند که این راه حقی است و دفاع از شیعه و اسلام واجب است.
ترجمه ۱۰۵ ـ ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم; تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى; و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمائى! ۱۰۶ ـ و از خداوند، طلب آمرزش نما، كه خداوند، آمرزنده و مهربان است. ۱۰۷ ـ و از آنها كه به خود خيانت كردند، دفاع مكن! زيرا خداوند، افراد خيانت پيشه گنهكار را دوست ندارد. ۱۰۸ ـ آنها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند; اما از خدا پنهان نمى دارند; و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود; خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد. ۱۰۹ ـ آرى، شما همان ها هستيد كه در زندگى اين جهان، از آنان دفاع كرديد! اما كيست كه در برابر خداوند، در روز رستاخيز از آنها دفاع كند؟! يا چه كسى است كه وكيل و حامى آنها باشد؟!
شان نزول در شأن نزول دو آيه اول از آيات فوق جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است: طايفه «بنى ابيرق» طايفه اى نسبتاً معروف بودند، سه برادر از اين طايفه «بُشر» ، «بشير» و «مبشّر» نام داشتند. «بشير» به خانه مسلمانى به نام «رفاعه» دستبرد زد و شمشير، زره و مقدارى از مواد غذائى را به سرقت برد. فرزند برادر او به نام «قتاده» كه از مجاهدان «بدر» بود، جريان را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد. ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان با ايمان به نام «لبيد» را كه در آن خانه با آنها زندگى مى كرد، در اين جريان متهم ساختند. «لبيد» از اين تهمتِ ناروا سخت برآشفت، شمشير كشيد، به سوى آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد؟ در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد. شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را هَجْو مى كرديد و اشعار هجو خود را به قريش نسبت مى داديد، يا بايد اين تهمت را كه به من زده ايد ثابت كنيد، يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم! برادران سارق كه چنين ديدند، با او مدارا كردند، اما چون با خبر شدند جريان به وسيله «قتاده» به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بروند و با قيافه حق به جانب سارقان را تبرئه كنند، و «قتاده» را به تهمت ناروا زدن، متهم سازند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق «وظيفه عمل به ظاهر» شهادت اين جمعيت را پذيرفت و «قتاده» را مورد سرزنش قرار داد. «قتاده» كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شده، به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد. عمويش او را دلدارى داده، گفت: نگران مباش خداوند پشتيبان ما است! آيات فوق نازل شد و اين مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد شأن نزول ديگرى براى آيه نقل شده كه: زرهى از يكى از انصار در يكى از جنگ ها به سرقت رفت، آنها به يك نفر از طايفه «بنى ابيرق» ظنين شدند. سارق هنگامى كه متوجه خطر شد، زره را به خانه يك نفر يهودى انداخت و از قبيله خود خواست نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) گواهى به پاكى او بدهند و وجود زره را در خانه يهودى دليل بر برائت او بگيرند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه چنين ديد، طبق ظاهر او را تبرئه فرمود، مرد يهودى محكوم شد، آيات فوق نازل گشت و حقيقت را روشن ساخت.
تفسیر در اين آيات خداوند نخست به پيامبر(صلى الله عليه وآله) توصيه مى كند كه: هدف از فرستادن اين كتاب آسمانى اين است كه: اصول حق و عدالت در ميان مردم اجرا شود، مى فرمايد: «ما اين كتاب را به حق بر تو فرو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى» (إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ). سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار مى دهد كه هرگز از خائنان حمايت نكند، مى فرمايد: «و از خائنان حمايت نكن» (وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً). گرچه روى سخن در اين آيه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است ولى شك نيست كه اين حكم يك حكم عمومى نسبت به تمام قضات و داوران مى باشد، و به همين دليل چنين خطابى مفهومش اين نيست كه ممكن است چنين كارى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر بزند، چه اين كه: حكم مزبور ناظر به همه افراد است. و در آيه بعد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «از پيشگاه خدا طلب آمرزش كن» (وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ). «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً). در اين كه «استغفار» در اينجا براى چيست؟ احتمالاتى وجود دارد: نخست اين كه: «استغفار» براى آن ترك اولى است كه به خاطر عجله در قضاوت در مورد شأن نزول آيات صورت گرفت. يعنى گرچه آن مقدار از اعتراف و گواهى طرفين براى قضاوت تو كافى بود، ولى بهتر اين بود كه باز هم تحقيق بيشترى در اين مورد بشود. ديگر اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد اين شأن نزول، طبق قوانين قضائى اسلام داورى كرد، و از آنجا كه مدارك خائنان از نظر ظاهر محكم تر بود، حق به جانب آنها داده شد. لذا پس از آشكار شدن واقع و رسيدن حق به حق دار، دستور مى دهد: از خداوند طلب آمرزش كند، نه به خاطر اين كه گناهى صورت گرفته است بلكه به خاطر اين كه بر اثر صحنه سازى هاى بعضى، حق مسلمانى در معرض نابودى قرار گرفته است (يعنى به اصطلاح استغفار به خاطر حكم واقعى است نه حكم ظاهرى). احتمال سوم اين كه: استغفار در اينجا براى طرفين دعوا بوده است كه در طرح و تعقيب دعوا خلاف گوئى هائى انجام دادند. در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: اِنَّما أَنَا بَشَرٌ وَ اِنَّكُمْ تَخْتَصِمُونَ اِلَىَّ وَ لَعَلَّ بَعْضَكُمْ يَكُونُ أَلْحَنَ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْض فَأَقْضى بِنَحْوِ ما أَسْمَعُ فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِيْهِ شَيْئاً فَلا يَأْخُذُهُ فَاِنَّما أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النّارِ!: «من بشرى همانند شما هستم (و مأمور به ظاهرم) شايد بعضى از شما به هنگام بيان دليل خود، قوى تر از بعضى ديگر باشيد، و من هم بر طبق همان دليل قضاوت مى كنم، در عين حال بدانيد داورى من كه بر طبق ظاهر دليل طرفين صورت مى گيرد، حق واقعى را تغيير نمى دهد، بنابراين اگر من به سود كسى (طبق ظاهر) قضاوت كنم و حق ديگرى را به او بدهم پاره اى از آتش جهنم در اختيار او قرار داده ام و بايد از آن بپرهيزد» از اين حديث، به خوبى روشن مى شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) وظيفه دارد، مطابق ظاهر و بر طبق دليل طرفين دعوا قضاوت كند. البته در چنين داورى معمولاً حق به حق دار مى رسد، ولى گاهى هم ممكن است ظاهر دليل و گواهى گواهان با واقع تطبيق نكند. اينجا است كه بايد توجه داشت: حكم داور به هيچ وجه واقع را تغيير نمى دهد، و حق، باطل، و باطل حق نمى شود.
در سومين آيه به دنبال دستورهاى گذشته درباره عدم حمايت از خائنان، همين معنى را با توجه به جهات مختلف، چنين ادامه مى دهد، مى فرمايد: «هيچ گاه از خائنان و آنها كه به خود خيانت كردند، حمايت مكن» (وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ). و دليل آن را چنين بيان مى كند: «چرا كه خداوند، خيانت كنندگان گنهكار را دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّاناً أَثيماً). قابل توجه اين كه: در اين آيه مى فرمايد: «كسانى كه به خود خيانت كردند» در حالى كه مى دانيم طبق شأن نزول آيه، خيانت نسبت به ديگران انجام شده بود، و اين مى تواند اشاره به چند نكته باشد: اشاره به همان معنى لطيفى كه قرآن بارها آن را تذكر داده كه هر عملى از انسان سر بزند، آثار خوب و بد آن اعم از معنوى و مادى، قبل از هر كس متوجه خود او مى شود، همان طور كه در جاى ديگر فرموده: اِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لاَِنـْفُسِكُمْ وَ اِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها: «اگر نيكى كنيد به خود نموده ايد و اگر بدى كنيد نيز به خودتان بد كرده ايد» يا اين كه اشاره به مطلب ديگرى است كه باز هم قرآن آن را تأييد كرده و آن اين كه: همه افراد بشر بسان اعضاء يك پيكرند، اگر كسى به ديگرى زيانى برساند، همانند آن است كه به خود زيان رسانده باشد، درست مثل كسى كه با دست خود سيلى به صورت خود مى زند. و يا گفته شود: آيه در مورد كسانى نيست كه مثلاً يك بار مرتكب خيانت شده اند و از آن پشيمان گشته اند; زيرا در مورد چنين كسانى نبايد شدت عمل به خرج داد، بلكه بايد ارفاق نمود، لذا بايد دانست آيه در مورد كسانى است كه خيانت جزء برنامه زندگى آنان شده است. اين سخن طبق قرائن ذيل مناسب تر است: «يَختانُون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد. «خَوّان» كه صيغه مبالغه و به معنى بسيار خيانت كننده است. و «أَثِيم» كه به معنى گناهكار است و به عنوان تأكيد براى «خَوّان» ذكر شده. و در آيه گذشته نيز از آنها تعبير به خائن شده كه اسم فاعل و معنى وصفى دارد و نشانه تكرار عمل است. چهارمين آيه اين گونه خائنان را مورد سرزنش قرار داده، مى گويد: آنها از اين شرم دارند كه باطن اعمالشان براى مردم روشن شود ولى از خدا، شرم ندارند! مى فرمايد: «اعمال زشت خود را از مردم پنهان مى دارند، اما نمى توانند از خدا پنهان دارند» (يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ). آنگاه به دليل اين عدم توانائى، چنين اشاره مى كند: «خداوند همه جا با آنها است، و در آن هنگام كه در دل شب، نقشه هاى خيانت را طرح مى كردند و سخنانى كه خدا از آن راضى نبود را مى گفتند، با آنها بود، و به همه اعمال آنها احاطه دارد» (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّـتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً). اگر چنين اعتقادى داشتند، هرگز دست به خيانت نمى آلودند و نقشه هاى خائنانه نمى كشيدند.
در آخرين آيه مورد بحث، روى سخن را به طايفه شخص سارق كه از او دفاع كردند، نموده، مى گويد: «شما همان ها هستيد كه در زندگى اين جهان از آنها دفاع كرديد، ولى كيست كه در روز قيامت بتواند از آنها دفاع نمايد؟ و يا به عنوان وكيل، كارهاى آنها را سامان بخشد، و گرفتارى هاى آنها را بر طرف سازد»؟! (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً). بنابراين، دفاع شما از آنها بسيار كم اثر است; زيرا در زندگى جاويدان آن هم در برابر خداوند، هيچگونه مدافعى براى آنها نيست. در حقيقت، در سه آيه، نخست به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و همه قاضيان به حق، توصيه شده كه كاملاً مراقب باشند، افرادى با صحنه سازى و شاهدهاى دروغين حقوق ديگران را پايمال نكنند. پس از آن، به افراد خيانتكار، و بعد به مدافعان آنها هشدار داده شده است كه مراقب نتايج سوء اعمال خود در اين جهان و جهان ديگر باشند. و اين يكى از اسرار بلاغت قرآن است كه در يك حادثه هر چند به ظاهر كوچك باشد و بر محور يك زره و مقدارى مواد غذائى، دور بزند و يا پاى يك نفر يهودى و دشمن اسلام در ميان باشد، تمام جوانب مطلب را بررسى كرده و يادآورى و اخطار لازم را در هر مورد بنمايد. از پيامبر بزرگ خدا(صلى الله عليه وآله) كه به حكم عصمت دامنش از هر گونه آلودگى به گناه پاك است گرفته، تا به افراد خيانت پيشه گنهكار و كسانى كه به حكم تعصب هاى خويشاوندى از اين گونه افراد دفاع مى كنند، هر كدام را به تناسب خود، مورد بحث قرار دهد.
اگر مردم می دانستند در معرفت خداوند عزّوجلّ چه بهره هایی هست، به زیباییها و امکانات زندگی دنیا که خداوند کفّار را از آنها بهره مند کرده است، چشم نمی دوختند. و ارزش دنیا در نزدشان از خاکی که روی آن قدم می نهند، کمتر بود.
ترجمه ۸۲ ـ آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.
تفسیر به دنبال نكوهش هائى كه در آيات قبل، از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده، مى فرمايد: «آيا آنها درباره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى كنند و نتايج آن را بررسى نمى نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتماً تناقض ها و اختلاف هاى فراوانى در آن مى يافتند» (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً). اكنون كه در آن هيچگونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند از طرف خداوند نازل شده است. «تَدَبُّر» در اصل، از ماده «دَبر» (بر وزن ابر) به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است، بنابراين «تدبّر» يعنى بررسى نتايج، عواقب و پشت و روى چيزى مى باشد، و تفاوت آن با «تفكّر» ، اين است كه: «تفكّر» مربوط به بررسى علل و خصوصيات يك موجود است، اما «تدبّر» مربوط به بررسى عواقب و نتايج آن است، از آيه فوق چند مطلب استفاده مى شود: 1 ـ مردم موظفند درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوت هاى كوركورانه بپرهيزند. 2 ـ قرآن ـ بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند ـ براى همه قابل درك و فهم است; زيرا اگر قابل درك و فهم نبود دستور به «تدبر» در آن داده نمى شد. 3 ـ يكى از دلائل حقانيت قرآن و اين كه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براى روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد: «روحيات هر انسانى دائماً در تغيير است، قانون تكامل در شرائط عادى در صورتى كه وضع استثنائى به وجود نيايد، انسان، روحيات و افكار او را هم در بر مى گيرد و دائماً با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسان ها را دگرگون مى سازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يك نفر نويسنده در طى مدتى يكسان نيست، بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصاً اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد، حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى، اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى كند. او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان، يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملاً عقب افتاده باشد. اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمندى هاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف كاملاً مختلف نازل شده، كتابى است كه درباره موضوعات كاملاً متنوع سخن مى گويد و مانند كتاب هاى معمولى كه تنها يك بحث اجتماعى، يا سياسى، يا فلسفى، يا حقوقى و يا تاريخى را تعقيب مى كند نيست، بلكه: گاهى درباره توحيد و اسرار آفرينش. زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن. وقت ديگر درباره امت هاى پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان. و زمانى درباره مواعظ، نصايح، عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و به گفته دكتر «گوستاو لبون»: قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى نيست، بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است. چنين كتابى با اين مشخصات، عادتاً ممكن نيست خالى از تضاد، تناقض، پراكنده گوئى و نوسان هاى زياد باشد. اما هنگامى كه مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است، به خوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسان ها نيست، بلكه از ناحيه خداوند است، چنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است»
ترجمه ً ۷۷ ـ آيا نديدى كسانى را كه به آنها گفته شد: «(فعلاً) دست از جهاد بداريد! و نماز را بر پا كنيد! و زكات بپردازيد»! (ناراحت بودند)، ولى هنگامى كه فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر! و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟! چرا اين فرمان را تا زمان نزديكى تأخير نينداختى»؟! به آنها بگو: «سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است! و سراى آخرت، براى كسى كه پرهيزگار باشد، بهتر است. و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد».
شان نزول جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ «شيخ طوسى» نويسنده «تبيان» و نويسندگان تفسير «قرطبى» و «المنار» از «ابن عباس» چنين نقل كرده اند: جمعى از مسلمانان هنگامى كه در «مكّه» بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده، عرض كردند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست داديم، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من فعلاً مأمور به مبارزه نيستم، ولى هنگامى كه مسلمانان به «مدينه» آمدند و زمينه براى مبارزه مسلحانه آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
تفسیر چنان كه در شأن نزول اشاره شد، جمعى اهل سخنند و جمعى اهل عمل، قرآن در اينجا از كسانى سخن مى گويد كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى كردند: به آنها اجازه جهاد داده شود، ولى به آنها دستور داده شد: فعلاً خوددارى كنيد، به خودسازى، انجام نماز، تقويت نفرات و اداى زكات بپردازيد، اما همين افراد هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يك باره وجود آنها را فرا گرفت، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند، مى فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه به آنها گفته شد: دست از جهاد برداريد! نماز را بر پا كنيد! و زكات بپردازيد! (ولى ناراحت شدند)؟! اما هنگامى كه فرمان جهاد داده شد، جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسيدند، بلكه بيشتر از آن»! (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً). آنها در اعتراض خود «صريحاً مى گفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را بر ما نازل كردى؟! چرا اين دستور را مدتى به تأخير نينداختى»؟(وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَريب). و يا اين كه چرا اين رسالت را به عهده نسل هاى آينده نگذاردى؟! 1 قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى دهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت: «يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً» گذشت، يعنى آنها به جاى اين كه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خدا است! ديگر اين كه به چنين افرادى بايد گفته شود: به فرض اين كه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره اين زندگى فانى و بى ارزش است، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران با ارزش تر است، به خصوص اين كه پاداش خود را به طور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى شود، لذا مى فرمايد: «به آنها بگو: سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزگار باشد بهتر است و كوچك ترين ستمى به شما نخواهد شد» (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً) 1 ـ نخستين سؤالى كه پيش مى آيد اين است: چرا از ميان تمام دستورهاى اسلامى تنها مسأله نماز و زكات ذكر شده است، در حالى كه دستورهاى اسلام منحصر به اينها نيست؟ پاسخ سؤال اين است: «نماز» رمز پيوند با خدا و «زكات» رمز پيوند با خلق خدا است. بنابراين منظور اين است كه: به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را براى جهاد آماده كنند، و به اصطلاح خودسازى نمايند; چرا كه مسلماً هر گونه جهادى بدون آمادگى هاى روحى و جسمى و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست خواهد بود. مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى دهد و آماده هر گونه فداكارى و از خودگذشتگى مى شود، و به وسيله زكات شكاف هاى اجتماعى پر مى گردد، و از نظر تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى ـ كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى باشد ـ بهبود مى يابد، و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت.
مى دانيم قانون زكات در «مدينه» نازل شد و در «مكّه» زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال، چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در «مكّه» بوده باشد؟ مرحوم «شيخ طوسى» در تفسير «تبيان» در پاسخ اين سؤال مى گويد: منظور از زكات در آيه فوق زكات مستحب بوده كه در «مكّه» وجود داشته است، يعنى قرآن، مسلمانان را (حتى در «مكّه» ) تشويق به كمك هاى مالى به مستمندان و سر و سامان دادن به وضع تازه مسلمان ها مى نموده است. ـ آيه فوق ضمناً اشاره به حقيقت مهمى مى كند و آن اين كه: مسلمانان در «مكّه» برنامه اى داشتند، و در «مدينه» برنامه اى ديگر. دوران سيزده ساله «مكّه» دوران سازندگى انسانى مسلمانان بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله)كوشيد با تعليمات پى درپى و شبانه روزى خود از همان عناصر بت پرست و خرافى عصر جاهليت، آن چنان انسان هائى بسازد كه در برابر بزرگ ترين حوادث زندگى، از هيچگونه مقاومت و فداكارى مضايقه نكنند. اگر دوران «مكّه» وجود نداشت هيچ گاه آن پيروزى هاى چشمگير و پياپى در «مدينه» نصيب مسلمانان نمى شد. دوران «مكّه» دوران دانشگاه، ورزيدگى و آمادگى مسلمانان بود و به همين دليل حدود نود سوره، از يكصد و چهارده سوره قرآن در «مكّه» نازل شد كه بيشتر جنبه عقيده اى و مكتبى داشت. ولى دوران «مدينه» دوران تشكيل حكومت و پايه ريزى يك اجتماع سالم بود، و به همين دليل، نه جهاد در «مكّه» واجب بود و نه زكات; زيرا جهاد از وظائف حكومت اسلامى است همان طور كه تشكيل بيت المال نيز از شئون حكومت مى باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
نور نجات
امام خامنه ای:
اين جملهاى كه از رسول اكرم(صلوةاللهعليهواله) نقل شده كه فرمودند «إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى و سَفينَةُالنَّجاة» - يعنى حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است - مال همهى زمانهاست... امروز سفينهى نجات بودن حسينبنعلى(عليهالسلام) از صد سال پيش و پانصد سال پيش بيشتر است. امروز كه مىگويم يعنى عصر نهضت و انقلاب، روزى كه ياد حسينبنعلى ناگهان مثل يك شبچراغ جهانتاب بر آسمان دنيا، بر سقف فلک درخشيدن گرفت.
شخصی نزد امام صادق علیه السلام رفت و پرسید ما که نتوانستیم اربعین به کربلا برویم چه میشود؟
امام زیارت اربعین را به او آموزش دادند و فرمودند: خداوند در روز اربعین فرشتگانی در عالم دارد که صبح سحر میآیند و تا غروبش در زمین هستند، حتی اگر از راه دور هر کس در قالب انجام دادن زیارت اربعین ارتباط دلی و قلبی برقرار کند، ملائک میآیند و آن زیارت را برمیدارند و تا دم غروب نزد سیدالشهدا علیه السلام میبرند و حضرت به آنان امر میکند که بنویسید اینجا آمدند و زیارت کردند. غصه نخور که نرفتی فقط در این روز دلت به یاد کربلا باشد و غم کربلا داشته باشی یعنی رفتی. آه که میتوانی بکشی؟ چه بسا این آه (حسرت) ثوابش بیشتر از آن زیارت میشود.
روز اربعین تکمیل انقلاب بزرگ عاشوراست و برای این روز اعمال بسیاری از سوی معصومین(ع) مطرح شده است، چنانکه امام رضا(ع) در این مورد میفرمایند:" براستی محرم ماهی است که مردمان عهد جاهلیت جنگ و خونریزی را در آن حرام میشمردند لیکن خونهای ما را در این ماه حلال شمردند، و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان را به اسارت کشیدند و آتش در خیمههای ما افروختند و آنچه در آنها زاد و توشه داشتیم به یغما بردند و حرمت رسول الله(ص) را در امر ما نگاه نداشتند..."
«زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین» در این روز زیارت امام حسین(ع) مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری(ع) روایت شده که فرمود: " علامت مؤمن پنج چیز است، ۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن ۲- و زیارت اربعین کردن ۳- و انگشتر بر دست راست کردن ۴- و جَبین (پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن ۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است."
«غسل اربعین و توبه»
بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
70 مرتبه تسبیحات اربعه
بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار
غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله
بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
ترجمه ۱۷ ـ پذیرش توبه تنها از سوى خدا، تنها براى کسانى است که کار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس زود توبه مى کنند. خداوند، توبه چنین اشخاصى را مى پذیرد; و خدا دانا و حکیم است. ۱۸ ـ براى کسانى که کارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا مى رسد مى گوید: «الآن توبه کردم» توبه نیست; و نه براى کسانى که در حال کفر از دنیا مى روند; اینها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم کرده ایم.
تفسیر در آیه گذشته، مسأله سقوط حدّ و مجازات مرتکبین اعمال منافى عفت، در پرتو توبه، صریحاً بیان شد و در ذیل آن با جمله اِنَّ اللّهَ کانَ تَوّاباً رَحِیْماً: «خداوند توبه بندگان را بسیار مى پذیرد و نسبت به آنها رحیم است» اشاره به پذیرش توبه از طرف پروردگار نیز شده. در آیه مورد بحث، صریحاً مسأله توبه و پاره اى از شرائط آن را بیان مى کند، مى فرماید: «پذیرش توبه از سوى خدا تنها براى آنها است که گناهى را از روى جهالت انجام مى دهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة). بر این اساس، توبه اى که از روى جهالت نباشد، مورد پذیرش واقع نمى شود. اکنون ببینیم منظور از «جهالت» چیست؟ آیا همان جهل و نادانى و بى خبرى از گناه است؟ یا عدم آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناک آن مى باشد؟ کلمه «جهل» و مشتقات آن گرچه به معانى گوناگونى آمده است ولى از قرائن استفاده مى شود منظور از آن در آیه مورد بحث، طغیان غرائز و تسلط هوس هاى سرکش و چیره شدن آنها بر نیروى عقل و ایمان است، و در این حالت، علم و دانش انسان به گناه، گر چه از بین نمى رود، اما تحت تأثیر آن غرائز سرکش قرار گرفته و عملاً بى اثر مى گردد، و هنگامى که علم اثر خود را از دست داد، عملاً با جهل و نادانى برابر خواهد بود، و تبدیل به عملى بدون توجه به دستورات عقل خواهد شد. ولى اگر گناه بر اثر چنین جهالتى نباشد، بلکه از روى انکار حکم پروردگار و عناد و دشمنى انجام گیرد، چنین گناهى حکایت از کفر مى کند و به همین جهت توبه آن قبول نیست، مگر این که از این حالت بازگردد و دست از عناد و انکار بشوید. در واقع، این آیه همان حقیقتى را بیان مى کند که: امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابو حمزه، با توضیح بیشترى بیان فرموده است آنجا که مى گوید: اِلهِى لَمْ أَعْصِکَ حِیْنَ عَصَیْتُکَ وَ أَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جاحِدٌ وَ لا بِأَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَ لا لِعُقُوبَتِکَ مُتِعَرِّضٌ وَ لا لِوَعِیْدِکَ مُتَهاوِنٌ لکِنْ خَطِیْئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى وَ غَلَبَنِى هَواىَ...: «اى خداى من! آن هنگام که تو را معصیت کردم، نه از این جهت بود که خداوندیت را انکار نمایم، و نه بدین خاطر که امر تو را خفیف شمارم، و نه از این نظر که بخواهم خود را در معرض مجازات تو قرار دهم، و نه این که وعده کیفر تو را سبک بشمارم، بلکه خطائى بود که از من سر زد، نفس اماره حق را بر من مشتبه کرد و هوا و هوس بر من چیره شد...» آن گاه قرآن به یکى یکى دیگر از شرائط توبه اشاره کرده، مى فرماید: «سپس به زودى توبه کنند» (ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریب). درباره این که منظور از «قریب» (زمان نزدیک) چیست؟ در میان مفسران گفتگو است: جمع زیادى آن را به معنى قبل از آشکار شدن نشانه هاى مرگ مى گیرند، و آیه بعد را که مى گوید: پس از ظهور علائم مرگ توبه پذیرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند، بنابراین تعبیر به «قریب» شاید به خاطر این است که اصولاً زندگى دنیا هر چه باشد کوتاه و پایان آن نزدیک است. اما بعضى دیگر آن را به معنى زمان نزدیک به گناه گرفته اند، یعنى به زودى از کار خود پشیمان شود و به سوى خدا بازگردد; زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات گناه را به طور کلى از روح و جان انسان بشوید، و کمترین اثرى از آن در دل باقى نماند، و این در صورتى ممکن است که در فاصله نزدیکى قبل از آن که گناه در وجود انسان ریشه بدواند، و به شکل طبیعت ثانوى در آید، از آن پشیمان شود، در غیر این صورت غالباً اثرات گناه در زوایاى قلب و جان انسانى باقى خواهد ماند. پس توبه کامل توبه اى است که به زودى انجام پذیرد، و کلمه «قریب» از نظر لغت و فهم عرف، نیز با این معنى مناسب تر است. درست است که توبه بعد از زمان طولانى نیز پذیرفته مى شود، اما توبه کامل نیست و شاید تعبیر به عَلَى اللّهِ: «توبه اى که بر خدا لازم است آن را بپذیرد» نیز اشاره به همین معنى باشد; زیرا این تعبیر تنها در این آیه از قرآن آمده است و مفهوم آن این است که پذیرش این گونه توبه ها از حقوق بندگان مى باشد، در حالى که پذیرش توبه هاى دور دست از طرف خداوند یک نوع تفضل است، نه حق. پس از ذکر شرائط توبه در پایان آیه مى فرماید: «خداوند توبه چنین اشخاصى را مى پذیرد و خداوند دانا و حکیم است» (فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلیماً حَکیماً).
آیه بعد، اشاره به کسانى است که توبه آنها پذیرفته نمى شود، مى فرماید: «براى کسانى که کارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا مى رسد، مى گوید: الآن توبه کردم، توبه نیست» (وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الآْنَ). دلیل آن هم روشن است; زیرا در حال احتضار و در آستانه مرگ، پرده ها از برابر چشم انسان کنار مى رود، دید دیگرى براى او پیدا مى شود، و قسمتى از حقایق مربوط به جهان دیگر، و نتیجه اعمالى را که در این زندگى انجام داده با چشم خود مى بیند، و مسائل جنبه حسى پیدا مى کند. واضح است در این صورت، هر گناهکارى از اعمال بد خود پشیمان مى گردد، و همانند کسى که شعله آتشى را نزدیک خود ببیند، از آن فرار مى کند. مسلّم است اساس تکلیف و آزمایش پروردگار بر این گونه مشاهده ها نیست، بلکه بر ایمان به غیب و مشاهده با چشم عقل و خرد است. به همین دلیل، در قرآن مجید مى خوانیم: هنگامى که نخستین نشانه هاى عذاب دنیا بر بعضى از اقوام پیشین آشکار مى گشت باب توبه بر روى آنها بسته مى شد، در سرگذشت فرعون مى خوانیم: حَتّى اِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ اِنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو اِسْرائِیْلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ * الآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِیْنَ: «تا آن زمان که غرقاب دامن او را گرفت، صدا زد الآن ایمان آوردم که معبودى جز معبود بنى اسرائیل نیست و من از تسلیم شدگانم * اما به او گفته شد: الآن این سخن را مى گوئى! و پیش از این نافرمانى کرده و از مفسدان بودى! به همین دلیل توبه تو پذیرفته نخواهد شد» از بعضى از آیات قرآن (مانند آیه 12 سوره «سجده») استفاده مى شود: گناهکاران در قیامت با مشاهده عذاب الهى از کار خود پشیمان مى شوند، ولى پشیمانى آنها سودى نخواهد داشت. چنین کسانى درست مانند مجرمانى هستند که وقتى چشمشان به چوبه دار افتاد و طناب دار را بر گلوى خود احساس کردند، از کار خود پشیمان مى شوند. روشن است: این پشیمانى نه فضیلت است، نه افتخار و نه تکامل، و به همین جهت چنان توبه اى بى اثر است. البته این آیه با روایاتى که مى گوید: توبه تا آخرین نفس پذیرفته مى شود ، هیچگونه منافاتى ندارد; زیرا منظور از آن روایات، لحظاتى است که هنوز نشانه هاى قطعى مرگ را مشاهده نکرده، و به اصطلاح دید برزخى پیدا ننموده است. گروهى دیگر از کسانى که توبه آنها پذیرفته نمى شود، آنها هستند که در حال کفر از جهان مى روند، که در آیه مورد بحث درباره آنها چنین مى فرماید: «و آنها که در حال کفر مى میرند، توبه براى آنها نیست» (وَ لاَ الَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ). این حقیقت در آیات متعدد دیگرى از قرآن مجید نیز بازگو شده است اکنون این سؤال پیش مى آید: کسانى که در حال کفر از دنیا مى روند چه موقع توبه مى کنند که توبه آنها پذیرفته نخواهد شد؟. بعضى احتمال داده اند: توبه آنها در عالم دیگر پذیرفته نمى شود. و بعضى احتمال داده اند: منظور از توبه در اینجا توبه بندگان نیست، بلکه «توبه خداوند» یعنى بازگشت او به عفو و رحمت مى باشد. ولى ظاهر این است که، آیه هدف دیگرى را تعقیب مى کند، مى گوید: «کسانى که از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ایمان توبه کرده اند، ولى در حال مرگ با ایمان از دنیا نرفتند، توبه هاى گذشته آنها نیز بى اثر است». توضیح این که: مى دانیم یکى از شرائط قبولى اعمال نیک انسان «موافات بر ایمان»، یعنى با ایمان از دنیا رفتن است، و کسانى که در لحظه پایان زندگى کافر باشند، اعمال گذشته آنها (حتى اعمال نیکى که در حال ایمان انجام داده اند) طبق صریح آیات قرآن 5 حبط و نابود مى گردد، توبه هاى آنان از گناه اگر چه در حال ایمان انجام شده نیز در چنین صورتى نابود خواهد شد. به طور خلاصه، شرط قبولى توبه دو چیز است: نخست: این که قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد. دیگر این که: انسان، با ایمان از دنیا برود. ضمناً از این آیه استفاده مى شود: انسان نباید توبه را به تأخیر اندازد; زیرا ممکن است به طور ناگهانى مرگ او فرا رسد و درهاى توبه به روى او بسته شود. جالب توجه این که: تأخیر توبه که از آن به «تسویف» تعبیر مى کنند، در آیه فوق هم ردیف «مرگ در حال کفر» قرار داده شده است و این نشانه اهمیتى است که قرآن به این موضوع مى دهد. در پایان آیه، مى فرماید: «براى این هر دو دسته، عذاب دردناکى مهیا کرده ایم» (أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلیماً). احتیاج به تذکر ندارد که: توبه علاوه بر آنچه گفته شد، شرائط دیگرى نیز دارد که در آیات مناسب به آن اشاره خواهد شد.
از آیت الله بهجت پرسیدند لطفاً دستورات عملی بدهید تا عمل نمایم و به لطف الهی به درجات عالیه نائل شوم؟
جواب دادند : «ألا أخبرکم بدائکم ودوائکم، داؤُکم الذنوب ودواؤُکم الإستغفار؛ آیا شما را از درد و درمانتان آگاه نسازم!! درد شما گناهان و درمانتان #استغفار است»، کلمه «أستغفراللّه» را تا میتوانید از روی اعتقاد کامل، صمیمانه، با التزام به لوازم حقیقیه معلومهاش، تکرار نمایید.
ترجمه ۱۵۶ ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتى مى روند (و از دنیا مى روند)، یا در جنگ شرکت مى کنند، مى گویند: «اگر آنها نزد ما بودند، نمى مردند و کشته نمى شدند»! (شما از این گونه سخنان نگوئید) تا خدا این حسرت را بر دل آنها (کافران) بگذارد. خداوند، زنده مى کند و مى میراند; (و زندگى و مرگ به دست اوست;) و خدا به آنچه انجام مى دهید، بیناست. ۱۵۷ ـ اگر هم در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، (زیان نکرده اید; زیرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آنها (در طول عمر خود) جمع آورى مى کنند، بهتر است. ۱۵۸ـ اگر بمیرید یا کشته شوید، به سوى خدا محشور مى شوید.
تفسیر حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهمیت داشت: نخست این که: آئینه تمام نمائى بود که مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعکس سازد، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنماید و به همین جهت قرآن به طور فوق العاده روى آن تکیه کرده، و در آیات بسیارى که در گذشته خواندیم و در آینده نیز خواهیم خواند، از آن استفاده تربیتى مى کند. از سوى دیگر، این حادثه زمینه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همین دلیل، آیات زیادى براى خنثى کردن این سمپاشى ها نازل گردید که آیات فوق از آنها است. این آیات به منظور در هم کوبیدن فعالیت هاى تخریبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست خطاب به افراد با ایمان مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! شما همانند کسانى که کافر شده اند نباشید که چون برادرانشان به مسافرتى مى روند و یا در صف مجاهدان قرار مى گیرند و کشته مى شوند مى گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و کشته نمى شدند» ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لاِ ِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزّىً لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا ). گرچه آنها این سخنان را در لباس دلسوزى ایراد مى کنند، اما نظرى جز مسموم ساختن روحیه شما ندارند و نباید شما تحت تأثیر این سخنان مسموم قرار گیرید و چنین جمله هائى بر زبان آرید. اگر شما مؤمنان تحت تأثیر سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید، و همان حرف ها را تکرار کنید، طبعاً روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهید کرد، و آنها به هدف خود نائل مى شوند، ولى شما این کار را نکنید و با روحیه قوى به میدان جهاد بروید، «تا این حسرت بر دل منافقان براى همیشه بماند» ( لِیَجْعَلَ اللّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فی قُلُوبِهِمْ ). سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى دهد: نخست این که: مرگ و حیات در هر حال به دست خدا است، مى فرماید: «خداوند زنده مى کند و مى میراند، و نسبت به آنچه انجام مى دهید بینا است» ( وَ اللّهُ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ). مسافرت و یا حضور در میدان جنگ نمى تواند مسیر قطعى آن را تغییر دهد و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است.
دیگر این که: «تازه اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید (و به گمان منافقان مرگ زودرس دامن شما را بگیرد چیزى از دست نداده اید) آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى که شما یا منافقان با ادامه حیات براى خود جمع آورى مى کنند بالاتر است» ( وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فی سَبیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ ). اصولاً نباید این دو را با هم مقایسه کرد ولى در برابر افکار پستى که چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز این نیست که گفته شود: آنچه را شما از طریق شهادت یا مردن در راه خدا به دست مى آورید بهتر است از آنچه کافران از راه زندگى نکبت بار و آمیخته با شهوات و دنیاپرستى خویش جمع آورى مى کنند. سوم این که: از همه گذشته، مرگ به معنى فنا و نابودى نیست که این قدر از آن وحشت دارید بلکه دریچه اى است به سوى زندگانى دیگرى در سطحى بسیار وسیع تر و آمیخته با ابدیت، لذا مى فرماید: «و اگر بمیرید و یا کشته شوید به سوى خدا بازمى گردید» ( وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لاَ ِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ ). قابل توجه این که: در آیات فوق مردن در مسافرت در ردیف شهادت در راه خدا ذکر شده است; زیرا منظور از آن مسافرت هائى بوده که در راه خدا و براى خدا انجام مى دادند، مانند سفر به سوى میدان جنگ و یا سفرهاى تبلیغى و مانند آن و چون مسافرت در آن زمان آمیخته با مشکلات و خطرات و بیمارى هاى فراوان بوده، لذا مرگ و میر در آن گاهى کمتر از مرگ و میر در میدان جنگ نبود. و اما این که بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از مسافرت در اینجا مسافرت هاى تجارتى است، از معنى آیه بسیار دور است; زیرا کافران هرگز از چنین چیزى تأسف نمى خوردند بلکه این خود راه جمع آورى اموال بود. به علاوه این موضوع تأثیرى در تضعیف روحیه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نیز عدم هماهنگى مسلمانان با کفار در این مورد حسرتى براى آنها ایجاد نمى کرد، بنابراین ظاهراً منظور، مردن در اثناء سفر به سوى میدان جهاد و یا سایر برنامه هاى اسلامى بوده است.
ترجمه ۱۵۲ـ خداوند وعده خود را به شما، (درباره پیروزى بر دشمن در احد) تحقق بخشید; در آن هنگام (که در آغاز جنگ) دشمنان را به فرمان او، به قتل مى رساندید; تا این که سست شدید; و (بر سر رها کردن سنگرها) در کار خود به نزاع پرداختید; و بعد از آن که آنچه را دوست مى داشتید (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانى کردید. بعضى از شما، خواهان دنیا بودند; و بعضى خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت; (و پیروزى شما به شکست انجامید) تا شما را آزمایش کند، و او شما را بخشید; و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد. ۱۵۳ ـ (به خاطر بیاورید) هنگامى را که از کوه بالا مى رفتید; و (جمعى در وسط بیابان پراکنده شدند; و از شدت وحشت) به عقب ماندگان نگاه نمى کردید; و پیامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد. سپس اندوه ها را یکى پس از دیگرى به شما جزا داد; این به خاطر آن بود که دیگر براى از دست رفتن (غنائم جنگى) غمگین نشوید، و نه به خاطر مصیبت هائى که بر شما وارد مى گردد. و خداوند از آنچه انجام مى دهید، آگاه است. ۱۵۴ ـ سپس به دنبال این غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. این آرامش، به صورت خواب سبکى بود که (در شب بعد از حادثه احد) گروهى از شما را فرا گرفت; اما گروه دیگرى در فکر جان خویش بودند; (و خواب به چشمانشان نرفت). آنها گمان هاى نادرستى ـ همچون گمان هاى دوران جاهلیت ـ درباره خدا داشتند; و مى گفتند: «آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى شود»؟! بگو: «همه کارها (و پیروزى ها) به دست خداست»! آنها در دل خود، چیزى را پنهان مى دارند که براى تو آشکار نمى سازند; مى گویند: «اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا کشته نمى شدیم»! بگو: «اگر هم در خانه هاى خود بودید، آنهائى که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود، قطعاً به سوى آرام گاه هاى خود بیرون مى آمدند (و آنها را به قتل مى رساندند)». و اینها براى این است که خداوند، آنچه در سینه هایتان پنهان دارید، بیازماید; و آنچه را در دل هاى شما (از ایمان) است، خالص گرداند; و خداوند از آنچه در درون سینه هاست، با خبر است.
تفسیر در ماجراى جنگ احد گفتیم، مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت خاصى جنگیدند، و به زودى پیروز شدند، لشکر دشمن از هم پراکنده شد و موجى از شادى سراسر لشکر اسلام را فرا گرفت. ولى نافرمانى جمعى از تیراندازان که در شکاف کوه «عینین» به سرکردگى «عبداللّه بن جبیر» مى جنگیدند و رها کردن آن سنگر حساس، و مشغول شدن آنها و دیگران به جمع آورى غنائم، سبب شد که ورق برگردد و شکست سختى به لشکر اسلام وارد شود. هنگامى که مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگین به «مدینه» بازگشتند با یکدیگر مى گفتند: مگر خداوند به ما وعده فتح و پیروزى نداده بود؟ پس چرا در این جنگ شکست خوردیم؟ آیات فوق به آنها پاسخ مى گوید و علل شکست را توضیح مى دهد. اکنون به تفسیر جزئیات آیات باز مى گردیم: در نخستین آیه، قرآن مى گوید: «خداوند وعده خود را به شما تحقق بخشید، در آن هنگام که دشمنان را به فرمان او به قتل مى رساندید، تا این که سست شدید» ( وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ 1 بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ ) وعده خدا درباره پیروزى شما کاملاً درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ پیروز شدید و به فرمان خدا دشمن را پراکنده ساختید و این وعده پیروزى تا زمانى که دست از استقامت و پیروزى فرمان پیغمبر برنداشته بودید ادامه داشت، شکست از آن زمان شروع شد که سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت. یعنى اگر تصور کردید که وعده پیروزى بدون قید و شرط بوده، سخت در اشتباه بوده اید، تمام وعده هاى پیروزى مشروط به پیروى از فرمان خدا است. درباره این که خداوند در کجا به مسلمانان وعده پیروزى در این جنگ داده بود دو احتمال است: نخست این که: منظور وعده هاى عمومى است که به طور مکرر از خدا به مؤمنان درباره پیروزى بر دشمنان داده شده بود. دیگر این که: پیامبر خدا که وعده او وعده الهى است صریحاً قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده پیروزى در این میدان داده بود. قرآن پس از آن مى گوید: «و در کار خود به نزاع پرداختید، و بعد از آن که آنچه دوست مى داشتید به شما نشان داد نافرمانى کردید» ( وَ تَنازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ ). آرى، پس از مشاهده آن پیروزى چشم گیر که مورد علاقه شما بود راه عصیان پیش گرفتید، و در حقیقت براى به دست آوردن پیروزى کوشش لازم را به خرج دادید. اما براى نگاه داشتن آن استقامت نکردید، که همیشه نگهدارى پیروزى ها از به دست آوردن آن مشکل تر است. از این جمله که اشاره به وضع تیراندازان شکاف کوه عینین است به خوبى استفاده مى شود: تیراندازانى که در شکاف کوه بودند درباره رها کردن سنگر خود اختلاف کردند و جمع زیادى دست به عصیان و مخالفت زدند. ضمناً تعبیر به «عَصَیْتُمْ» به معنى نافرمانى کردید، نشان مى دهد: اکثریت دست به مخالفت زده بودند. سپس مى افزاید: «در این موقع جمعى از شما خواستار دنیا و جمع غنائم بودید در حالى که جمعى دیگر (همچون عبداللّه بن جبیر و چند نفر از تیراندازان) ثابت قدم خواستار آخرت و پاداش هاى الهى بودند» ( مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الآْخِرَةَ ). اینجا بود که ورق برگشت و «خداوند پیروزى شما را به شکست تبدیل کرد تا شما را بیازماید، تنبیه کند و پرورش دهد» ( ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ ). «ولى سرانجام خداوند همه این نافرمانى ها و گناهان شما را بخشید (در حالى که سزاوار مجازات بودید); زیرا خداوند نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد و از اعطاء هرگونه نعمتى فروگذار نمى کند» ( وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَلَى الْمُؤْمِنینَ)
در آیه بعد، خداوند صحنه پایان احد را به مسلمانان یادآورى مى کند و مى فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که از کوه بالا مى رفتید و به عقب ماندگان هیچ نگاه نمى کردید و پیامبر از پشت سر شما را صدا مى زد» ( إِذْ تُصْعِدُونَ 3 وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَد وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ ) . آرى، به یاد آورید آن زمان که به هر طرف پراکنده مى شدید و فرار مى کردید و هیچ نگاه به عقب سر نمى کردید که سایر برادران شما در چه حالند، در حالى که پیامبر از پشت شما را صدا مى زد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فریاد مى زد که: «بندگان خدا به سوى من بازگردید به سوى من بازگردید من رسول خدایم» (اِلِىَّ عِبادَ اللّهِ اِلَىَّ عِبادَ اللّهِ فَاِنِّى رَسُولُ اللّهِ) . ولى هیچ یک از شما به سخنان او توجه نداشتید. «در این هنگام غم و اندوه یکى پس از دیگرى به سوى شما رو آورد» ( فَأَثابَکُمْ غَمّاً بِغَمّ ). اندوه به خاطر شکست، به خاطر از دست دادن جمعى از افسران و سربازان شجاع، به خاطر مجروحان و به خاطر شایعه شهادت پیامبر و واقعیت جراحات او، اینها همه نتیجه آن مخالفت ها بود. هجوم سیل غم و اندوه به سوى شما «براى این بود که دیگر به خاطر از دست رفتن غنائم جنگى غمگین نشوید و از جراحاتى که در میدان جنگ در راه پیروزى به شما مى رسد نگران نباشید» ( لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ ). «و خدا از اعمال شما آگاه است» ( وَ اللّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ). و به خوبى وضع اطاعت کنندگان و مجاهدان واقعى و هم چنین فراریان را مى داند. بنابراین، هیچ یک از شما نباید خود را فریب دهد و چیزى بر خلاف آنچه در میدان احد واقع شده، ادعا کند اگر به راستى جزء دسته اول هستید خدا را شکر گوئید و در غیر این صورت از گناهان خود توبه کنید.
شب بعد از «جنگ احد»، شب دردناک و پر اضطرابى بود مسلمانان پیش بینى مى کردند سربازان فاتح قریش بار دیگر به «مدینه» بازگردند و آخرین مقاومت مسلمانان را در هم بشکنند و شاید جسته گریخته خبر تصمیم بت پرستان به بازگشت، نیز به آنها رسیده بود و مسلماً اگر باز مى گشتند خطرناک ترین مرحله جنگ رخ مى داد. در این میان، مجاهدان راستین و توبه کنندگانى که از فرار از میدان احد پشیمان شده بودند و به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعده هاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نسبت به آینده دلگرم و مطمئن بودند در میان این اضطراب و وحشت عمومى خواب آسوده و آرام بخشى داشتند در حالى که لباس جنگ در تن آنها بود و سلاح در کنار آنها. اما منافقان و افراد ضعیف الایمان و ترسو در میان انبوهى از افکار ناراحت کننده تمام شب را بیدار ماندند و بدون این که بخواهند، براى مؤمنان حقیقى پاسدارى کردند، آخرین آیه مورد بحث، ماجراى آن شب را تشریح مى کند و مى فرماید: «سپس بعد از آن همه غم و اندوه روز احد، آرامش را بر شما نازل کرد» ( ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً ) . و مى افزاید: «این آرامش همان خواب سبکى بود که جمعى از شما را فرا گرفت، اما جمع دیگرى بودند که تنها به فکر جان خود بودند و به چیزى جز نجات خویش نمى اندیشیدند و به همین جهت آرامش را به کلى از دست داده بودند» ( نُعاساً یَغْشى طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ ). این یکى از آثار مهم ایمان است که مؤمن حتى در زندگى این جهان آرامش لذت بخشى دارد که افراد بى ایمان یا منافق و یا ضعیف الایمان، هیچ گاه طعم آن را نمى چشند. پس از آن قرآن مجید به تشریح گفتگوها و افکار منافقان و افراد سست ایمان که در آن شب بیدار ماندند پرداخته، مى گوید: «آنها درباره خدا گمان هاى نادرست همانند گمان هاى دوران جاهلیت و قبل از اسلام داشتند و در افکار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پیامبر را مى دادند» ( یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ ). و به یکدیگر و یا به خویشتن مى گفتند: «آیا ممکن است با این وضع دلخراشى که مى بینیم چیزى از پیروزى نصیب ما بشود»؟ ( یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیْء ). یعنى بسیار بعید و یا غیر ممکن است. قرآن در جواب آنها مى گوید: «بگو: آرى پیروزى به دست خدا است» ( قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ ). و اگر او بخواهد و شما را شایسته ببیند نصیب شما خواهد کرد. «آنها حاضر نبودند همه آنچه را در دل داشتند اظهار کنند زیرا مى ترسیدند در صف کافران قرار گیرند» ( یُخْفُونَ فی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ ). گویا آنها چنین مى پنداشتند: شکست احد نشانه نادرست بودن آئین اسلام است و لذا مى گفتند: «اگر ما بر حق بودیم و سهمى از پیروزى داشتیم در اینجا این همه کشته نمى دادیم» ( یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ). خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره مى کند: نخست این که: تصور نکنید کسى با فرار از میدان جنگ و از حوادث سختى که باید به استقبال آن بشتابد مى تواند از مرگ فرار کند، لذا مى فرماید: «بگو: اگر در خانه هاى خود هم بودید آنهائى که کشته شدن بر آنها مقرر شده، قطعاً به سوى آرامگاه هاى خود بیرون مى آمدند» ( قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ). چنین نیست که اگر افراد در میدان جنگ شرکت نکنند باقى بمانند، خیر، بسته به این است که اجل آنها رسیده باشد یا خیر. اصولاً ملتى که بر اثر سستى اکثریتش، محکوم به شکست است بالاخره طعم مرگ را خواهد چشید چه بهتر که آن را در میدان جهاد و در زیر ضربات شمشیر دشمن در حال مبارزه افتخار آمیز ببیند، نه این که در خانه اش بر سر او بریزند و او را با ذلت در میان بستر از بین ببرند. دیگر این که باید این حوادث پیش بیاید و هر کس آنچه در دل دارد آشکار کند و صفوف مشخص گردد. به علاوه افراد تدریجاً پرورش یابند و نیات آنها خالص و ایمان آنها محکم و قلوب آنها پاک شود، لذا مى فرماید: «اینها براى این است که خداوند آنچه در سینه ها دارید بیازماید و آنچه را در دل هاى شما است خالص گرداند» ( وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ ). و در پایان آیه مى گوید: «خداوند اسرار درون سینه ها را مى داند» ( وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ). و به همین دلیل، تنها به اعمال مردم نگاه نمى کند بلکه مى خواهد قلوب آنها را نیز بیازماید و از هر گونه آلودگى به شرک و نفاق و شک و تردید پاک سازد.
ترجمه ۹۰ ـ کسانى که پس از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر (خود) افزودند، و هیچ گاه توبه آنان، (که از روى ناچارى یا در آستانه مرگ صورت مى گیرد،) قبول نمى شود; و آنها گمراهان (واقعى) اند. ۹۱ ـ کسانى که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، اگر چه روى زمین پر از طلا باشد، و آن را به عنوان فدیه (و کفاره اعمال بد خویش) بپردازند، هرگز از هیچ یک آنها قبول نخواهد شد; و براى آنان، مجازات دردناک است; و یاورانى ندارند.
شان نزول بعضى گفته اند: آیه اول، در مورد اهل کتاب که قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)به او ایمان آورده بودند، اما پس از مبعث به او کفر ورزیدند، نازل شده و بعضى دیگر گفته اند: در مورد «حارث بن سوید» و یازده نفر از یاران او که از اسلام برگشته بودند نازل شده، ولى «حارث» پشیمان شد، توبه کرد و چنان که در شأن نزول آیه قبل نیز اشاره شد یازده نفر از همراهان او به حال خود باقى ماندند و باز نگشتند و در پاسخ دعوت «حارث» به او گفتند: ما در «مکّه» مى مانیم و به کار خود بر ضد محمّد(صلى الله علیه وآله) ادامه مى دهیم و انتظار شکست او را داریم، اگر مقصود ما حاصل شد، چه بهتر، و در غیر این صورت راه توبه باز است و هر گاه برگردیم (او ما را مى پذیرد و) درباره ما همان چیزى که درباره تو نازل شد، نازل مى گردد. هنگامى که رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) «مکّه» را فتح کرد، بعضى از آنها وارد اسلام شدند و توبه آنها پذیرفته شد و اما در مورد کسانى که در حال کفر از دنیا رفته بودند آیه دوم نازل گردید.
تفسیر در آیات قبل، سخن از کسانى در میان بود که از راه انحرافى خود پشیمان شده و توبه حقیقى نموده بودند، و لذا توبه آنها قبول شد، ولى در این آیه، سخن از کسانى است که توبه آنها پذیرفته نیست، اینها کسانى هستند که، نخست ایمان آورده سپس کافر شده و در کفر پافشارى و اصرار دارند و به همین دلیل، هیچ گاه حاضر به پیروى از دستورات حق نیستند، مگر این که کار بر آنها مشکل شود و راهى جز اطاعت و توبه و تسلیم نبینند، یقیناً خداوند توبه این گونه افراد را قبول نخواهد کرد. مى فرماید: «کسانى که بعد از ایمان آوردن کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند (و در این راه اصرار ورزیدند) هیچ گاه توبه آنان قبول نمى شود (به دلیل این که از روى ناچارى صورت مى گیرد) و آنها گمراهان اند» چرا که هم راه خدا را گم کرده اند و هم راه توبه را (إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْدَ إیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضّالُّونَ). توبه آنها ظاهرى است; زیرا وقتى پیروزى طرفداران حق را ببینند از روى ناچارى اظهار پشیمانى و توبه مى کنند، و طبیعى است چنین توبه اى پذیرفته نشود. احتمال دیگرى که در تفسیر این آیه داده شده، این است: این گونه اشخاص زمانى پشیمان مى شوند و توبه مى کنند که خود را در آستانه مرگ و پایان عمر ببینند و مى دانیم: در آن ساعت درهاى توبه بسته مى شود و چنان توبه اى پذیرفته نخواهد شد. در واقع این آیه، شبیه همان چیزى است که در سوره «نساء» آیه 18 آمده که مى فرماید: «کسانى که اعمال بد انجام مى دهند و به هنگامى که مرگشان فرا مى رسد، توبه مى کنند توبه آنها پذیرفته نیست». تفسیر سومى، براى آیه ذکر شده که: منظور از آن، توبه از گناهان معمولى در حال کفر است. مثلاً کسى در کفر خود اصرار داشته باشد، ولى از گناهانى مانند ظلم و غیبت و فحشاء توبه کند، توبه او بى فایده است; چرا که شستن آلودگى هاى سطحى از جان و دل با وجود آلودگى هاى شدید و عمیق، مؤثر نخواهد بود. لازم به یادآورى است تفسیرهاى سه گانه فوق منافاتى با هم ندارد و ممکن است آیه، ناظر به تمام این توبه هاى بیهوده باشد، هر چند تفسیر اول با آیات گذشته و شأن نزول این آیات سازگارتر است.
ادامه شرح در آیه بعد، به دنبال اشاره اى که در آیه گذشته به توبه هاى بیهوده شد، سخن از کفاره بیهوده مى گوید: مى فرماید: «کسانى که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند اگر تمام روى زمین پر از طلا باشد، و آن را به عنوان «فِدْیَه» (و کفاره اعمال زشت خویش) بپردازند هرگز از آنها پذیرفته نخواهد شد» (إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِّلْءُ الأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ). روشن است، کفر، تمام اعمال نیک انسان را بر باد مى دهد و اگر تمام روى زمین پر از طلا باشد و در راه خدا انفاق کنند پذیرفته نخواهد شد و صد البته اگر چنین چیزى در قیامت در اختیار آنها باشد و بدهند پذیرفته نیست. بدیهى است: منظور از این تعبیر (تمام روى زمین پر از طلا باشد و انفاق کنند) این است که انفاق آنها هر قدر زیاد هم باشد، با وجود آلودگى روح و جان و دشمنى با حق، بى فایده است و گرنه معلوم است: اگر مجموع زمین پر از طلا گردد در آن موقع ارزش طلا با خاک یکسان خواهد بود. بنابراین، جمله بالا کنایه اى براى بیان وسعت دایره انفاق و بخشش است. در این که منظور، انفاق در این جهان یا جهان دیگر است، مفسران دو احتمال داده اند ولى ، ممکن است آیه، ناظر به هر دو باشد، چه تمام دنیا را در حال حیات خود انفاق کنند و چه در قیامت به عنوان فدیه بدهند، پذیرفته نیست هر چند ظاهر آیه نشان مى دهد مربوط به جهان دیگر است. زیرا مى گوید: کسانى که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند. یعنى پس از مرگ و در حال کفر، اگر فرضاً بزرگ ترین ثروت هاى جهان در اختیارشان باشد، و تصور کنند همانند این جهان مى توانند با استفاده از ثروت، مجازات الهى را از خود دور سازند، سخت در اشتباه اند، و این جریمه مالى و «فدیه» به هیچ وجه، در مجازات آنها اثر نخواهد داشت. در واقع مضمون آیه، شبیه چیزى است که در آیه 15 سوره «حدید» آمده است که مى گوید: فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا: «امروز نه از شما (منافقان) و نه از کافران، فدیه و غرامتى گرفته (و پذیرفته) نمى شود». و در پایان آیه به نکته دیگرى اشاره فرموده، مى گوید: «آنها کسانى هستند که مجازات دردناک دارند و یاورى ندارند» (أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ). یعنى نه تنها «فدیه و انفاق» به حال آنها سودى ندارد، بلکه شفاعتِ شفاعت کنندگان نیز، شامل حال آنها نمى شود; زیرا شفاعت، شرایطى دارد که یکى از مهم ترین آنها ایمان به خدا است و به همین دلیل، اگر تمام شافعان روز قیامت جمع شوند تا براى فرد بى ایمانى شفاعت کنند، پذیرفته نخواهد شد. و اصولاً چون شفاعت به اذن خدا است، آنها هرگز از چنین افراد نالایقى شفاعت نمى کنند که شفاعت نیز لیاقتى لازم دارد، چرا که اذن الهى شامل افراد نالایق نمى شود. اساساً آنها به خدا کافرند و جاى اذن براى آنها باقى نمى ماند.
امام باقر (علیهالسلام) : هر کس تصمیم گرفت کار خیری انجام دهد در آن عجله و شتاب کند زیرا هر عمل خیری که در آن تأخیر افتد و فرصت از دست برود در آنجا گمراهی و اغوای شیطان بوده است. وسائل الشیعه ، ج۱ ، ص۸۶
امام صادق (علیه السلام) : طلَبْتُ رِضَى اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ فِی بِرِّ الْوَالِدَیْن؛ خوشنودى خدای تعالى را جستجو نمودم و آن را در نیکى به پدر و مادر یافتم. مستدرک ، ج12، ص174
امام حسین(علیه السلام) : هرکس زبانش راستگو باشد ، کردارش پاکیزه گردد و هرکس نیت خیر داشته باشد ، روزیش فراوان و هرکس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد عمرش طولانی می شود ارشاد القلوب ، ج ١ ، ص ٣٢٣
آیت الله دکتر سید ابراهیم رئیسی، رئیسی جمهور ،محبوب و منتخب مردم دین باور وانقلابی ایران: در حال حاضر باید با درد مردم آشنا شد و بنا دارم ارتباط با مردم را محدود نکنم
من زندگی خود را چه از دوران کودکی و نوجوانی و چه در دوران مسئولیتها در تمام شئون زندگی مدیون حضرت امام رضا (علیه السلام) می دانم دوران طلبگی با وجود سختی ها و کمبودها با وجود صفای وجود علما و اساتید و فضای نورانی مشهد برای بنده دلپذیر بود به دوستان در تیم حفاظت گفتم که ضمن انجام وظایف نباید ارتباط با مردم را محدود کرد چون من به این ارتباط نیاز دارم
اى مردم! اگر در يارى حق كوتاهى نمى كرديد و در خوار ساختن باطل سستى نمى نموديد، كسانى كه همپايه شما نيستند، در شما طمع نمى كردند و هيچ قدرتى بر شما مسلط نمى شد.
* علت تکرار نعمتهای بهشت در قرآن، کوچک کردن دنیا در چشم مؤمنان است
چرا خدا وعدهی بهشت را در قرآن اینقدر تکرار میکند و چرا به مؤمنان تکتک نعمتها را وعده داده و از غذا، شراب، لحم طیر و... نام برده است؟ این یادآوری پرتکرار علل فراوانی دارد؛ ولی آنچه ما درک و فهم آن را داریم، این است که در این دنیا بر سَر راه مؤمنانی که میخواهند طِبق تکالیف خدا عمل کنند، هزاران خارِ دامنگیر است و انگیزههای مخالف فراوانی، از قبیل حُبّ مال، مقام، شهوت، شهرت و زن قرار میگیرد. توفیق در پیمودن صراط مستقیم و منحرف نشدن از آن، زمانی حاصل میشود که زندگی دنیا و زَرقوبَرق فریبندهی آن برای مؤمن بیاهمّیّت باشد و مجموع زندگی برایش کوچک جلوه کند؛ ولی چنانچه زندگی در نظر او بزرگ آید، رفتنِ راه خدا محال یا مشکل خواهد شد. امّا کسی که اصل زندگی برایش مهم نباشد، راه را آسان طی میکند.
برای مثال، کسانی میتوانند از جادّهای باریک، بین دو کوه، عبور کنند که از پرت شدن نترسند و شجاع باشند. هرکه جان خود را عزیز بدارد، نخواهد رفت؛ امّا آنکه افتادن را مهم نداند، میرود. خلاصه، در راه سعادت که خیلی باریک و دقیق است، باید قیمتِ زندگی را ناچیز شمرد.
کسی زندگی دنیا برایش ناچیز جلوه خواهد کرد که دنیای بعد و عالَم بعد را بزرگ و پرلذّت و پرنعمت ببیند. آنوقت است که رفتن در راه پُرخطر را ناچیز خواهد شمرد و اگر به او گفتند کشته میشوی، در او اثری نخواهد گذاشت و ملامتِ ملامتگران در او کارگر نخواهد افتاد؛ چون اصل زندگی برایش مهم نیست.
برای اینکه رنگهای پُرزرقوبَرق این زندگی در نظر انسان کوچک آید، خداوند مرتّب، نِعَم آن دنیا را در نظر انسان جلوه میدهد و عذاب آخرت را به یادش میآورد. اگر انسان بتواند حالتِ دلبستگی نداشتن به دنیا را در خود بهوجود آورد، خیلی از مشکلات برایش حل میشود. آیات و روایات و اینهمه خُطَبی که در تحقیر دنیا وارد شده، بدین منظور است؛ زیرا اگر به دنیا دلبسته بودی، از راه خواستهها خواهی رفت، ولی اگر دلبسته نبودی، از راه تکلیف خواهی رفت.
آن ملّتهایی که مدال لیاقت از تاریخ گرفتهاند، آنهایی هستند که ...
آن ملّتهایی که مدال لیاقت از تاریخ گرفتهاند، آنهایی هستند که از مشکلات خسته نشدند، در مقابل چالشها به زانو درنیامدند، در مقابل دشمنان زورگو عقبنشینی نکردند، حصار مستحکم عزم و ارادهی ملّی را در مقابل هرگونه تجاوزی - تجاوز زبانی، تجاوز عملی، تجاوز سخت، تجاوز نرم - در مقابل همهی این تجاوزها نشان دادند. ملّت ایران از جملهی این ملّتها است ... 1394/02/30
شهید مدافع حرم شهید علی اصغر کریمی
تاریخ شهادت : 1395/12/07 | محل شهادت : موصل - عراق
امام خامنه ای:
اگر شیطنتی صورت بگیرد، واکنش جمهوری اسلامی بسیار سخت خواهد بود.
پاسداران انقلاب اسلامی و همهی پاسداران حریم امنیّت ملّی در سازمانهای مختلف بیدارند، هوشیارند. این را بدانند که اگر شیطنتی صورت بگیرد، واکنش جمهوری اسلامی بسیار سخت خواهد بود. 1394/02/30
شهید مدافع حرم شهید علی اصغر کریمی
تاریخ شهادت : 1395/12/07 | محل شهادت : موصل - عراق
برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید.
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید وحید زمانینیا آمده است:
«همیشه از خدای خویش خواستهام مرگ این حقیر در رختخواب رقم نخورد بلکه لیاقت و سعادت فدا شدن در راه اسلام و تشیع اهل بیت (ع) را از خدای خویش خواستار بودهام.»
شکیبایى و انتظار فرج چقدر نیکو است، آیا گفته خدا را شنیدید که فرمود. «شما منتظر باشید که من هم با شما منتظرم» و همچنین فرمود: «انتظار بکشید که من هم با شما از انتظار کشندگانم»، بنابراین صبور باشید، چون فرج بعد از زمان یأس و ناامیدى مى رسد و افراد قبل از شما صبورتر بودند.
اگر ما جامعهای را فرض کنیم که تمام افراد آن، روش نفاقآمیزی دارند و همه منافق باشند و سایههای شوم نفاق بر سر آنها افتاده باشد، چنین جامعهای هم، عذاب مقیم دارد و عذابشان این است که در زندگی هرگز روی سعادت و رستگاری را نخواهند دید.
جامعهای که بهحسب ظاهر ادّعای اسلام دارند، امّا در باطن به اسلام گرایش ندارند، یا ایمان درستی به خدا ندارند، یا به خدای واقعی ایمان ندارند، این اجتماع، منافق است؛ چرا که «اَظْهَرَ الایمان و اَبْطَنَ الکفر.» چنین اجتماعی گرچه خود نپذیرند که کافرند و در زبان هم مدّعی ایمان باشند، ولی در عمل و زندگی و در نظامهای اجتماعی از ایمان و اسلام بویی نبردهاند. این اجتماع در ادّعا مخالف ریا و تظاهر است، امّا در عمل، غوطهور در ریا. برای اینچنین اجتماع فرضی هم «عَذابٌ مُقیمٌ» تصوّر میشود و بههمینسبب روی خوش نخواهند دید.
نمی شود به وعدهی مستکبرین و حرفهای جلسهی خصوصیشان اعتماد کرد ...
یکی دیگر از اصول امام اعتماد به صدق وعدهی الهی، و بیاعتمادی به قدرتهای مستکبر است/ اینکه امام به مستکبرین، هیچ اعتمادی و اعتقادی نداشت، این موجب میشد به وعدههای آنها اعتنایی نکند/ ما در قضایای جاری خود داریم لمس میکنیم که نمیشود به وعدهی مستکبرین و حرفهای جلسهی خصوصیشان اعتماد کرد.
شهید مدافع حرم شهید مهدی قاسمی (ابومائده)
تاریخ شهادت : 1394/11/25 | محل شهادت : حلب - سوریه | جاوید الاثر
امام خامنه ای:
اثبات اسلام ناب محمدی (ص) و نفی اسلام آمریکایی
یکی از اصول امام، اثبات اسلام ناب محمدی (ص) و نفی اسلام آمریکایی است/ اسلام آخوندهای درباری، اسلام داعشی و اسلام بیتفاوت در برابر جنایات صهیونیسم و آمریکا و چشمدوخته به قدرتهای بزرگ، همه سر در یک آخور دارند. از نظر امام همهی اینها مردودند/ پیرو امام باید مرزبندی داشته باشد هم با اسلام متحجر، هم با اسلام سکولار.
شهید مدافع حرم شهید مهدی قاسمی (ابومائده)
تاریخ شهادت : 1394/11/25 | محل شهادت : حلب - سوریه | جاوید الاثر
امام خامنه ای:
اگر راه امام را گم کنیم، یا فراموش کنیم، یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم، ملت ایران سیلی خواهد خورد
اگر ملت ایران بخواهد هدفها و راه را ادامه دهد، باید راه و اصول امام بزرگوار را درست بشناسد، نگذارد شخصیت امام را تحریف کنند که تحریف شخصیت امام، تحریف راه امام و منحرفکردن مسیر صراط مستقیم ملت ایران است. اگر راه امام را گم کنیم، یا فراموش کنیم، یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم، ملت ایران سیلی خواهد خورد.
شهید مدافع حرم شهید مهدی قاسمی (ابومائده)
تاریخ شهادت : 1394/11/25 | محل شهادت : حلب - سوریه | جاوید الاثر
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص).